دکتر تاریخ بستری بهم داد که فلان روز بیا بستری شو شبی که توی بیمارستان بستری شدم همش گریه میکردم دلم برا دختر اولم تنگ میشد دست خودم نبود یه شبم ازش جدا نشده بودم ...

صبح روز بعد دکتر اومد و من زایمان کردم سزارین بودم بچم باوزن ۲۲۵۰دنیا اومد اومدن بچه رو کنارم گذاشتن هر کا. کردن بچه سینه نمی گرفت اصلا شیر نمی خورد و فقط گریه میکرد دو ساعت بچه کنارم بود دکتر اومد معاینه کرد گفت بچه تنگی نفس داره باید بستری بشه ...

بچه رو بردن وبستری کردن منم روی تخت نمی تونستم جایی برم خدایا چی شده بچم

دلم برا دختر اولم تنگ شده بود حالا یکی دیگه هم داشتم دلشوره گرفتم
روز بعدش که ترخیص شدم باید میرفتم پیش بچه با این همه بخیه ودرد
رفتم تو بخش نوزادان برا اولین بار بغلش کردم خیلی کوچیکه بود بچه بخاطر عفونت ریه نمی بایست شیر بخوره وزنش شده بود ۱۸۰۰پرستار اومد گفت بهش شیر بده منم شیرم زیاد بود ولی بچه اصلا سینه نمی گرفت هر کار کردم
گفتن بهش شیشه شیر ندین تا میتونی تلاش کن سینه بگیره ....

مامانا ادامش فردا می‌زارم

۴ پاسخ

واااای چق شبیه داستان یکی از فامیلامون دقیقا تا اینجاش اینجوری بود

بذار الان

اِ وا چرا فردا زودباش ادامشو بزار لطفا😄😄😄

کاش‌الان‌می‌نوشتی

سوال های مرتبط

مامان دوتاشیرین عسل مامان دوتاشیرین عسل ۱۱ ماهگی
مامان نی نی کوچولو مامان نی نی کوچولو ۱۵ ماهگی
سلام . بچه ام نه و ماه و دو روز داره . دیشب حالش خیلی بد شد ، سرفه داشت و گرفتگی شدید صدا . خلط گلو داشت . دیشب بدترین شب عمرم بود . به حدی گریه کردم که از شدت گریه بی حال شدم . مادرم و همسرم کمک کردن . اما من نمی تونستم خودم رو کنترل کنم و جلوی گریه خودمو بگیرم . از سایت دکتر دکتر برای امروز صبح وقت گرفتم . رفتیم درب مطب در هوای بارونی و سرد . ماشین خودمون باتری اش خراب شده بود و مجبور شدیم با کلی استرس اسنپ بگیریم . بعد رسیدیم درب مطب دیدیم بسته است ، زنگ زدیم به منشی تو خواب بود با صدای خواب آلود گفت امروز مطب بسته است ! میخواستم بگم مرض دارین تو سایت دکتر دکتر نوبت دادین ! خودمو کنترل کردم با زبون خوش اما جدی بهش اعتراض کردم . بعدش به همسرم گفتم بره اطراف رو بگرده شاید مطب دکتر دیگه ای باز بود . نشستیم تو راهرو سرد با بچه کوچیک ، خدا کمک کرد که دکتر اومد ، گفت خواستم یه وسیله ای بردارم به منشی گفتم به کسی وقت نده ، گفتیم ما اینترنتی نوبت گرفتیم ، قبول کرد رفتیم تو مطب و بچه رو معاینه کرد ، گفت دچار عفونت شده و باید دارو بخوره اگه خوب نشد مجبور میشیم بستری کنیم بیمارستان ، دعا کنید لطفا با مصرف دارو ها خوب بشه ، از لحاظ روحی و جسمی داغون هستم خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی ناراحت هستم . به خدا پناه میبرم
مامان فندوق من مامان فندوق من ۱۰ ماهگی
سلام مامانا دلم خیلی گرفته یکی بیاد حرف بزنیم از دست مامانم خیلی دلم گرفت نشستم گریه میکنم چند ماه بچه کوچیک دارم بچم شیر نمی خورد یکسره گریه میکرد غذا نمی خورد با یک بچه ی مدرسه ایی و شوهر وسواس یعنی سرویس شدم تو این چند ماه کم واردم بیشتر شبا تا صبح بالاسر دخترم گریه میکنم ک شیر نمی خوره بعد مادر تو این چند وقت یک بارم نیومد کمک وقتی هم میرم خونش انگار طلب کاره ازم یک جوری حرف میزنه چند روز پیش رفتم خونش تا وارد خونه شدم میگه باز اومدی با بچه هات تازه خونه رو تمیز کرده بودم باز اومدی ک بچه ها بهم بریزن برام کار درست کنی من هیچی نگفتم ولی دلم شکست امروز دوباره رفتم برداشته میگه همه میگن چرا دخترت تو خونه بیکاره نمیاد کمکت کنه کارا خونه تو بکنه میگم من بچه کوچیک دارم دست تنها بچه ایی ک با سرنگ شیرش میدم بزرگش کردم تو یک بارم کمکم نیومدی الان چه توقعی داری من حتی وقت نمی کنم هفته ایی یک بار برم حموم کسی نیست بچمو نگه داره تو هنوز از من توقع کار داری میگه برو تا مادرشوهرت نگه داره چون میدونه اون برای من هیچ کاری نمیکنه هی بهم تیکه میندازه واقعا دلم شکسته حالم بده