۳ پاسخ

تازه ازدواج کرده بودیم یشب تنها بودم شوهرم راه دور بود
بعد من خیییییییلی ترسو ام
همیشه پام از پتو بیرون بمونه حس میکنم یکی میخادپامو‌بگیره ازترسم میکنم تو و....اینجور توهمات 😂بعد اون شب چراغا سالن خاموش کردم و به سرعت جت داشتم میرفتم تو اتاق درو قفل کنم بخوابم یهو دیدم یچی خورد پشت گردنم ...
مرررررردم ازترس آنقدر جیغ زدم فکردم یکی دستشو ا گذاشت رو گردنم😂😂😂😂
پریدم تو اتاق درو بستم
بعد اومدم دیدم یه چوب بلند شوهرم تیکه داده بود به دیوار پام خورده بود بهش خورده بود پشت گردنم🤣

چند هفته پیش شب خونه تنها بودم شوهرم نبود دخترم ساعتای چهار صبح بهش شیر دادم میخاستم بخابم ما توی اتاق بودیم یهو تلویزیون توی حال روشن شد اونم با صدای خیلی زیاد که ما هیچوقت تلویزیون رو اینقدر زیاد نمی‌کنیم تا رفتم توی حال خاموش شد بعد دوباره روشن شد رفتم کنترل رو برداشتم خاموشش کردم هاج و واج مونده بودم که چیشد یهو برقا رفت جیغ زدم دوییدم سمت بچه هام برقا اومد یعنی اون شب نزدیک بود سکته کنم چاقو آوردم قرآن گذاشتم تا خود صبح روسر بچه هام بیدار موندم من اصلا آدم ترسویی نیستم ولی از اون شب به بعد ترسو شدم

من چنروزع چیزای ترسناک حس میکنم.همشم وقت غروبه ک میخام چرت بزنم
پریشب دستم یهو رف بالا
دیشب صدای خرناس شنیدم
یبار صدای باز شدن شیر اب
یبار پچ پچ
نمیزارن بخابم😑😕

سوال های مرتبط

مامان سحر مامان سحر ۲ سالگی