۷ پاسخ

گریم گرفت 😔

عزیزم نمیدونم چرا هم بغضم گرفت هم برات خوشحالم ک دخترتو صحیح و سالم بغل گرفتی

عزززیم ☹️💔الله ایساعدچ والله الحمدالله عله سلامتچ وسلامت البنوته

سلام یه لحظه زایمان خودم اومد جلو چشمم منم زایمانم مثل شما بود مردمو زنده شدم وقتی دخترم دنیا اومد اصلن باورم نمیشد

مبارکت باشه عزیزم راحت شدی

الهی بگردم دورت
خداروشکر بسلامتی تمام شد گلم

عزیزم تنش سلامت
خوشیشوببینی
قند بارداری داشتی؟
مثلا۲۸هفتع چقدر بود وزنش

سوال های مرتبط

مامان 𝙸𝙻𝙷𝙰𝙽🥹🫶 مامان 𝙸𝙻𝙷𝙰𝙽🥹🫶 ۴ ماهگی
ادامه تجربه زایمان:
بعد دیگ بهشون گفتم و امپول فشار رو باز زدن بهم دردای خودمم میگرف ولی زمانشون زیاد بود فاصلش
بعد باز دردام شروع شد خیلی تحمل کردم تا ۸ سانت زیاد جیغ نزدم فقط نفس عمیق میکشیدم با گازی ک موقع زایمان میزدم تو دهنم هرچند فایده ای نداشت اون گاز بی درد
بعد هشت سانت همش حس مدفوع داشتم دکتر هم موقع دردا معاینه میکرد ک وحشتناک درد داشت مث مرگگگ
مرگو جلو چشام میدیدم ک گف ب ماما برو سوند بیار ادرارشو بکشیم ک با کلی التماس نذاشتم سوند بزارن و تو همون گیر و ویری ک موقع زایمان بود رفتم دستشوی بعدش با درد زیاد باز منو خوابوندن رو تخت و معاینه کردن ک دیگ داشتم‌میمیردم ک نزدیکای ساعت ۱۱ و نیم گف دیگ ده سانتی و بریم رو تخت زایمان
رو تخت زایمان موقع اومدن بچه بدترین دردو اونجا کشیدم ینی بگم تا ۸ سانت درد اونطوری نداشتم
بعد چنتا زور و جیغ و داد هم بچه منم بدنیا اومد با وزن ۳ ۵۰۰
و گذاشتنش رو شکمم
بعدشم ک شکممو خالی کردن و ماساژ دادن
ک بازم درد داشت ولی ن ب اندازه لحظه ای ک بچه میخاس بیاد
و بعدم بخیه زدن ک اصلن درد انچنانی نداشت و تموم شد
مامان دو پرنسس💖👸 مامان دو پرنسس💖👸 ۷ ماهگی
سلام خانما اومدم از تجربه ی زایمانم بگم براتون 😍
فوق العاده دردش سخت بود و غیر قابل تحمل اما خداروشکر ک گذشت روز ۵ شنبه بود ک بیدار شدم از خواب ساعت ۱۱ ونیم صبح حس کردم یه دلپیچه تو شکمم و کمرمه گفتم بزار تایم بگیرم ببینم چطوریه دردام هر ۵ دقیقه میگرفت و شکمم سفت سفت میشد و ول میکرد دیدم ادامه داره ساکمو وسایلمو آماده کردم رفتم حموم و آماده شدم ک دردام خیلی زیاد شن اول آروم آروم بودن همینطور موندم تا ساعت ۸ شب ب شوهرم گفتم بریم زایشگاه دردام داره بیشتر میشه وقتی رفتیم گفتن بزار معاینه ات کنیم وقتی معاینه کردن گفتن هنوز دو سانتی با اون همه دردی ک داشتم فقط دوسانت بودم😢 بعد نوار قلب اینا گرفتن گفتن برو ما بستریت نمیکنیم تا ۴ سانت نشدی برو دردات خونه بکش خلاصه ک رفتم خونه تو نت خوندم پیاده روی خیلی خوبه هی راه میرفتم ساعت۳ شب دردام خیلی خیلی زیاد شد غیر قابل تحمل ب همسرم گفتم زود منو ببر داره میاد حس کردم خیلی اومد پایین و حس مدفوع داشتم زود رفتیم بیمارستان ساعت ۳ ونیم شده بود معاینه کردن گفتن ۵ سانتی دیگه گریه ام گرف با اون همه درد هنوز ۵ سانت بودم بستریم کردن و درد هی زیادتر و وحشتناک تر میشد شروع کردم جیغ زدن و داد و بیداد ساعت ۵ اومد چک کرد گف داری فول میشی یکم صبر کن بعد اومد پیش پاهام نشست و وسایل گذاشتن قیچی چراغ اینا یهو حس مدفوع داشتم با سوزش کمر فقط جیغ میزدم جیغ جیغ تا یهو ب دنیا اومد و دخترمو گذاشتن رو شکمم و تمام😍 بعدم بی حسی زد و بخیه برام زد اما خیلی درد داشت چون خوب بی حس نشده بود و هی شکمم فشار میداد میگف هنوز از تیکه های جفت مونده تو شکمت باید تمیز شی خیلی اذیتم کردن هر ده دقیقه می اومدن شکمم فشار میدادن که دردش مثل زایمان بود 😒
مامان امیر حسین 💙 مامان امیر حسین 💙 ۱ ماهگی
تابردنم داخل تا منو دیدن میگفتن این دوسانته هفتش پاینه هنوز جاداره
منم داز کشیدم .بعد ی ساعت سرم امپول فشار زدن .هی دردام پیشتر شد
ولی رحمم همون دوسانت سر پجه بالا بود .خیلی اذییت شدم .هی معاینه هی معاینه تحریکی ک رحمم باز بشه .ولی اصلا .گفتن پاشو ورزش دوساعت ورزش معاینه کرد گفت ۳ سانت .گفت بیاد دوش اب گرم .ی ساعت رفتم دوش دردام حس نمیکردم زیر اب گرم.خلاصه همون سه سانت .توپ دادن اخرش ماما گفت اخ ادستت ک میخای زایمان کنی من راحت بشم .رفت روتخت خابید .بعض داشت گلمو خفه میکرد .دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم ایقد گریه کردم .ساعت یک شب معاینه کرد بازم هیچ پیش رفتی نداشتم بااینکه بچه سومم بود .ولی خیلی اذیت شدم. بهش گفتم کیسه اب بزن سر پچه میاد پایین منم راحت بشم زایمان کنم .گفتش ت کار ما دخالت نکن .ساعت ۲دیه مجبور شد کیسه ابمو بزنه ک دردای اصلی وای وحشتناک بود ک ی سره بود نفسم گرفت حالم بد شد .هی با درد معاینه میکرد گفت ۶ سانت خوبه زور بزن .پاشو سرپا باش ک من نتونستم خیلی درد داشتم التماس میکردم هی یا حسین میگفتم .ساعت نزدیک ۳ شب بود ک گفتن فول شد .بریم روتخت زایمان..

گفتن زور بده سه چهارتا زور زدم ک شرش بزور دروامدد خووداا بعد ک پسرمو گذاشتن ت بغلم ک بند ناف ببرن هی نگاش میکردم گریه میکردم .بعد بخیه هامو زدن وتموم..انشاله همه ی چشم انتظار ها


امیرحسین مامان ۲۲ /۷ /۱۴۰۳ .بدنیا اومد. دورتبگردم
مامان نورا مامان نورا ۳ ماهگی
حینی ک من زور میزدم دوتا بی حسی بهم زد بعد با قیچی بریدش
دردش در حد سوزش بود در مقابل دردی ک برا زایمان میکشیدم هیییچ بود
برش ک زد یه زور دیگه زدم ک بچه رو در اورد و جقد لحظه خوشی بود اون لحظه
کل دردام یادم رفت ب کل
اتگار از اول دردی نداشتم اصلا
بخیه هم دردی نداشت فقط 3 تای اخری یه مقدار سوز میداد وقتی نخ رو میکشید
بردنم تو بخش
ماما اومد شکمم رو فشار داد ببینه خونریزی دارم یا ن.ک نداشتم
ولی بعد 4 ساعت بلند شدم برم دسشویی ک همینجوری انگار شیلنگ آب بود ک اینجور خون ازم میرفت
اومدن معاینه کردن و شکممو فشار میدادن واااای از دردش نگم
کل اون سه جهار ساعت درد زایمان ب اندازه یک صدم این هم درد نداشت
منی ک با درد زایمان گریه نکردم شکمم رو ک فشار میدادن مث چی گریه میکردم و از درد دست و پاهام میلرزید
دیگه شکمم رو کامل خالی کرد و زیر انداز گذاشت زیرم و رفت نیم ساعت بعد دوباره اومد فشار داد ولی اندفعه زیاد فشار تداد دیگه خونریزیم قطع شده بود
اینم تجربه من
توصیه من بهتون اینه ک نفس بکشید جیغ نزنید
با ماماتون همکاری کنید تا زودتر و راحت تر زایمان کنید
اگه خونریزی داشتید حتما حتما بهشون بگید ک بعدا براتون مشکل ساز نشه
مامان الین مامان الین روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی:
شنبه ۱۲ ابان رفتم مطب دکتر گفت برای چهارشنبه نامه بستری میدم که بستری بشی و با امپول فشار زایمان کنی
تا چهارشنبه کلی ورزش و پیاده روی انجام دادم ک با درد خودم برم اما نتیجه نداد
چهارشنبه صبح رفتم بیمارستان بستری شدم ۹ صبح بهم سروم فشار وصل کردن یدونه سروم وصل کردن تاثیر نداشت دومی رو وصل کردن تاثیر نداشت سومی ک وصل کردن ساعت ۶/۵ غروب بود ک دردام کم کم شروع شد تا ۱۱/۵ دردام داشت شدید میشد ک پرستارا اومدن و سرومو قطع کردن گفتن فردا ۶ صبح دوباره وصل میکنیم مادرم پیشم بود اعتراض کرد گفت درداش تازه داشت شروع میشد چرا قطع کردین اونام کفتن دستور پزشکه نا امید و خسته خابیده بودم ک اومدن و بازم وصل کزدن و کیسه آبمو ترکوندن شدم شه سانت و دردام شروع شد ساعت ۱ شب بود ک شدید شد و سوار توپ کردن و ضربه میزدن و نفس عمیق میکشیدم ساعت ۴ شدم ۵ سانت و دردام دیگ واقعا شدید شده بود و نمیتونستم تحمل کنم کل زایشگاه رو برداشته بودم رو سرم و جیغ و داد میکردم چون واقعا درد داشتم ساعت ۶ صبح فول شدم گفتن دیگ زور بزنی سر بچه دیده بشه تمومه اما چون ۲۴ ساعت بود ک چیزی نخورده بودم اصلا زوری نداشتم ک بزنم اخر سر ساعت ۷ با تمام وجود زور زدم و قران زمزمه کردم ک شر بچه اومد بیرون و بردنم اتاق زایمان و دوتا زور ک زدم بدنیا اومد و دخترمو دادن بغلم اون لحظه بهترین لحظه دنیا بود و تمام دردام یادم رفت
خواستم بگم من با دهانه رحم کاملا بسته و سر بچه پایین بود رفتم زایمان کردم با چهارمین سروم فشار اونم خواستم بگم تو موقعیت من نا امید نشید من کلی استرس به خودم دادم ک مبادا سزارینم کنن و خلاصه گذشت و رفت و الان دخترم بغلمه😍
مامان 💙رضا💙 مامان 💙رضا💙 ۵ ماهگی
پارت اول
سلام خانوما اومدم تجربمو از زایمان بهتون بگم من۳۶ هفته و ۵روز ۸ صبح کیسه آبم پاره شد رفتم بیمارستان بردنم بخش زایمان بهم قرص فشار میدادن ولی من نیم سانت هم رحمم باز نبود همش میومدن معاینه میکردن ولی خیلی روندش کند بود درد میومد و میرفت تا ساعت ۱۱شب شروع کردن ب سرم فشار زدن و هر ۵دقیقه درد داشتم اومدن اپیدورال زدن ک من درد حس نکنم ولی اونقدر درد داشتم ک من کامل متوجه میشدم ب جایی رسیده بودم ک هر پرستار و ماما و دکتر و خدمتکارا واسه تمیز کاری میومدن التماسشون میکردم و میگفتم توروخدا کمکم کنید خیلی بد بود تمام استخونام حس میکردم ک دارن میشکنن ولی ۳سانت باز شدم تا ساعت۹ صبح ک دکتر خودم اومد و گفت هم مادر هم بچه دارن میمیرن ببرید سزارین ک بردنم سزارین با اون همه دردی ک روم بود بی حسی زدن و تمام دردام رفت بچه ب دنیا اومد ولی نشونم ندادن و بردنش بخش ان آی سی یو، خودمم بردن آی سی یو بخاطره حال بدی ک داشتم وقتی بردنم بخش ان آی سی یو تازه دردام شروع شد و اثر اون آمپول و قرص های فشار دوباره برگشت ک اومدن بهم مخدر زدن
مامان جوجو مامان جوجو ۴ ماهگی
پارت ۳ زایمان طبیعی
یهو حس زور بهم دست داد گفتم من حس زور دارم گفتن تا میتونی زور بده ۳ بار زور دادم تا ۱۰ ثانیه اینطوری ولی سر بچه ام بیرون نیومد چهارمین بار ماما بهم گفت زور بده و دستشو تا ۴ انگشت گذاشت ک سر بچه بیاد ولی بازم نشد و بهم گفت زور بده نمیخام اذیتت کنم و هی دستمو بزارم و بازم پنجمین بار دیگه زور محکم دادم ک گفتن پاشو برو رو تخت زایمان منم رفتم امپول بی حسی تو واژنم زدن و برش زدن واسم یه زور دیگه دادم ک یه ماما با دوتا دست تمام زورشو گذاشت رو شکمم فشار داد و ماما خودم و با دوست مسیر سر بچه رو باز تر کرد ک دیکه صدای گریه گل پسرم رو شنیدم تا گزاشتن رو شکمم آروم شد و همون لحطه فهمیدن یه بند نافش یه گره محکم خورده و اف قلبش به خاطر این بود
از مرحله زایمان ک بگذریم مرحله بخیه زدن میاد با اینکه بی حسی زدن ولی کامل همه چیز حس میکردم و هی جیغ میکشیدم و چون موقع زایمان خونریزی کردم هی بخیه میزد و دو انگشت می‌کرد داخل و شکمم محکم فشار میاد گ خون بیاد بیرون خدایی نکرده لخته نیوفته روی رحمم و هزاربار اینکا رو کرد و ۱۰ تا رو پوست بخیه خوردم داخلی های رو هم راضی نشد بگه چندتا و موقع ک ۲ ساعت تحت نظر بودم بازم معاینه کردن و شکمم فشار دادن و خون اومد بیرون و برای ۲ بار در بخش زنان هم اینکا رو کرد 🥲🥲🥲 و ۷ مرداد قرار بود مرخص بشم ک به خاطر زردی شدید بچه ام مجبور شدم بستری اش کنم و از بخش زنان رفتم بخش نوزادان
مامان آوین بلا💋👀 مامان آوین بلا💋👀 ۱ ماهگی
من اون روزی ک گفتم زنگ زدن از بیمارستان و میرم بستری بشم رفتم و کار های بستریم انجام شد دیگه تا کارا انجام شد ساعت ۶ و ۷ بود ... اون موقع اومدن لباس بهم دادن و سرم فشار و اینا وصل کردن و تا یکی دو ساعت حالم خوب بود ولی یکم درد داشت سراغم میومد . ساعت ۸ و نیم و ۹ دردام شروع شد شدید شدن پرستار گفت میخوای ماما همراه بگیری منم انقد درد داشتم از خدام بود یکی پیشم باشه چون داشتم دیوونه میشدم توی اون اتاق تک و تنها
چند دیقه یبار هم میومدن معاینه ام میکردن ک اذیت میشدم خیلی ...
دیگه ماما اومد و ورزش هارو باهام شروع کرد ک خیلی سخت بود موقع درد اون ورزش هارو انجام بدی ... ولی به زور هم ک شده بود همراهی میکردم ...
اون شب ۹ نفر پشت سر هم زایمان کردیم همین کارو سخت تر کرده بود چون وقتی من ده سانت باز شدم مامام گفت زور نزنی فعلا تا بریم اتاق زایمان ..
خلاصه ک رفتم اتاق زایمان و انقد درد کشیدم و زور زدم ک نفسم داشت بند میومد واقعا
دکتر گفت پوست دهانه رحمش کلفته بچه بیرون نمیاد به زور و بدبختی دیگه آخرش برش زدن و دنیا اومد اون لحظه کل درد هام تموم شدن بعدش هم بخیه زدن ک یکم درد داشت ولی خب قابل تحمل بود ...
بعد ک بخیه ها تموم شدن لرز بدی داشتم انگار ک داشتم میمردم تموم بدنم میلرزید .. بعد از لرز هم تب کردم تا صبح
دیگه خلاصه فرداش ساعت ۱۱ ترخیص شدم و تمام
مامان فسقل خان👶🫀 مامان فسقل خان👶🫀 ۸ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ²
رفتم تو اتاق رو تخت دراز کشیدم تقریبا ساعت ده شده بود بی اختیاری ادراری گرفته بودم نمیرسیدم برم دسشویی
ترشح خونی هم داشتم
ساعت یک ناهار اوردن خیلی کم خورد ی هفته ایی میشد هیچی نخورده بودم اصلا انرژی نداشتم
یذره ابمیوه و کیک خوردم
اومدن سرم وصل کردن دکتر گفت بلند شو راه برو بلند شدم هی از اینور اتاق ب اونور اتاق ...
ساعت شده بود نزدیکای دو شایدم دو و نیم نمیدونم
دکتر اومد گفت اماده ایی؟ منم استرس داشتم راستش
گف اومدم کمکت کنم معاینم کرد گف عالی شدی ولی نگفت چند سانتی منم نپرسیدم دیگه تو اون وضع حواسمم نبود
گف موقعشه کیسه ابتو پاره کنم کیسه ابمو پاره کرد و یهو ی اب ب اندازه ی پارچ شایدم بیشتر با فشار ریخت و گرم بود اولش اروم میکرد ولی بعد انقباضا شروع شدن
گف هر موقعه درد خوب گرفتت زور بزن
منم موقعه دردا ک شکمم سفت میشد زور میزدم
حتی بعضی موقعه ها دست خودم نبود فشار میومد بهم زور میزدم
(مثل ی دسشویی بزرگ بود دقیقا همون حسه 😫😂)
من زور میزدم دکتر هم با دستش هی فشار میداد رو به پایین رحممو باز میکرد یهو گفت دارم موهاشو میبینم زور بزن
پرستارو صدا کرد
اومد بالای شکممو فشار میداد نفسم داشت میگرفت
هی فشار میداد تپ تپ
منم زور میزدم
دکتر بی حسی زد و یذره پاره کرد
هی میگفت زور بزن بچه بد جاییه من دیگه انرژی نداشتم پرستار هی فشار میداد
منم کمی زور میزدم تا اینکه بچه رو کشید بیرون ی لحظه گذاشت رو سینم