سلام بالاخره منم وقت پیدا کردم بیام تجربه زایمانمو براتون تعریف کنم.

ساعت۷شب بود ک درد و انقباض داشتم حاضرشدم و رفتم بیمارستان ک معاینه گفتن۳سانت بازی و جوری معاینه کرد ک بیشتر شد باز بودنه و دستگاه هم انقباض نشون داد گفتن برو کارای بستریت را انجام بده منم خرسند و شاد رفتم کارایبستریمو کردم و ساک بیمارستانمم اوردم و بستری شدم،ساعت۱۲شب امپول فشار را برام توی سرم زدن ولی هنوز درد انچنانی نداشتم تااینکه ساعت ۲شب پرستار اومد و کیسه ابمو پاره کرذ و دردای اصلی تازه شروع شد تو همین حین دستیار پزشک بی هوشی اومد گفت نمیخوای بی حسی اپیدورال بگیری عین شیر گفتم نه من بحاطر همین امپوله ک سزارین نکردم بابا ولی شاعت۴صبح دردم ک خیلی شدت گرفت گفتم بی حسی میخوام و اومدن برام زدن واونجا بود فهمیدم چقد حماقت کردم کاز این امپول ترسیدم چون حتی زدنشو واقعا نفهممممییییدددددممممم چه برسه دردم بگیره،چهارصبح تا۸صبح ک اثر امپول روم بود خیلی خوب بودم و تو معاینه گفتن ک هنوز۷سانتی بعد اینکه بی حسی امپول رفت دردام بیش از حد شدت گرفت و درخواست کردم ک برام امپول را شارژ کنن اما دیکه اندازه ی امپول اول تاثیر نداشت دیگه از اینجا ب بعد داد بود ک میزدم ساعت۹صب فول شده بودم و دیگه جیغم هوا بود اما سر بچه نمیومد میگفتن رحمت لبه داره و گیر میکنه یه بیمارستان بود و یه صدای جیغ داد من ک ببریدم اتاق عمل اما گوش نمیدادن عین خیالشون نبود هی میگفتن زور بزن اما هرچی زور میزدم سر بچه نمیومد ک نمیومد،ساعت۳ب بعد یه نفر اومد‌محکم دو‌دستی افتاد رو سینم واز سینم فشار میداد و یه نفرم از رحمم دو دستی گرفته بود وباز میکشبد باز بشع و منم زور میزدم جوریزور میزدم ک کلا خون ب مغزم نمیرسید

۸ پاسخ

وای یا خدا

عزیزم شما کدوم بیمارستان رفتی که انقدر ازیتت کردن

بیمارستان خصوصی بودین یا دولتی؟

منم همینجوری بود
یه سانت باز بودم و دردهای شدید
اصن یادش میوفتم گریم میگیره
افتضاح زایمان بدی داشتم
منم برگردم عقب سزارین انتخابمه صددردصد

یاابرفض😐من منصرف شدم ازبچه اوردن😂ولی من سرمیکنم ازالان تصمیموگرفتم

جه ترسناک تعریف کردی
خداروشکر کردم بچه‌م سزارین شد با این اوصاف 🙄

مو ب تنم سیخ شد یاد خودم افتادم ولی من جیغ نمیزدم ...دهنم میبستم هرچی داد فریاد کنی محلت نمیزارن ..

اما سر بچه نمیومد ک نمیومد خلاصه ساعت۵نیم بود م دختر نازم بعدکلی عذاب و درد ودنیا اومد خداروشکر ک صحیح و سالمه ولی واقعا خیلییییی عذاب کشیدیم خیلی درد کشیدم و بعد اونم سینم ک فشار میدادن درد شدبدی میکرد و به زور نفسم میومد
از فردای عملم واقعا بخیه هام بیش از حد اذیتم کرد و دادم هوا بود جوری ک نه میشد بشینم نه پاشم نه بخوابم،ک بعد معاینه معلوم شد سر بخیم فرو رفته بود تو گوشت و اون اذیت میکرده و بعد اون بهتر شدم اما واقعا اعتماد ب نفسم رفته زیر صفر حس میکنم واژنم گشاد شده اصلا حالم بهم میخوره
ولی بدن با بدن فرق میکنه اما اگه دوباره برگردم عقب میرم سزارین میکنم ک حدتقل حین دنیا اومدن درد نکشم و بعدش درد باشه لاقل

سوال های مرتبط

مامان نیکان مامان نیکان ۶ ماهگی
ساعت ۹ آمپول فشار بهم زدن..ساعت ۱۱ شدم ۶ سانت ک آوردن بهم بی حسی وریدی زدن ینی ب سرمم آمپول بی حسی میزدن ک تو هر انقباض خودش وارد بدنم‌میشد..ی دکمه ام داشت ک اگه خودم دردم بیشتر شد دوز دارو رو بیشتر میکردم..خیلی خوب بود تحمل درد و برام خیلی آسون کرد..ولی من کل تایم انقباض و باز شدن دهانه رحم درد زیادی نداشتم‌قابل تحمل بود برام
ساعت ۱۲ مامای همراه دوباره معاینه کرد ۸ سانت شده بودم خودش تحریک کرد شدم ۹ سانت گف ۱ میریم اتاق زایمان
دوباره ساعت ۱ اومد یه معاینه کرد ک اون‌معاینه خیلیییییی درد داشت دوس داشتم‌بمیرم
بعد اون معاینه من معنی درد و فهمیدم دیگ داشتم میمردم ..سریع گف بریم اتاق زایمان از اونورم‌زنگ زد ب دکترم ک بیا مریضت فول شده و سر جنینو دارم‌میبینم
رفتیم اتاق زایمان و بمن گفتن زور بزن ..چجوری زور بزنم وقتی هیچ زوری نداشتم..میگفتن زور بزن انگار‌معنی زورو نمیفهمیدم چیزی ب اسم‌زور وجود نداشت..اصلا نمیتونستم زور بزنم..خلاصه با هر بدبختی از گوشه های تخت میگرفتم‌و صدامو مینداختم ته گلوم اصلا داد نمیزدم زور میدادم ..من‌زور واقعی هنوز نیومده بود بهم بخدا خودم داشتم زور میزدم..۳تا یا ۴ تا زور زدم‌ و پسرم دنیا اومد..۴ تا بخیه خوردم ک دکترم‌گف اگ خوب زور میزدی اونم‌نمیخوردی..
ادامه پارت بعدی
مامان نیهان💜 مامان نیهان💜 ۲ ماهگی
تجربه زایمان🍃



خیلی مختصر تعریف میکنم... 37هفته و 4روزم بودکه ساعت 4عصر جمعه بود ک کمر درد اومد عین درد قائدگی این درد ها کم و زیاد میشد واسه شنبه نوبت سنوی اخر رو داشتم دوساعت صبر کردم خیلی نگران بودم واسه بچم ک اتفاقی نیوفته واسه همین رفتم بیمارستان واسه nst خداروشکر خوب بود ازم اجازه معاینه خواستن . معاینه انجام شد گفتن یک سانت باز شده و اینکه واسه یک سانت نمیتونن بستری کنن اومدم خونه ساعت 3صبح بود دیگه نتونستم تحمل کنم رفتم ی بیمارستان ک امکانات بیشتری داره اوجا معاینه شدم و گفتن باید بستری شی بعد بهم سرم فشار وصل کردن خیلی درد داشتم دردهام ب حدی بود ک داشتم منفجرمیشدم روز بعد رو هم کلی درد داشتم3 سانت باز شده بود اما هرکی معاینه میکردمیگفت اصلا کیسه اب و سر جنین معلوم نیس اینو ک میگفتن بیشتر میترسیدم اما دلخوشیم این بود دستگاه وصل بود و صدای قلب دخترم رو میشنیدم؛ ظهر بود ک ماما اومد و با سوزن کیسه اب رو پاره کرد اصلا درد نداشت یهو کل تخت خیس شد. ادامه دارد....
مامان رادوین💙 مامان رادوین💙 ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت 2❌👇🏻
لباسامو عوض کردم نوارقلب گرفتن ساعت 6منو بردن زایشگاه گفتن راه برو و ورزش کن منم انجام دادم
ساعت 7 بود ک امپول فشار زدن و یکی اومد معاینه کرد و گفت هنوز همون4سانتی🥲💔
بعد از معاینه رو تخت خوابیده بودم و دردام هی شدید تر میشد ک حس کردم آب ازم خارج شده صداشون کردم اومدن گفتن کیسه آبته و گفتن قرار بود دردات شروع بشه و فردا صبح زایمانت کنیم ک دیگه الان کیسه ابت باز شده صبر نمیکنیم
اوردنم پایین گفتن برو دسشویی رو توالت فرنگی بشین نیم ساعت بعد بیا راه برو و حین دردات ورزش کن🥲
ساعت میگذشت و من شدم 5سانت
همینجوری ادامه دادم و باز رفتم دسشویی ک دردام انقد شدید بود فقط جیغ میزدم اومدن نگا کردن دیدن خون زیاد ازم خارج شده دستمو گرفتن گفتن زود پاشو بریم بخواب معاینت کنیم
اسم معاینه میومد وحشت داشتم😭
7سانت شده بودم ک گفتن رو تخت سجده برو و با روغن کمرم ماساژ میدادن منم داغون بودم از درد
این وسط خوابمم گرفته بود چون شب قبلشم نخوابیده بودم داروها هم اثر گذاشته بود گیج بودم...
مامان تیام💙👼🏻 مامان تیام💙👼🏻 ۳ ماهگی
پارت ۲ زایمان
خلاصه نوار قلب گرفتن و امپول زدن باز گفتن نوارش خوب نیست ولی خب برو ی ساعت دو ساعت بعد بیا من ب محض اینکه این امپول اثر کرد بیهوش شدم ینی جوری خواب رفتم انگار مرده باشم ک تا ی ساعت اول اصلا نفهمیدم دردام بعدش دوباره شدید شد ولی کنترل کردم دردا رو دیگ دیدم نمیشه رفتم بیمارستان گفتن بااااز همونی ۳ ای اما بستریت میکنیم همچنان نوار قلب بچت خوب نیست هربار میرفتم معاینه و نوار قلب نا امید برمیگشتم خیلی سخت بود خلاصه کارای بستریم کردن ۸:۳۰ شب بود بستری شدم از ۹ ماما همراهم اومد بالا سرم مدام معاینه و ورزش میداد من از ۹ شب تا ۱۲:۳۰ مدامممم ورزش و درد میکشیدم ک دهانه رحمم فول شه برم برا زایمان اما جیکم در نمیومد دکترمم پرواز بود اما خودشو رسوند چک کرد گفت عالی ای من دیگ ساعتای ۱ بود ک دهانه رحمم به ۸سانت رسید بوده و هی میگفتن زور بزن حین معاینه کیسه ابمم خود ب خود سوراخ شد هی اب و خون ازم میرفت اون امپولی هم ک عصر زده بودن بتونم بخوابم خیلی بیحالم کرده بود من همش انگار خواب بودن زایمان میکردم خلاصه پاهام کم اورده بودن گفتن مثل زمانی ک توی دستشویی میشی بشو زور بزن تا نشستم با زانو خوردم زمین از بس پاهام کم میاورد جون نمونده بود برام بچه هم سرش تو لگن بود هم میگفتن نچرخیده سرشو چرخوند مدام درد داشتم کلا هم وسط شکمم نبود جمع کرده بود خودشو سمت راستم هی فشار میدادن هر کار میکردن بچه همکاری نمیکرد بالاخره با کلی تلاش و زور زدن مداوم بچه اومد ی نفسسسسس راحت کشیدم گذاشتنش رو سینم گفتن باز زور بزن جفت بیاد بیرون ک گفت هم اومد و ساکشن کردن تمام خونا تخلیه شه
مامان محمد ایلیا مامان محمد ایلیا ۴ ماهگی
پارت دو تا ساعت هشت صبح درد میکشیدم ولی قابل تحمل بود بد بزور مامانم رفتم بد معاینه شدم گفت چهارسانت بازی رحمتم خیلی نرم شده بستری بشو تا کارا بستریم کردم رفتم اتاق زایمان شد ساعت نو گفتن نیاز ب امپول فشار نداری یگ سرم تقویتی زد بهم گفت راه برو نیم ساعتی را رفتم بد اومد کیسه ابمو پاره کرد ولی درد نداشتم زیاد هی ول میکرد میگرفت بد دوبار اومد معاینه کرد گفت شدی شیش باز یکم راه رفتم دوبار معاینه کرد گفت شدی هفت هشت وقتی درد داری زور بزن من بازم دردام قابل تحمل بود باز معاینه کرد گفت نو شدی زور بزن از نو سانت ب بد دردام خیلی شد دیگ هرچی زور میزدم رحمم تنگ بود باز نمیشد پارع کرد باز گفت زور بزن منم چون بی دردی بهم زده بودن گیج بودم و زیر اکسیژن بودم بد میگفت سرش دیده میشه زور بزن منم نمیتونستم بد یکی اومد شکممو فشار میداد یکی از پاین رحممو باز میکرد بد بچه اومد بیرون ک ساعت یک نیم بود کلن من چهار ساعت درد کشیدم اونم قابل تحمل بود فقط اخرش درد داشت و الان بخیه هام درد میکنه و خیلی ب دردش ارزش داشت اینم از ترحبه من ایشالا همه مثل من زایمان راحتی داشته باشین
مامان هانا مامان هانا ۲ ماهگی
تجربه زایمان 5
دیگه آمپول فشاری ک زده بود و قطع کرد و رفت، ماما همراهم گفت تو زور بزن وقتی سرش بیاد دیگه نمیتونن کاری کنن مجبورن بگیرن، ولی چون آمپول و قطع کرده بود من دردام در حدی نبود ک بتونم زور محکم بزنم، از خستگی و بی‌حالی و بی خوابی داشتم بیهوش میشدم و گریه میکردم ب ماما میگفتم توروقران ی کاری کن من میمیرم آخرش، اونم بیچاره حرصش گرفته بود و کاری نمیتونست بکنه، دیگه کلا افتادم رو تخت و ن میتونستم زور بزنم ن میشد نزنم هر انقباضی ک میگرفتم زور میزدم ولی اصلا اون زور هیچ کاری نمی‌کرد ماما میگفت هیچ فایده ای نداره زور زدنات، بالاخره ساعت 7وربع شد و شیفت عوض شد یهو هرچی دکتر و پرستار بود اومد تو اتاق و هی میگفتن زور بزن زور بزن منم ک دیگه توانی نداشتم، از همه وجود زور میزدم ولی اونا میگفتن چرا زور نمیزنی هنوزم تو هنگام مگه بقیه چطوری زور میزنن ک زورای من در برابر اونا هیچی نبود😂چام بسته بود یهو چشام و وا کردم دیدم دکتر لباسای مخصوص پوشیده و قیچی دستشه یکیم اومده بود بالا سرم نمیدونستم واسه چی، چشام و بستم زور بزنم یهو دیدم اونی ک بالا سرمه شکمم و فشار میده ک بچه بیاد بیرون، واقعا درد آور ترین لحظش بود دیگه منی ک تا اون لحظه جیغ نزده بودم جیغم بلند شد دکترم ک میگفت جیغ نزن زور بزن و یهو با قیچی پاره کرد، بعد چند دقیقه دکتر گفت نمیخاد زور بزنی بسه چشام و وا کردم دیدم بچم و گذاشتم رو سینم🥹🥹🥹همه دردام تموم شد همون لحظه
مامان ❤️یزدان❤️ مامان ❤️یزدان❤️ ۲ ماهگی
سمت بیمارستان موسی بن‌جعفر نامه از دکترم داشتم اونجا دیگ نرسیده ب بیمارستان رضوی خیلی شدید درد داشتم از بعد کسیه آب دبگ‌سدید شده بود فکمیکردم برم میگ برو هنوز یه سانتی یا بستری کنن با آمپول فشار
دیگ تو ترافیک بودیم و من جیغ میزدم یرم‌میکوبیدم ب صندلی خالم‌گف نمیشه بریم رضوی نزدیکه زایمانش سریع اومدیم سمت رضوی اومدیم بخش اورژانسش یه جیغ زدم همه اودمن‌سمتم با اون تخته رفتم اتاق زایمان ماما اومد معاینه گف ۹ سانتی حالا منو بگو تعجب کردم دیگ دکتر بخش میخاس بره ک نگهش داشتیم من‌رفتم اتاق خصوصی هیشکی نبود یه ربعی انقباض داشتم و وخت انقباض حس زور و درد شدید کمر داشتم جوری ک میخاس بشکنه هی میگفتم آمپول اپیدورال میخام میگفتن‌عزیزم لازم‌نیستی ۱۰ سانتی دوتا زور بدع بچه میاد منم زور میزدم ب گلوم فشار میدادم حین زورا مدفوع هم‌میکردم میگفتن خیلی خوبه یه زور دیگ یه ماما و دکتر بالا سرم بودن یکی هم‌همونجا کمکی بود ماماشکم‌فشار میداد حین درد خودمم زور میزدم دیگ چنتا زور زدم همینجور بچه یهو اومد بیرون خیلی خوب بود سبک شدم ولی بعدش شکم فشار داد دوسه تا خیلی درد میگرف ب نظرم فشار شکم‌خیلی بد تر بود از درد زایمان بعدش بخیه زد بخیه ها یکم میسوخت ینی‌من حی میکردم میگف خیلی بی حسی زدیم ولی من‌بازم‌حس میکردم نپیدونم‌چنتا خوردم گف ۳ یا ۴ تا خوردی ولی الان‌خیلی اذیتم‌واسه دسشویی اگ‌ن همه جوره روب راهم‌فقد دیشوییم‌نمیاد ادرارم
بیمارستان هم‌عالیه رسیدگی‌دکترمم خوب بود ماماهم‌همینطور خلاصه ک قسمت بود بیام‌اینجا‌زایمانمم خوب بود دردا رو تحمل کرده بودم البته خیلی دردا کمی داشتم تاقبل کیسه آب
مامان مهدیار👼🪴💚 مامان مهدیار👼🪴💚 ۱ ماهگی
پارت دوم زایمان طبیعی
اینم بگم قبل اینکه برم بیمارستان یه قاشق روغن کرچک خورده بودم چون یبوست داشتم و نصف لیوان دم کرده زعفران.ک اونام تاثیری تو دردام نداشت و به نظرم انقباضاتمو بدتر کرد. خلاصه وقتی بستریم کردن گفتن هنوز یه سانتی و هی شروع کردن معاینه تحریکی و معاینه ک خیلی دردناک بود از ساعت ۴ صبح ک بستری شدم ساعت ۶ یا ۷ بود یک سانت و نیم شدم .و خیلی خیلی درد داشتم اصلا با دردای پریودی قابل مقایسه نیست مرگ و جلو چشات میبینی.خلاصه ماما همراهم هی پیگیرم بود گفت ۴ سانت شدی میام‌.منم هر ۱۵.۲۰ دقیقه میومدن و معاینه می‌کردن اما اصلا پیشرفت نداشتم و همون ۱ و نیم بود خلاصه تا ساعت ۱۲ ظهر هی معاینه و خونریزی شدید و استفراغ وحشتناک از درد زیاد ک کل اتاق پر شده بود از خون و کثیفی.ک هزار بار گفتم غلط کردم اومدم طبیعی ولی راه فرار نداشتم بیمارستانمم فرقانی بود ک بدک نبود .خلاصه ساعت ۱۲ ظهر بود و من با دردای وحشتناک ک یکسره بدنم عرق می‌کرد و میلرزید درد میکشیدم و اونا میگفتن چته چرا مثل تشنجی ها رفتار میکنی ولی واقعا داشتم جون میدادم .گفتم آمپول فشار بزنید نمیزدن میگفتن خودت ورزش کن راه برو اما من حتی حال تکون خوردن نداشتم اون لحظه ها.خلاصه دوباره هی معاینه و معاینه رسیدم به ۲ سانت ک ماما همراهم اومد خدا خیرش بده زودتر اومد تنها نباشم.اومد خرما دهنم میداد آب میداد خلاصه کمر مو چرب می‌کرد و من فقط زجه میزدم بعد کلی اصرار و خواهش آمپول فشار زدن ک اونم دردام و بیشتز و بیشتز می‌کرد ک هر ثانیه مرگ و جلو چشام میدیدم و هی میگفتن درزش کنم اما من نمیتونستم و فقط یکم میتونستم بعد از حال میرفتم انگار بیهوش بودم خلاصه باز معاینه کردن ..
مامان فندق مامان فندق ۲ ماهگی
مامان هانا مامان هانا ۲ ماهگی
تجربه زایمان 4
بالاخره ماما اومد و واقعا سر هر انقباض خیلی کمک حالم بود با ماساژ و ورزش‌هایی ک میداد ولی اصلا اون زمان درد من جوری نبود ک با اون ماساژ آروم بشم، یهو یکی اومد گف بخاب میخام کیسه آب و پاره کنم، گفت هر دردی ک گرفتی زور بزن من هرچی زور میزدم میگف نمیشه بزنم بیشتر انقد زور زدم تا بالاخره پاره کرد و رفت، ماما گفت بهش آمپول فشار بزنید زایمان کنه گفت ن نمی‌زنیم زوده. وقتی رفت حالت سجده شدم و کمر عقب جلو میکردم ولی دردم خیلییی شدت گرفته بود و اصلا نمیشد تحمل کنم، نیم ساعت بعد اومد دوباره معاینه کرد گفت هنوز همون 7سانته منم ک غمای عالم ریخته بود رو سرم هی میگفتم من نمیتونم زایمان کنم ولم کنید سزارین کنید منو، گفت هروقت معاینه میکنم تو زور بزن ببینم فرقی میکنی س چهار تا زور زدم یهو گفت تمومه فول شدی، حالا سخت ترین جاش دقیقا همینجا بود ک من فک کردم تموم شده، ماما گفت الان سر بچه اومده جلو و اگه زور نزنی بچه خفه میشه و متاسفانه نینی من مدفوع کرده بود و شرایط سخت تر شده بود، هرچی زور میزدم از اعماق وجود انگار ن انگار فقط میگفت سرش دیده میشه ولی نمیومد سرجاش ک بتونن بدنیا بیارنش، ساعت 6ونیم صبح بود ک من داشتم تلاش میکردم یهو ماما بخش اومد گفت ب بیمار بگو زور نزنه ما ساعت 7و ربع شیفتمون عوض میشه خسته ایم حوصله زایمان نداریم شیفت بعد زایمانشو بگیرن😐💔💔💔
مامان نورا مامان نورا ۱ ماهگی
پارت سوم ،خیلی درد داشتم و همش مامانمو صدا میکردم و مامانم هم شنید صدای منو پشت در زایشگاه و مامانم هم داشته گریه می‌کرده ک از قضا ی خانمی ب مامانم میگه چرا ماما همراه نگرفتی و مامانم هم از خود بیمارستان برام ماما همراه میگیره و منم چون جیغ و داد زیاد میکردم ی آمپول دیگه بهم زدن و دوباره خاب رفتم ک وقتی بیدار شدم ی خانمی گفت من ماما همراهتم و یادمم نیست ک داشت کمرمو ماساژ میداد ولی من وحشتناک درد داشتم و هی میگفتم منو ببرین سزارین کنین ک گفتن نه تو لکنت خوبه و این دردا طبیعیه،یهو حس مدفوع کردن اومد سراغم و ماما هم گفت اگه میخای زور بزنی بزن و منم ماسک اکسیژن برام گذاشتم و هی زور زدم و نفس کشیدم و جیغم میزدم ک گفت موهاشو دارم میبینم و اینا اونجا دردام قابل تحمل نبود ک کم کم بردنم تو ی اتاق دیگه دکتر اومد رو سرم و من زور میزدم ماما هم کمکم میکرد بچه ک بدنیا اومد گذاشتنش رو بغلم و منم براش دعا کردم ،خلاصه ماما همراه برای من با اینکه دیر تر برام گرفتن ولی برام مثل فرشته نجات بود چون در دام فول شده بود و خیلی احساس خوبی همراهشون داشتم