پارت6:
میتونم یا نمیتونم.لباس ک تنم بود ی خانومی بود خیلی درد داشت همش ماما هارگ صدا میزد میگفت تورو خدا کمکم کنین واقعا درکش نمیکردم ک چرااین همه داد میزنه چون درد زایمان داشتو طبیعی هم بود..کل زایشگاه فقط از اون صدای خانومه بود براش دعا میکردمو میگفتم خداکنه زایمان خوبی داشته باشه. رفتیم تو ی اتاقی ک ی نفر دیگه ک کنارم بود اون سزارینی بود همس میگفتم خوشبخالش دلیل سزارینشم این بود ک رحمش دو شاخه ایی بود.
من همچنان درد داشتمو اب کیسه همراه باخون میومد..مامانم وسایل اورده بود باهم چایی خوردیم گفتیم خندیدیم صحبت کردیم همش کمکم میکرد قوت قلبم بود خیلی خیلی بهم روحیه میداد..
یکی دوساعتی گذشت ک دکترم اومد سلامو احوال پرسی کردیم گفت میخوام معاینت کنم گفتم فقط یواش گفت باشه.. معاینم کرد خیلیییییی درد داشت صدام دیگ در اومد ب ماماعه گفت اینک ابریزش نداره کلا کیسش پاره شده دستم قشنگ مبخوره ب سر بچه..
خیلی خوشحال سدم چون بچمم پایین بود گفتم خداروشکر پس زایمان راحتی دارم... قبلش ی ماماعه مهربون ک خیلیم شوخ بود اومد اطلاعات بچه و خودم و گرفت.. دکتر رفتو کارش تموم شد قرار شد بفرستنم سونگ گرافی..

تصویر
۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
پارت ۳
دکترم دائم با بخش و پرستارادر تماس بود و گفتن چرا دیر کردم و زنگ زدن بهش و گفتن ک حالم خوبه، معاینه کردن و شده بودم دو فینگر، دیگه لباسامو عوض کردم اول لباس معمولی بهم دادن ولی بعد اومدن و لباس اتاق عمل بهم دادن انگار دکترم گفته بود ک من نمیتونم طبیعی زایمان کنم، چون هم بچه درشت بود هم لگنم کوچیک بود،ولی من طبیعی میخاستم ، دیگه دستشویی رفتم و روتخت دراز کشیدم و بهم سرم وصل کردن و گفتن بدون اطلاع بلند نشو و دستشویی هم تنهایی نرو، یک ساعت گذشته بود و من همچنان بدون درد بودم،ی خانومی بود ک مسئول پرستاراو بخش بود ولی خودش خیلی رسیدگی میکرد با دکترم درتماس بود، دوباره اومد معاینه کرد و همچنان دو فینگر بودم سرم بعدی رو وصل کردن و امپول فشارو داخل سرم زدن، شنیدم اون خانمه با دکترم صحبت میکرد و دکترم گفته بود کیسه ابمو پاره کنن، دکترم برای زایمان طبیعی گفته بود فقط برای زدن بخیه ها میاد ،ولی شنیدم ک خانم اسماعیلی می‌گفت من کیسه ابشو پاره میکنم ولی خودتم بلند شو بیا بیمارستان، دیگه اومد و دستشو تا آرنج کرد داخل و یهو ی حجم زیادی اب ازم خارج شد. ،وقتی کیسه ابمو پاره کرد فشارم افتاد و بدنم شروع کرد ب لرزیدن وحشتناک ک اصلا نمیتونستم کنترل کنم ،دوباره دستگاه ان اس تی وصل کردن و انقباضامم چک میکردن
مامان پناه مامان پناه ۸ ماهگی
تجربه زایمان :
پارت سه :
ساعت سه بستری شدم و دردام رسیده بود ب سه دقیقه یکبار
(سه دقیقه اروم بودم یک دقیقه درد )
دردام هم طوری بود ک تو مقعدم و رحمم همزمان درد میگرفت
و وقتی هم دردم میگرفت ایت الکرسی میخوندم و صلوات یک وقتا هم ک دردم شدید تر بود ب خودم دلداری میدادم میگفتم تا شصت بشماری دردت تمومه
و همونجور هم بود اصلا هم جیغ نمیزدم و داد و هوار نمیکشیدم
ساعتا چهار . نیم بود ک حس مدفوع داشتم و خود ب خود زور میزدم و دست خودم نبود ک ماما اومد معاینه کرد تا معاینه کرد ب پرستار گفت زنگ بزن دکتر بیاد و خودشم شروع کرد وسایل زایمان و اماده کرد اولش میگفت زور بزن بلد نبودم همراه زور جیغ میزدم یکی دوتا جیغ ک زدم افتادم رو روال یک نفس عمیق میکشیدم یک زور میزدم و جیغ نمیزدم ک بچه بدنیا اومد و حتی دکترم نرسید
با اینکه دکترم کمتر از ده دقیقه خودشو رسوند ولی من زایمان کرده بودم ماما خیلی ازم راضی بود میگفت خیلی زایمان خوبی داشته لگنش کاملا اماده بوده ک دکترم گفت لگنش بخاطر ورزشایی انجام داده اماده بوده
ولی سر بخیه هام اذیت شدم چون بیحسی پریده بود
سه تا بخیه از بیرون خورده بودم دیگه داخل نمیدونم
مامان هدی 🌱 مامان هدی 🌱 ۳ ماهگی
تجربه زایمان ۴ و اخر

حدود ساعت ۳ بود ک فول شده بودم و سر بچه اومد پایین گفتم همسرم بیاد پیشم ، چون ییمارستان خصوصی بود ، خودشم دوست داشت بیاد، من ک خیلی راضی بودم ک همراهم بود
تا اونموقع به مامانم خبر نداده بودم چون نمیدونستم چقدر طول می‌کشه و خیلی استرس میگیره ، اونموقع خبر دادیم بهش
بعد این بیشتر فشار بود تا درد ، خود رحم منقبض میشد و فشار وارد میکرد برای خروج بچه ، دیگه دست من نبود زورا ، تا میخواستم استراحت کنم و ابی بخورم دوباره زورم میومد😅
ساعت ۳:۴۰ بود ک بچه با یه حرکت به دنیا اومد و دخترمو گذاشتنش بغلم🥹 ناخودآگاه گریه میکردم ، و واقعا دیگه هیچ دردی نداشتم ، من همیشه فکر میکردم شعاره اینا ولی واقعا دردا تموم شده بود و یادم رفت همش ❤️😭 یه ساعت تماس پوست با پوست داشتیم ک بعدش ببرنش برای قد و وزن
مامانم وقتی رسید بچه به دنیا اومده بود 😁
حدود ۷ ،۸ تا بخیه خوردم ک ماما میگفت اگه پرینه ات کوتاه نبود اصلا بخیه نمیخوردی
اگه این بخیه لامصب نبود همه‌چی تموم شده بود همون موقع😂 بیشتر اذیت من بخاطر این بود برشم صاف به سمت مقعد بودو اخری ک نزدیک اونجا بود خیلی اذیت میکرد نه بقیه
درکل بااینکه بخیه اذیت کرد من به شدت از طبیعی راضی بودم و خداروشکر خدا کمکم کرد زایمانم خوب بود و زیاد اذیت نشدم
امیدوارم زایمان همه خوب باشه و بسلامتی بچه هاتونو بغل بگیرین ❤️
مامان قلب مادر🩷 مامان قلب مادر🩷 ۵ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۳
رفتیم رو تخت و بتادین ریختن و دردا انقد شدید بود ک آمپول بی حسی و نفهمیدم اصلا ...آمپول و زد و گفت هروقت درد گرفت زور بیار ب واژنت ...دردش واقعاااااااا زیاده اما اصلا یجچری خدا بهت قدرت میده ک‌ آدم میمونه ...خلاصه چن بار درد گرفت و من زووووپر میزدم و هی میگفا آفرین است وسطا من هی میگفتم وااای بابا جان وای بابا گفت همه میگن مامان تو چرا میگی بابا ؟گفتم بابام فوت کرده ازش کمک میخام برام دعا کنه دیگه گفتن آخی خدا بیامرزدش و فلان...زور دوم گفت سرشو دیدم ی همکارش گفت کمکش کن اونم با جفت دستاش افتاد رو شکمم و فششااااارررر اما انقد درد خودم زیاد بود فک میکردم داره ماساژ میده و دردی حس نمی‌کردم و یهو فهمیدم ک قیچی زد پاره کرد واژن و با زور سوم دخترم اومد و گذاشتن بغلم ساعت ۱۰و نیم بود...خلاصه ۱ساعت و نیم طول کشید .بعد من با دخترم حرف میزدم و اینا خیلی حس خوبی بود ...من چون ۹ ماه استراحت مطلق و سرکلاژ بودم خیلی اذیت شده بودم و برام خیلی شیرین بود ک زحمتام نتیجه داد... دیگه برا اینکه جفتم بیاد بیرون حالت فوت کردن شمع چن بار فوت کردم و جفتم خارج شد.. ماما گفت خیلی بخیه خوردی از داخل و اینا خلاصه گفتم براتون ...قابل تحمل بود .شیرین .بچه ک‌ میاد یادت می‌ره اصن درد چیه...مهم نیس اون پایین دارن بخیه میزنن ..ایشالا همتون زایمان راحتی داشته باشید آخر سر هم ماما گفت خیلی مامان خوبی بودی...خیلی مامان صبوری بودی اذیت نکردی مارو هرچی گفتیم گوش کردی..مبارکت باشه منم گفتم انشالله شمام هرچی از خدا میخاین بهتون بده چقد ذوق کرد...اون لحظه ک دخترم و گذاشتن بغلم برا همه ی چشم انتظارا دعا کردم
مامان هانا مامان هانا ۲ ماهگی
تجربه زایمان و بارداری
پارت نهم
یه خانومه اونجا بود گف نه ممکنه دکتر دیر برسه فک کنم منظورش این بود ممکنه تا دکتر بیاد من زایمان کنم البته سر بچه اصلا وارد لگن نشده بود،یهو گفتن دکتر اومد و من رفتم رو تخت برا آمپول بیحسی آقاهه گفت یکم درد داره ولی تکون نخور من اینقد درد کشیده بود ک وقتی زد اصلا درد نداشت فقط کم کم داشت گرم میشد گفتم اخیش دستتون درد نکنه راحت شدم😂 دیگه دراز کشیدم ک کارشونو شروع کنن آقایی ک بیحسی زد گفت ببین حس می‌کنی ولی درد نداری ولی منکه چیزی حس نکردم هی منتظر بودم حس کنم شکممو برش میدن ولی اصلا نفهمیدم فقط تکونم میدادن دیگه اینجا دردام تموم شده بودفقط یه خورده سمت شونه ی چپم درد گرفته بوده داشتم فک میکردم ممکنه الان بمیرم ینی؟😂دیگه بین همین فکرا بود ک صدای گریه ی دخترم اومد😍
صدای پرستارا میومد میگفتن ماشاالله برا خودش یه با مردیه🤭 بعد از چند دقیقه دخترمو آوردن ک ببینم چه لحظه ی قشنگی بود🥺😍لپشو آوردن جلو بوسیدمش و دوباره بردن بعد از ۲۰دیقه اینا بود کار دکتر تموم شد و منو بردن ریکاوری اونجا پرستار اومد شکممو فشار داد و گفت اوه و بدو بدو رفت اونجا هم من خودمو خیس کردم گفتم ینی چی شده نکنه دارم میمیرم🥴😂با قرص برگشت یه قرصی داد بهم گفت بذار زیر زبونت باز بشه اونکه تموم شد لرزیدنم شروع شد هرکاری میکردم نمی‌تونستم جلوشو بگیرم ک ازش پرسیدم چرا لرز دارم گف عوارض قرصاس بعد شونه سمت چپمم درد داشت نمیدونم چرا ک بهشون گفتم تو سرمم یه چیزی خالی کردن خلاصه دوباره شکممو فشار داد و به پرستارا گف منو نبرن بخش اونجا واقعا ترسیده بودم جرعت نداشتم بپرسم برا چی اصلا نمیدونم چقد اونجا بودم ک دوباره اومد شکممو فشار داد اون موقع گف میتونن ببرنم همچنانم من رو ویبره بودم میلرزیدم🫠
مامان ماهلین مامان ماهلین ۲ ماهگی
پارت دوم
پرستاره اومد دوباره nst وصل کرد
یکم ک گذشت اومد بهم قرص فشار داد گفتم من نمی‌خورم به دکترم زنگ بزنید
گفت باشه به دکترم زنگ زد باهاش صحبت کردم گفتم اینا دارن بمن قرص میدن🤣🤣
گفت اشکال نداره عزیزم بخور بااون یک دونه هیچی نمیشه
در ضمن قرص فشار نصف کرده بود اندازه یه دونه عدس بود اومد بهم داد
گذاشت تو دهنم رفت منم از ترسم ک دردم نگیره از تو دهنم درآوردم نخوردم 🤣
خلاصه همین طور nst بهم وصل بود هی میومدن نگاه میکردن
پرستاره گف قرص خوردی پ چرا انقباز اصن نشون نمی ده گفتم نمیدونم🤣🤣🤌
منم همچنان منتظر بودم ساعت ۱۲ بشه دکترم بیاد
مگه ساعت میرفففف😵‍💫😵‍💫
خلاصه ساعت ۱۲ شد دکترم نیومد ساعت ۲ اومد
معلوم بود خیلی سخت گیری کرده بودن بهش برای سزارین خیلی معطل شده بود دکترم ساعت دو شد اومد پیشم گف خوبی گفتم آره اینا میگن طبیعی باید زایمان کنی گف نترس درس میشه
دو نیم شد پرستارا اومدن گفتن آماده باش میخایم ببریمت اتاق عمل
منو میگی داشتم بال درمیاوردم🤣
بعد تو نفر دیگ اومدن برای سون گذاشتن گفتم نمیشه موقع بی حسی بزارین گف نه درد نداره نترس
دیگ شروع کردن به گذاشتن اصلا درد نداشت فقط بعدش همش احساس دستشویی داشتم اما از اون طرف کیسه سون پر میشد🤣🤣خیلی باحال بود ک نیاز نداش بری wc
اینم بگم روزی ک من عمل داشتم ۶/۲۶ بود بخاطر اینکه تاریخ رند بود و هم عید بود بیمارستان خیلییی شلوغ بود همه پرستارا خسته بودن
خیلی معطل شدیم ک اتاق عملا خالی بشه
دیگ سون وصل کردن منو سوار یه تخت دیگ کردن بردن ی جایی ک منتظر باشم اتاق عمل خالی بشه
یک ساعتی بازم منتظر بودم
اون ن گفتن اتاق عمل خالی شده دارن تمیز میکنن آماده باش ک میخایم ببریمت
گفتم باشه
مامان ماهلین مامان ماهلین ۲ ماهگی
پارت چهارم
دوبار آب بالا آوردم ک‌مقدارش کم بود
وقتی بالا آوردم خیلی حالم بهتر شد مثل حال اولم دیگ سرحال شدم دکترمم داشت عمل میکرد
کلا یک ربع هم این اتفاقا طول نکشید ک متوجه شدم دکترم داره شکممو فشار میده ک بچم بیاد پایین برداره
دو سه تا فشار داد دخترمو درآوردن
از اون داشتم نگاش میکردم بردن تمیز کردن آوردن لپ کوچولوشو چسبوندن به لبام گفتن بوسش کن
از اونور داشتن فیلم می‌گرفتن
منم گریم گرفته بود خیلی حس عجیبی بود ینی برگردم عقب دکترم میگف صد میلیون بده برا سزارین میدادم بخدا
اما از طبیعی فراری بودم
اینم بگم وقتی تو اتاق بهم nst وصل بود اتاق بغلی یکی داشت زایمان طبیعی میکرد انقد داد زد ک من حالم بد شد
از آخرم انقد داد زد نمیدونم چیکارش کردن ک خودتون بهتر میدونید بعد گذشت سه چهار ساعت زایمان کرد
خلاصه دکترم شروع کرد ب بخیه زدن
و عملم تموم شد منو بردن ریکاوری
نگم از ریکاوری ک خیلی شلوغ بود همون روز
همه بی هوش بودن خیلی ترس نام بود یکی اهوناله میکرد یکی سرش بسته بود بلاخره ترکی ی جور بود منم داشتم یکی یکی نگاشون میکردم😂
اومدن گفتم یکم منتظر بمون تا اتاقا خالی بشه
بعد گذشت یک ساعت منو بردن تو اتاق
شوهرم اتاق خصوصی گرفته بود ک راحت باشم
وقتی از ریکاوری درومدم مامانمو بابامو شوهرم و..همه منتظرم بودن و از چهره هاشون می‌فهمیدم هم خوشحالن هم نگران من
دیگ بردن منو تو اتاق هی میومدن. بهم سرمیزدن
اینم بگم دست دکترم خیلی سبک بود
بخیه هام خیلی کم درد میکرد
ساعت هفت بود منو آوردن تو اتاق دیگ شب شده بود
مامان Helen👶🏻 مامان Helen👶🏻 ۶ ماهگی
قسمت 2
گفت به شوهرت بگو بره وسایل بیمارستانو بخره لباساتو عوض کن باید بستری بشی، گفت درد که نداری واسه کیسه ابت بستریت میکنم احتمالا دو روز دیگه هم زایمان نکنی، وقتی رفت بیرون شنیدم داشت به ماما میگفت فکر نکنم طبیعی بتونه زایمان کنه 😑گفتم چی گفتین خانم دکتر توروخدا، گفت هیچی چیزی نیست 😑
لباسامو عوض کردم رفتم داخل سالن اونجا چند خانوم دیگه هم بودن داشتن زایمان میکردن من فقط صداشونو میشنیدم وگرنه اتاق هرکس واسه خودش جدا بود، بعد چند دقیقه خانوم بد اخلاقی اومد یه سرم وصل کرد و نوار قلب و اینا گفت تکون نخور فقط دراز بکش، ساعت تقریبا 1 و خورده ای بود اومد امپول فشارو زد 😢 وقتی بقیه رو میدیدم حالشون خوب بود میگفتم عه پس خیلیم سخت نیست زودی منم تموم میشم😑
ساعت نزدیک 2 ظهر بود یه صدایی از تو شکمم اومد انگار یکی محکم زد تو شکمم درد داشت ولی زیاد نبود بعد چند ثانیه کلی اب ازم اومد کیسه ابم بود که کامل پاره شد، هی صداشون کردم هیچ کس نیومد، یه خانوم نظافت چی هم بود همش اونایی که زایمان میکردنو مسخره میکرد فکر میکرد دکتری چیزی هست دوسداشتم همونجا بزنم لهش کنم، دسشویی داشتم نمیزاشتن برم، دیگه کم کم داشت دردام شروع میشد اوایلش قابل تحمل بود، اون روز از شانس من نزدیک 10 نفر داشتن زایمان میکردن هیچ کس نمیومد یه سری به من بزنه، همه ی اونایی که بعد از من اومدن قبل من تموم شدن، دیگه خیلی داشتم اذیت میشدم از بد اخلاقیاشونم بیشتر عصبی میشدم، هی می اومدن معاینه م میکردن رحمم بسته بود، ولی خیلی دیگه دردام داشت زیاد میشد ساعت 5 بعد از ظهر دیگه دردام داشت به اوج خودش میرسید ولی رحمم کامل بسته بود، زنگ زدم به ماما همراهم میگفتم تورو خدا بیا دارم میمیرم، گفت باید 3 سانت بشی بعد میام، 😢
مامان فسقلی😍 مامان فسقلی😍 ۵ ماهگی
پارت۳
هریربع میومد و میگفت هنوز درد نداری؟میگفتم نه باوجود سرم فشاری ک بهم زدن
ساعت ۵عصر اومد و گفت دکتر گفته کیسه ابتو بزنم
اومد رو تخت نشست و دستشو برد داخل خیلی درد داشت این ماماهم گفت ورودی واژنت خیلی تنگه و استرس من دوبرابر شد
بسختی تونست کیسه ابمو پاره کنه حجم کمی اب ازم خارج شد و رفته رفته دردام شروع شد تایمشون یک دقیقه استراحت بود و۴۰ثانیه درد
همراهیم حین دردام رسید هرچی میگفتم پس ماما همراهم کو هی میگفتن تو راهه
خیلی بد بود دردام زود زود میرفتم دسشویی و ابگرم میگرفتم رو خودم اولش ارومم میکرد اما از یجایی ببعد دیگه فایده نداشت
چشمام غرق خواب بود
مامائه ک دوباره اومد برای معاینه بهش گفتم من خیلی درد دارم خیلی خوابم میاد بیاین اپیدورال رو بزنین من یکم بخوابم غذام من از دیشب تا الان فقط یه ملاقه سوپ ک خودتون دادین رو خوردم اونجا جونی برام نمیمونه زور بزنماگفتن نه تا۶ثانت نشی نه
معاینم ک کرد گفت ۶سانت شدی گفتم خب پس اپیدورال بزنین گفت سربچت نیومده تو لگن نمیشه بزنیم ولی میرم برات مخدر بیارم
مخدرو زد بهم چشام و ذهنم کلا سنگین و خوابالود شد اما دردام هنوز بود
فقط مخدره گیجم کرده بود اما دردا باقدرت ادامه داشتن
همون حین گیجی مامای همراهم تو ۷سانت ک بودم ساعتا ۶:۳۰،۷اومد توپ اورد گفت هرموقع درد داشت رواین بپربپر کن و هرموقع دردات اروم شد خودتو ب چپ وراست تکون بده
خیلی اوضاع بدی بود اما جیغ وداد نمیکردم و همه انرژیمو گذاشته بودم واسه زور زدن و فقط نفس عمیق میکشیدم
باز اومدن معاینه کردن گفتن ۸سانته ولی هنوسربچه تولگن نیومده
چنتا حرکت ماماهمراهم بهم گفت تو ۸ونیم،۹ سانت بالاخره سربچه اومد تو لگن
دکتر بیهوشی اومد واپیدورال رو ازکمر بهم زد