۱۲ پاسخ

خدا حفظش کنه زیر سایه پدر مادرش بزرگ بشه

عزیزم مبارکہ خوش قدم باشہ
قد وزنش چند بود

ای جانم مبارکه انشالله موفقیت پیشرفتشو ببینی؟

اوخ ننه چقدر نازه گل پسرت
مبارکه عزیزم ایشالا که قدمش خیر باشه

ننه ماشاالله بهش چقدر هوشیاره
پسر من تا چهل روز فک نکنم چهل دقیقه چشاش وا بود همش

ای جااانم مبارک باشه😍

چه عالی
مبارک باشه عزیزم
قدمش پرخیر و برکت
کدوم بیمارستان؟
راضی بودی؟

ماشاالله مبارک قدمش مبارک

اوووووووخ خدااااا
چشاش😍😍😍😍😍😘😘😘😘

چ خوب زایمان کردی درد هم داشتی؟

ای جان مبارک باشه

مبارکه عزیزم
قدمش خیر باشه😍🧿

سوال های مرتبط

مامان رایان 💜 مامان رایان 💜 ۱۲ ماهگی
سلام خانوما میدونم خیلی دیره ولی اومدم تجربه زایمان و بگم بعد از چهار ماه
درد زایمان من دو هفته قبل از زایمان و شروع شد و من ماه درد های بدی داشتم کل این دو هفته تقریبا هرشب منتظر زایمانم بودم ولی نمیزاییدم 😁 تقریبا هم یه روز در میون میرفتم بیمارستان و میگفتم درد دارم و اونا معاینه میکردن و ان اس تی میگرفتم و باز من و میفرستادن میگفتن انقباض زایمان نیست ( در مورد معاینه هم بگم اون غولی که ازش ساختن نیست درد داره ولی نه اونجوری که بقیه میگن )
من تاریخ زایمانم ۸/۲۲ که ۸/۲۱ زایمان کردم ، همه این دو هفته من درد های منظم ۵ دقیقه داشتم با انقباض که حتی ماما همراه خودم هم هرشب میگفت امشب زایمان میکنی ، روز زایمانم دردام از ساعت ۲ بعداز ظهر شدید تر شده بود و من از بیمارستان رفتن می‌ترسیدم چون واقعا دوست نداشتم دوباره من و برگردونن به اصرار شوهرم و خواهرم رفتم بیمارستان ساعتای ۴ و ۵ بعد از ظهر دوباره معاینه شدم و ان اس تی و دوباره من با اون درد برگردوندن و گفتن دیگه با این درد نیا این درد زایمان نیست ، رفتم خونه مامانم چون خیلی درد داشتم همین که رسیدم خونه احساس دستشویی شدید داشتم و تا قبل از اینکه برسم خیس شدم قبلا هم این اتفاق برام افتاده بود چون تو حاملگیم یه جورایی بی اختیاری ادرار داشتم ، پا مو که از دسشویی گذاشتم بیرون وسط هال یهو کل پاهام خیس شد و فهمیدم کیسه ابم پاره شده ، شوهرم سرکار بود،دیگه تا زنگ زدم اون اومد ساعتای ۶ بود که رسیدم بیمارستان
مامان امیر مامان امیر ۶ ماهگی
پارت اول:
۱۸برج اردیبهشت بود هوا خنک بود یکمی هم سرد
با همسرم رفتیم سی و سه پل قدم بزنیم
اینم بگم من ۳۹هفته کامل بودم کلا همیشه با موتور بیرون می‌رفتیم اون رو هم با موتور رفتیم
بعدش اونجا یه عکس یادگاری گرفتیم بعد رفتیم چهارباغ
همسرم گفت بریم سینما گفتم بزن بریم
فیلم تمساح خونی رو دیدیم خیلی قشنگ بود و خنده دار واقعا خوشم اومد
فیلم تموم شد و رفتیم به سمت خونه
تا رسیدیم رفتم دستشویی بعد اومدم
مادرم اینا برام شام گذاشتن داشتیم می‌خوردیم که یهو من احساس کردم خودمو دارم خیس میکنم باز رفتم دستشویی باز اومدم نشستم دیدم نه انگار ادامه داره ولی خب هی قطع میشد هی تا میشستم یا بلند میشدم یهو میومد
دیگه همسرم ترسید مادرمو خواهرم گفتن کیسه ابت نشتی کرده حتما
خلاصه که ساک رو زدیم به کول و اسنپ گرفتمو رفتیم بیمارستان دولتی غرضی
تا اون جا هی صلوات هی آیه الکرسی خوندم
رسیدیم فشار گرفت قد و وزن چک کرد سوال پرسید اسم و فامیل و این چیزا
ما رو فرستادن بخش زایمان ماشالا اونقدر این بیمارستان پیچ داشت که داخلش گم شدیم البته اینم بگم که هول بودیم برا همین اصلا نمی‌دونستم کجا بریم ساعت تقریبا دوازده شب شده بود
بلاخره بخش زایمان روپیدا کردیمو رفتم داخل گفت دراز بکش معاینه کنم
معاینه کرد گفت هنوز یک سانت بازی و دید هی داره آب میاد ازم
گفت لباساتو کامل بکن و این لباسا رو بپوش
خلاصه همسرم گوشیمو با لباسامو گرفت و رفت
منم رفتم تو اتاق زایمان
پیش خودم خوشحال که بله حالا زایمان میکنم و راحت
ولی خییییررررررر...
بیاید بعدی ادامش...
مامان حسین مامان حسین ۹ ماهگی
نشستم تا اینکه ساعت ۱ گذشته بود که نوبتم شد
رفتم داخل و پرونده و نشون دادم و nst هم نشون دادم و گفتم حدودا ۵ ۶ روزیه درد دارم و ۳۵ هفته و ۱ روزمه گفت برو بخواب معاینه کنم همونجا یه لحظه ترسیدم و اصلا انتظار معاینه نداشتم
خوابیدم و معاینه کرد جمله ای که گفت انگار آب سرد ریختن رو سرم
گفت ۳ سانت بازی که
من واقعا کپ کرده بودم
زنگ زد بلوک زایمان و گفت همچین موردی رو میفرستم بالا و معاینه اش کردم مجدد معاینه نکنید و به دکترش زنگ بزنید بیاید
از اتاق دکتر با سر درگمی اومدم بیرون و زنگ زدم همسرم گفت اینجوریه گفت من مرخصی میگیرم میام ولی تا ۱یکی دو ساعت طول میکشه که بهت برسم گفتم زنگ بزن هم به مامانت بگو هم به مامانم
رفتم مجدد بلوک زایمان پرونده ام رو دادم و اونا هم به دکترم زنگ زدن دکترمم گفت که بستری کنید منم خودمو تا یکی دو ساعت دیگه میرسونم
گفتن باید کارای بستری انجام بشه و چون همراه نداشتم خودم رفتم کارای بستری رو کردم خودشون سریع با دکتر اطفال هماهنگ کردن که تو اتاق عمل حضور داشته باشه و وقتی بچه به دنیا میاد معاینه کنه تو اون شرایط انتخاب من اصلا اون بیمارستان نبود ولی گفت قسمت اینجور رقم خورد
کارای بستری رو انجام دادم و رفتم صندوق که همون موقع مادر و پدر همسرم رسیدن
بعد انجام کارا ۳ تایی رفتیم بلوک زایمان وسایلمو دادم مادرشوهرم و خودم رفتم لباس مخصوص پوشیدم رو تخت خوابیدم تا بیان انژیوکت و سوند بزنند که همون موقع مامانمم اومد دیگه با خواهش اومد داخل و همدیگه رو دیدم و سریع رفت ولی قبل عمل نتونستم همسرم رو ببینم
مامان بردیا مامان بردیا ۶ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۴
ساعت ۳ شده بود و من در خسته ترین حالت ممکن بودم و نمیتونستم ورزش هاش ادامه بدم و بهم گفت روی صندلی توالت
بشین و پاهات باز باشه حس فشار در ناحیه مقعدم داشتم ساعت ۳:۳۰ شد معاینه کردند ۱۰ سانت شده بودم با پزشکم تماس گرفتند و پزشکم اومد خودش مجدد معاینه کرد و گفت وقتشه اتاق زایمان اماده کنید و فاصله اتاقی که بودم تا اتاق زایمان پیاده اومدم ویلچر قبول نکردم از درد به خودم می پیچیدم رفتم اتاق زایمان چند تا زور زدم اما فایده ای نداشت کاملا خسته درد بودم دکترم گفتند کمی بهش امپول فشار بزن و مجدد زور بزن که پزشکم گفتند باید برش بزنم پسر تپلی هست و بعد مجدد زور زدم و بعللللله شازده کوچولو ساعت ۴ صبح به دنیا اومد ...
دکترم فرایند بخیه را شروع کرد و بهم امپول بی حسی زد و با این حال من فرو رفتن سوزن و کشیده شدن نخ حس می کردم که مجدد لیدوکائین زدن اما بازم بی فایده بود من حس می کردم
اون لحظه که گذاشتند روی سینم و من مات و مبهوت همچین نعمت قشنگی شدم و خداروشکر کردم ..
.
مامان بردیا مامان بردیا ۶ ماهگی
تجربه زایمان
پارت سه
همون لحظه درد کمرم بیشتر می شد اما برام قابل تحمل بود با مامانم حاضر شدیم رفتیم بیمارستان تو مسیر هم همسرم خبردار کردیم که بیاد رفتم بیمارستان مجدد معاینه شدم گفتند سه سانت و پیاده روی کن راه برو تنها کسی که قرار بود زایمان کنه اون شب من بودم خلاصه راه رفتم و آب می خورم و تند تند دستشویی میرفتم ساعت شد ۱۰ شب مجدد معاینه لگنی شدم و اینبار ۶سانت بودم با ماما تماس گرفتند و اومد پیشم بهم یک سری ورزش داد و ماساژ انجام می داد و همش همراهم بود و بهم دلگرمی بود ساعت ۲ نصف شب مجدد معاینه شدم و اینبار ۸سانت بودم این وقفه هم بخاطر خستگی و درد بود و این فاصله بهم مسکن زدند که باعث می شد خوابم بگیره این جا فاصله بین دو درد کمر شده بود و انقباض هام بیشتر کامل ۲دقیقه انقباض داشتم و هعی از ماما میخواستم که تو رو خدا کمرم ماساژ بده به شدت کمرم وزیر دلم درد می کرد امادرد کمر برام بیشتر بود و تمام بدنم می لرزید طوری که ماما اون جا ترسید با پزشکم تماس گرفتند که گفتند بخاطر حجم بالای درد هست ماما مداوم کمرم و پاهام ماساژ می داد
فاصله بین ۸ تا ۱۰ انقباضات شدت پیدا کرده بود و فاصله درد هام شده بود هر یک دقیقه انقباض داشتم
مامان برسا👶 مامان برسا👶 ۸ ماهگی
پارت اول زایمانم.
خانما من وارد ماه نهم که شدم دیگه نه میتونستم بخوابم نه بشینم نه بلند شم یعنی وقتی میخوابیدم یا بلند میشدم یک ساعت طول میکشید بلند شم اونم با گریه وزاری بلند میشدم درد کشاله ران داشتم جوری که یه پله هم نمیتونستم برم وارد هفته ۳۹ که شدم دردام بدترشد درست ۳۹ یک روز بودم که انقباضاتم شروع شد روز اول که رفتم بیمارستان زنگ زدم دکتر خودم اومد معاینه کرد گفت دوسانت بازی برو خونه درداتو بکش بیا شبش دیگه من نتونستم بخوابم از درد دوباره رفتیم بیمارستان یه جراح بود معاینه کرد گفت این خانمو بستری کنین وضیتش برا زایمان خوبه زنگ زدن دکترم که خدا لعنتش‌کنه گفت نه این خانم هنوز دوسانته بزارین برین خونه دوروزم همینجوری درد کشیدم‌ اومدم خونه باخواهرشوهرم رفتیم کلی پیاده روی کردیم اسکات رفتیم اومدم خونه نشستم داخل اب شنبلیله صبح تقریبا ساعت ۵ بود نخوابیده بودم ازدرد که دیدم کیسه ابم پاره شد رفتیم بیمارستان ...بقیش پارت دوم
مامان برسا👶 مامان برسا👶 ۸ ماهگی
پارت دوم .
رسیدیم بیمارستان یه ماما بود تو بخش با دیدن من گفت عه بازم که تویی چرا اومدی دوباره گفتم کیسه ابم پاره شده توروخدا بستریم کنین گفت برو دراز بکش دیدن بله بازم دوسانتم بازم ولی کیسه پاره شده بالاخره بستریم کردن رفتیم زایشگاه که نگم براتون از شانس من جمعه بود دکتر خودم نیومد مامای بخش گفت چون مریض نیس خودمون بهت میرسیم نگران نباش خلاصه که ازدرد کمر نمیتونستم بخوابم چند شب هم بود نخوابیده بودم باورتون میشه چشام تار میدید همرو یکسره هم گریه میکردم جراح اومد کیسه ابمو کامل پاره کرد کیسه ابم ۲۹ بود انقد ابم زیاد بود شد دریای عمان😂انگلولک کرد گفت هنوز دوسانتی بهم امپول زدن امپولو که زدن حالت تهوع گرفتم بالا اوردم گفتن نترس امپول اثر کرد یه چند ساعت که گذشت منم همونجوری باز مونده بودم فقط گریه میکردم از درد کمر اومدن معاینه کردن تقریبا ساعت ۱۲ اینا بود گفتن عالیه ۹ ساانت بازی یکم دیگه گفتن سر بچه دیده میشه منم تو همون شرایط گریه میکردم میگفتم منو ببرین سزارین نمیخام دیگه طبیعی بیارم گفتن نه وضعیتت خوبه یه چند ساعت دیگه زایمان میکنی ساعت ۱ که شد دیگه فول فول شدم گفتن زور بزن یعنی هرچی درتوانم بود فقط زور زدم بچه که اومده بود تو لگنم از بالای شکمم فشار دادن وخلاصه تا ساعت ۳ زایمان کردم اما اصلا جیغ نکشیدم تا وقتی بچه بیاد جفتم که نصفش چسبیده بود به شکمم هرکاری کردن نیومد دست دکتر تا کجا تو شکمم بود ازدردش نگم افتضاح بود بهم گفتن جفتت اومد نگونصفش مونده که بعد ده روز خونریزی شدید رفتم بیمارستان ۴ روز بستری شدم به زور امپول و سرم جفتم اومد خیلی خلاصش کردم براتون ولی من خیلی اذیت شدم
مامان فندق مامان فندق ۵ ماهگی
درسته پنج ماهه زایمان کردم ولی خب یه تعریفی هم میخوام از زایمانم بکنم
من ۳۷ هفته بودم که قراره بود دو سه روز بعد برم پیش دکترم معاینه لگنی بکنه شب بود ساعت ۳ شب اینا که یه صدای مردی دم گوشم گفت حاضر شو قراره شکمت درد بکنه من زود بلند شدم به شوهرم نگاه کردم که دیرم خوابیده رومو کردم اونور که یهویی یه درد عجیبی تو شکمم پیچید و همون لحظه یه آب گرمی در یه ثانیه ازم ریخت زود بدو بدو رفتم دستشویی که داشت ازم آب و خون میرفت(البته ببخشیدا) یهو از ترس فشارم افتاد اومدم به شوهرم گفتم اونم هول کرد گفت چیکار کنم دید دارم میلرزم خلاصه ما چند ماه پیشش تصادف کرده بودیم ماشین نداشتیم درد منم هی میگرفت ول میکرد قابل تحمل نبود یه لحظه میمرفت بعد باز ول میکرد زنگ زدیم مامانم اینا اومدن بردنمون بیمارستان اونجا معاینه کردن گفتن خانم دادی زایمان میکنی هی ازم میپرسیدن کجا بودی مگه درد نداشتی که نیومدی منم میگفتم یه لحظه دردم گرفت ازم آب اومد اومدیم قب
لش درد دیگه ای نداشتم خلاصه به شدت درد داشتم اونقدر جیغ زدم کل بیمارستان ریخته بودن سرم همش میگفتن زور بزن زور بزن داری زایمان میکنی ولی من فقط درد داشتم و حس مدفوع
مامان فربد مامان فربد ۱۳ ماهگی
سر شب داشتم جارو برقی میزدم و فربد بغل باباش شیر میخورد که وسط شیر خوردن با صدای جارو برقی خوابش برد.
اخر شب فول انرژی اما خواب آلود بود قبلش که موهامو خشک میکردم و بغلم بود چشماش یکم خمار شده بود همسرم گفت سشوار روشن کن بخوابه.اخه تازگی موقع خواب خیلی غر میزنه و بی تابی میکنه.
منم سشوار رو روشن کردم بالاسرش و شیر خشک بهش دادم. یه خوبی دیگه اش این بود که فربد شیر خشک رو به زور میخوره و قبلش نگرفت اما همین که صدای سشوار اومد شروع کرد اروم شیر خورد. شیشه شیرش که تموم شد خمار و خواب آلود شروع کرد به خندیدن.رفتم پستونکشو اوردم و دادم بهش داشت کم کم میخوابید که دیدم نمیشه‌ بدبخت سشوار همینجوری کار کنه اومدم خاموشش کردم و صدای آنلاین پخش کردم.😐
پخش شدنش همانا و همخوانی کردن فرید باهاش همانا😑😂تو خواب و بیداری شروع کرد بلند بلند اَع و او کردن و خندیدن و حرف زدن.
دیدم داره خوابش میپره قطعش کردم تکونش دادم خوابید😄
اره خلاصه که واقعی خوبه نه کیک...

1402/12/10
مامان پسرمم🧒🏻💙 مامان پسرمم🧒🏻💙 ۸ ماهگی
تجربه زایمانم پارت1....
راستش من از هفته 36همه جور حرکتیو امتحان میکردم اوووففف چقد زعفرون خوردم زعفرون خونه خودمو تموم کردم رفتم مال خونه مادرشوهرمم تموم کردم چقد وزرش میکردم🤦🏻‍♀️اسکات، پله، پیاده روی چن ساعته بعد اینا از 36هفته یه روز درمیون رابطه بدون جلوگیری هرشب یدونه شیاف گل مغربی... سرزنشم نکنید چون خیلی خسته بودم خیلی گردالو و سنگین شده بودم دیگه نمیتونستم تکون بخورم دوسداشتم زودتر بیاد دنیا و سبک بشم بماند حالا از همون هفته36دردایی داشتم ک دوسه ثانیه مث درد پریود میپیچید تودلو کمرمو میرف منم تا دردم میومد میرفتم بیمارستان بذا معاینه😪خنگ بودم بی تجربه بودم چقد الکی الکی بااون ناخوناو انگشتاشون اذیتم کردن شاید بگم تا بچم دنیا بیاد من 15بار معاینه شدم هفته ای دوسه بار بیمارستان بودم برا معاینه خیلی بدبود دیگه الان انقدی تجربه دارم ک سربچه بعدی الکی نرم بیمارستان... خلاصه هفته 39بود اون دقیقا 39هفته و سه روزم بود بعد ازظهر باشوهرم تو اتاق داشتیم اماده میشدیم ک بریم بیرون یدفه یه درد اومد تو کمرم ک یکم بیشتر از دفه های قبل بود شوهرمم خوشحال شد ازینک قراره بچه بیاد😂(دیگه انقد همه رو اسیر کرده بودم بقیه بیشتر از من خسته بودن و منتظر اومدن بچه بس ک هردیقه ی پام تو بیمارستان بود) بعدش رفتیم بیرون نزدیک 2ساعت پیاده روی کردم و برگشتیم رفتیم خونه مادرشوهرم (این اواخر کلا خونه اونا بودیم چون میترسیدن دردم بگیره و من خونه تنها باشم) رسیدم خونه به مادرشوهرم گفتم من یکم درد دارم بازم بریم بیمارستان اون بیچاره هام بااینک همه شون شاغلن مجبور کردم منو ببرن چیکارکنم میترسیدم یدفه یچیزی بشه خلاصه رفتیم بیمارستان..........