تجربه زایمان
پارت سوم
اینم بگم که سوند اصلا درد نداشت فقط یه حس سوزش و قلقلک بود فقط باید شل بگیری و استرس سوند نداشته باشی
تو اتاق ریکاوری چند بار بهوش اومدم و بیهوش شدم باز
دفعات اول که بهوش نیومدم فقط صداها رو می‌شنیدم انقد خسته بودم نمی‌تونستم چشمامو باز کنم
یکبار هم حس کردم یه لپ کوچولو و نرم رو گذاشتن رو بدم و حس کردم یه دهن کوچولو داره سینمو مک میزنم اما بازم تو حالت هوشیاری نبودم
یه بار هم که بهوش اومدم خیلی احساس درد داشتم ناله میکردم و میگفتم تو رو خدا مسکن بزنین میگفتن زدیم آروم باش تا اثر کنه
تا اینکه کامل به هوش اومدم و یکی از ماماها اومد بالا سرم و میخواست دست بزارخ روی شکمم که من ترسیدم و دستشو گرفتم گفتم تو رو خدا آروم
الکی گفتم خیلی درد میکنه😂 در صورتی که اون موقع مسکن عمل کرده بود و خیلی کم درد داشتم
گفت کاریت ندارم فقط می‌خوام شکمتو ببینم یه کوچولو دستشو فشار داد بعد هم گفت فشار لازم نیست ببرین
منو بردن بیرون از اتاق که تو سالن مامانم رو دیدم طفلک مامانم خیلی استرس داشت بعد همونجا بهشون گفتم بچمو هم بیارین تا ببینمش
اونجا آوردنش شچهرمم اومد تو همون سالن و من اولین بار پسرمو با شوهرم اونجا دیدیم میخواستم بوسش کنم اما چون مواد بیهوش باعث شده بود بیام پوست بشه نمی‌تونستم راحت بوسش کنم
مهم ترینر و سخت تمرین دردی هم که کشیدم اولین بار که میخواستم بلند شم بود خیلی خیلی سخت بود چند بار تا لبه تخت میرفتم باز بر می‌گشتم تا اینکه دفعه آخر مامانم کلی بهم روحیه داد و بلندم کرد بلند شدم راه رفتم اما موقعی که میخواستم بشینم خیلی سخت بود خیلی طرف چپ بخیه هام می‌سوخت اما دفعه دوم که بلند شدم خیلی راحت تر تونستم راه برم طوری که دفعه سوم بدون کمکی خودم راه میرفتم

۵ پاسخ

بله منم خیللل درد داشتم درضمن سوند خیل درد داشت همش حس میکردم دسشویی دارم
بلند شدن از تخت دوباره خابیدن خیللل سخت بود بیچاره مامانم اونقد اذیتش کردم خدا منو ببخشه
ولی بعدا دیگ خودم میتونستم از تخت بیام پایین

وای من از سوند میترسم از فشار شکم میترسم از اولین راه رفتن میترسم😂😭

عزیزم هزینه چقدر گرفتن از شما برای سز اجباری؟
گفتین بیمارستان امام رضا بود؟

شکمو برا چی فشار میدن؟

عزیزم میشه بگی کی لباستوپوشوند من غیراز همسرم باهیچکس راحت نیستم اصلانه خواهرنه خواهرشوهرنه مامانم هیچکس ولی خب پرستارباشه برام مهم نیست

سوال های مرتبط

مامان مهدیار مامان مهدیار ۳ ماهگی
تجربه سزارین
سلام بالاخره اومدم از تجربه ام بگم
من واسه اینکه کیسه ابم نشتی داشت ۳۸ هفته کامل عمل کردم بچم هم پسر بود دستگاه نرفت خدا روشکر
سوند قبل عمل واسم زدن که اصلاااا درد نداشت خداوکیلی اسون تربن مرحله بود
عملم نیم ساعت طول کشید بعد اومدم ریکاوری شکممو تو اتاق عمل یه بار فشار دادن تو ربکاوری هم یه بار
اومدم بخش دیگه فشار ندادن گفتن خونریزیت کمه نیازی نیست
شیاف حتما استفاده کنید عالیه درد رو اروم میکنه من پمپ درد نداشتم بنظرم نیازی هم نیست
شب گفتن از رو تخت بلند شم سوند رو هم در اوردن اونم درد نداشت
بلندشدن از تخت هم پنج قدم اولش کمی سخته حس میکنی میخای بیوفتی زمین اما فقط حس میکنی پنج قدم راه بری اوکی میشی
پله هم خونمون ۴۵ تا داشت دو تا شیاف تو بیمارستان زدم همه رو به راحتی اومدم بالا کسایی که پله دارید نگران نباشید
شورت سرجی فیکس حتما بخرید خیلی خوبه حمام هم چسب ها رو که در اوردم درد نداشت استرس نداشته باشید سوالی بود در خدمتم همه رو جواب میدم
مامان دردونه مامان دردونه ۴ ماهگی
۱۲۰، واکسن دوماهگی (۵)
آخرین نکات
زیاد شنیده بودم که واکسن دوماهگی سخته، ولی سخت نبود. فقط چون بار اول یود تنش روحی بزرگی بود برام. از قبلش استرس داشتم. در حدی که وقتی رسیدم خونه بدنم حالت کوفتگی داشت. بعدشم با اینکه چیزی نبود و اتفاقی نیفتاده بود‌ استرس داشتم ولی به خودم گفتم اگه بچه سومت بود یا واکسن چهارمش بود چجوری رفتار میکردی؟ قطعا خیلی معمولی. به این که فکر کردم دیگه کلا ریلکس شدم! فقط حواسم به کنترل تبش بود. همین.
سختی واکسن دوماهگی به همینه که بار اول هست و اون لحظه تزریق واکسن که یه دفعه گریه میکنه و خیلی دردش میاد برای من سخت بود. اولین بار بود اینجوری گریه اش رو میدیدم، بعدش هم بعض کرد و لبهاشو ورمیچید اولین بار بود بغضشو میدیدم😢 وقتی تو بغلم بود ناله های کوچولو میکرد، اولین بار بود ناله اش رو میشنیدم. دلم خیلی به درد اومد براش ولی همه شون موقتی بودن و به هر حال برای هرچیزی یه اولین باری هست.
ایشالا برای شما هم آسون باشه. در حد معمول استرس داشته باشین واقعا سخت نیست که بخواین خودتونو اذیت کنین بابتش😉
مامان سام مامان سام ۶ ماهگی
تجربه زایمان سزارین#۲
دکترم گفته بود اولین عمل صبحش منم ولی دیدم که یه نفر دیگه رو بردن و من شدم نفر دوم. دیگه یه کم داشتم دچار استرس می شدم . حدودای ساعت ۹ اومدن که بریم واسه عمل. با همسرم و مامانم اینا خداحافظی کردم و رفتیم که سام کوچولو رو به دنیا بیاریم. رایتی وفتی داشتن از به تخت به تخت دیگه جابه جام میکردن دیتم گرفت به گوشه تخت و بریده شد و من اصلا نفهمیدم داره خون میاد. تا دکترم بیاد واسه عمل نیم ساعت پشت اتاق عمل معطل شدم که ضربان قلبم خیلی بالا بود. یه حس سردی و تنهایی عجیبی بود که بازم سعی کردم با نی نی صحبت کنم و براش دعا کنم و آروم شم. بلاخره رفتیم توی اتاق عمل . هر دو تا دستم رو آنژوکت وقل کردن که یکیش به کم درد داشت. بعد خون دستم رودیدن و یریع برام چسب زدن. دکتر بیهوشی اومد. گفتن بشین و شونه هاتو یه کم بده جلو، با پنیه الکلیرکشید روی ستون فقزاتم و بعد گفت خودتو شل کن و سوزن رو زد اصلا درد نداشت ولی حسش عجیب بود. سریع خوابوندنم و به ثانیه ای نکشید پاهام گرم شد. حس خوبی بود چون هم سردم بود و هم دیگه سوزش سوند رو احساس نمی کردم. اما تقریبا همه جام داشت بی حس میشد. رو صورتم ماسک اکسیژن گذاشتن ولی من همچنان حس تنگی نفس دلشتم که به تکنسین بیهوشی که بالا سرم بود گفتم قلبم یه جوربه و اونم گفت الان آروم میشی و واقعا چند ثانیه بعد یه حس آرامش و خلسه بهم دست داد. یه جورایی تو حال خودم نبودم. تکونهای دست دکتر رو حس می کردم اما دردی نبود. با قدای بلند دعا می کردم و برام مهم نبود اطرافم چه خبره
مامان آرین مامان آرین ۴ ماهگی
*تجربه زایمان 🤱۳*
بعد بی حس شدن دکتر شروع کرد به شکافتن شکمم دردی حس نمیکردم ولی حس فشار چاقوی جراحی رو خیلی خوب حس میکردم و بعد یه احساس مکش خیلی زیاد انگار که دارن دل و روده ام رو از تو بدنم میکشن بیرون و بعد صدای گریه آرین و حس خوب آرامش ...آروم شدم
آرین من به دنیا اومد
آرین من سالم به دنیا اومد خدایا شکرت🤲
بعد اتاق عمل من رو بردن اتاق ریکاوری که حدود دوساعتی اونجا بودم تو این فاصله هم یه ماما میومد شکمم رو فشار میداد و هردفعه احساس دردش بیشتر می‌شد چون بی حسی کم کم داشت از بدنم خارج میشد دردش غیر قابل تصور بود انگار روح از بدنم خارج میشه
بعد منو بردن تو اتاق بخش زنان که مشترک بود با یه خانوم دیگه اینجا هم دلم گرف چون دوست داشتم با بچه ام و شوهرم تنها باشم ولی اون شب به قدری شلوغ بود که اتاق خصوصی گیرمون نیومده بود و شوهرم مجبور شده بود دو تخته بگیره
به من حتی پمپ درد هم وصل نکردن فقط چند باری اومدن مسکن تزریق کردن و بار آخر هم شیاف گذاشتن
صبح روز دوم دکتر بهم سر زد ولی چون هنوز شکمم کار نکرده بود نگهم داشت تا وقتی شکمم کار کنه
صبح همون روز شوهرم رفت تا اتاق خصوصی پیدا کنه و شکر خدا یه مریض داشت مرخص میشد و ما جابجا شدیم به اتاق جدید
اونجا تونستم یکم استراحت کنم
بقیه 👈 تجربه زایمان🤱۴
مامان روشا مامان روشا ۹ ماهگی
دوباره منو بردن بیمارستان احساس میکردم گردن کمرم هرچی استخون تو بدنم هست داره فشار میاد بهش انگار یه نیسان رومه حالت تهو هم یه طرف رفتیم اونجا بهم دو سه تا آمپول زدن گفتن به سلامت روز بعدش وقت داشتم پیش دکتر خودم رفتیم اونجا من حالم بدتر بدتر اصلا خوب نمیشدم گفت دوغ بخور کلسیم زیادی داره برات سرم می‌نویسم اینا ،یه سرم غذایی زده بود که من رفتم درمونگا بزنم گفت این هیچی نداده توش بزنی سرم خالی اثر نداره خانمه خدا خیرش بده هم برای تهوم هم برای دردم آمپول زد توش من این دردارو تا ۲۰روز بعد زایمان داشتم که کم کم برطرف شد اما خیلی سخت بود از یه طرف خواب بچم میزون نبود نیاز به استراحت داشتم اما نمیشد من خیلی اذیت شدم درسته مادرم و همسرم کنارم بودن اما من وسواس تو هر کاری دارم و این منو زیاد اذیت کرد نکته جالبی هم که داره اینه که میگفتم دخترمو که بیارم پشت بندش پسرم میارم که بعد اینکه از اتاق اومدم بیرون به غلط کردن افتاده بودم 😂میگفتم تا عمر دارم همین یکی خدا برام نگهداره اینم تجربه من سخت بود اما قشنگ بدون تکرار بود برام
از یه طرف هم درد سینه داشتم دوست نداشتم شیر بدم بهش و بچم شیر خشکی شد اینم از تجربه من 😍
مامان دریا مامان دریا ۱ ماهگی
بچه که یکم شیر خورد منو بابچه بردن به سمت بیرون اتاق عمل دم در شکممو فشار دادن هنو بیحس بودم(یکمدحس فشارگ فقط داشتم درد نبود) منو بچه رو بردن داخل آسانسور و بردن تو بخش بهم گفتن اتاق خصوصی داری یانه گفتم نمیدونم(آخه خیلی دوس داشتم و به همسرم گفته بودم دوروز قبلشش اما خو چون 6 روز قبل بیمه ش تموم شده بود گفت خیلی هزینش زیاده و احتمالا نتونم بگیرم منم ناراحت بودم)
دیدم یه نفر گفت بیارینش اتاق خصوصی داره😍😁انگاری دنیارو بهم دادن
بردنم زن عمو و مامانم اول اومدن پیشم بعد چند دقیقششوارم بایه گل خوشگل اومد پیشم یه چند ثانیه بچرو دید کون دست زن عموم بود زعد اومد منو بوسید و دست کشید سرم یه شاخه گل بهم دادو بعدم دسته گل و بعد دیدم رفت پایین اتاق و تند تند اشکاشو پاک کرد باز اومد پیشمون من خیلی حس خوبی داشتم مخصوصاه شوهرمو اونطور دیدم😍
دیگه تذ غروب پیشم بود گفت کار دارم من برم گفتم برو اما ناراحت بودم
بعد که راستی یکمم تو اتاق لرز کردم که دوتا پتو انداختم روم اما بعد چند دقیقه گرمم شد باز
وفتی هم که گفتم از تخت بیا پایین اصن درد وحشتناکی نبود خداروشکر و دردامم بعد بیحسی مثل درد پریودی یکمی بیشتر بود فقط دوبار که اومدن فشار دادن شکمو درد بدی بود🤣که اونم چند ثانیس نترسین و خداروشکر منم مرخص شدم و از سزارین راضیم❤️🖐️
مامان مسیحا مامان مسیحا ۴ ماهگی
#تجربه_زایمان
#زایمان_سزارین
#پارت_دوم
قبل و حین و بعد تحویل به پرستار بخش چند بار ماساژ شکمی شدم. که چون بیحس بودم فقط سنگینی فشار رو حس کردم و درد نداشت. کم کم اثر بی حسی داشت میرفت و درد هایی مثل درد پریود شدید سراغم اومد. پشت هم شیاف ضد درد استفاده میکردم که برای چند دقیقه درد رو کم میکرد ولی چیز خیلی آزار دهنده ای نبود. چیزی که منو اذیت میکرد این بود که از ۹ صبح تا ۹ شب نباید تکون میخوردم ولی من سرم و گردنم و حتی تا شونه هام رو تکون دادم. که ای کاش این کار رو نمی کردم. تا ۹ شب با هر بار ماساژ شکم کلی درد تحمل کردم. بعد از ۹ شب باید خوراکی میخوردم. با کاپوچینو و خرما شروع کردم. بعدم یه مقدار از غذای بیمارستان. حال روحیم هم که اصلا خوب نبود. به هر حال گذشت‌. سوند رو خارج کردن و گفتن باید راه بری. راه رفتن خیلی سخت بود حتی کوچک ترین تکونی کلی درد داشت. با هر سختی و با کمک همراه هام چند دور راه رفتم. ساعت یک شد خیلی خوابم میومد ولی هم تختی من تازه میخواست کارهاش (غذا خوردن و راه رفتن) رو شروع کنه و لامپ های اتاق کلید مشترک داشتن و من نمیتونم لامپ رو خاموش کنم. ساعت ۳ شد و من هنوز بیدار بودم. نشستم که برم سرویس که یه دفعه عضلات گردم گرفت و به سمت عضلات تنفسیم میومد پایین و نمی تونستم نفس بکشم و هی بیشتر میشد و جیغ زدم و گریه کردم. ترسناک بود خیلی برام. پرستار ها اومدن و برام اکسیژن گذاشتن و آمپول مستقیم به انژیوکتم تزریق کردن. بعد چند دقیقه نفسم باز شد....ادامه در پارت سوم.
مامان کارن مامان کارن ۱ ماهگی
تجربه سزارین ۳
و همچنان میلرزیدم بردنم تو ریکاوری و یه لوله که گرما داشت گذاشتن زیر پتوم اما من میلرزیدم اصلا نمیتونستم کنترل کنم خودمو پسرمو اوردن و گفتن یکم شیر بده بهش ،شیرمو خورد بردنش ،چنددقیقه موندم لرزش هام که کم شد بردنش تو بخش همه چیز خوب پیش میرفت اصلا دردی نداشتم تا شب باز دردی احساس نمیکردم خیلی خوشحال و راضی بودم پرستارا میومدن مسکن میزدن میرفتن، هیچ دردی من نداشتم تا اینکه گفتم باید بلند شی راه بری وای نگم از دردش یه لحظه که به کمک همسرم بلند شدم احساس کردم نفسم بند اومد نمیتونستم حرف بزنم من اشتباهی که کردم تا صبح بلند نشدم تخت بغلیم بلند شد راه رفت من موندم صبح ، سعی کنین وقتی بهتون میگن راه برین تنبلی نکنین من چون دیدم درد ندارم جدی نگرفتمش و اینکه بعد از سزارین صحبت نکنین سرتونو تکون ندین ،من اصلا رعایت نکردم و سردرد وحشتناکی گرفتم تا چند روز ادامه داشت،اولین راه رفتن واقعا سخت بود دلم میخواست بمیرم ولی راه نرم ولی هرچی قدم برمیداری انگار دردا کمتر میشن،قدمای اول خیلی سخته و واقعا یه لحظه از اینکه سزارین شدم پشیمون بودم اما خب رفته رفته دردا کم شد ...
مامان بهشت کوچک من🫀 مامان بهشت کوچک من🫀 ۵ ماهگی
تجربه زایمان ۴🫶🏻
توی اتاق عمل سوالای کردن اثر انگشت گرفتن اصلا نترسیدم فقط منتظر جانان بودم مثل توی فیلما بیارنش کنار صورتم آروم بشه بوسش کنم خلاصه هی رویا بافی میکردم تا اینکه صدای قشنگش در شد ولی چند ثانیه بود و بعدش صدای نیومد گفتم چیشد بچم کجاست چرا نشونم ندادین گفت خانم بچتون اکسیژن کم آورد بردنش بخش ایسیو😭گفتم خدایا التماست میکنم بچم چیزیش نشه من فقط دیگه به عشق این کوچولو زنده ام ....وقتی منو بردن توی ریکاوری و اینا عین یه جنازه اینور اونورم میکردن پاهام که حسی نداشت خودمم بدنم شروع کرده بود به لرزیدن خیلی حس بدی بود
دخترا من چون آمادگی برای سزارین نداشتم (بگید نه اینکه برای طبیعی آماده بودی 😂😂😂)خیلی درد کشیدم مخصوصا وقتی اولین بار می‌خواستم راه برم واقعا عذاب کشیدم ولی به عشق جانان که برم بزارن ببینمش بلند شدم راه رفتم گریه کردم و راه رفتم خیلی درد کشیدم خیلی روزای سختی رو گذروندم دخترم سه چهار روز توی ایسیو و بخش بود جیگرم کباب میشد میرفتم سرم توی دستش و بعضی مواقع توی پاش رو میدم واقعا سخت بود ایشالله همه بچها سالم و سلامت به دنیا بیان 🫀
پایینم عکس جانان خانم رو میزارم از وقتی که از بیمارستان مرخص شد تا به امروز یه چند تا عکس انتخاب کردم چیدم کنار هم تا تعبیراتش مشخص بشه🫀💕🧿🧿
مامان روشا مامان روشا ۹ ماهگی
خیلی درد داشتم اما ارزش داشت باز به درد طبیعی نمی‌رسید پمپ درد وصل کرده بودن بهم اونقدری درد داشتم دو سه ساعت تموم شده بود برای من پرستار شبش اومد سوند بکنه که من راه برم من گریه میکردم توروخدا درنیار من نمیتونم برم درنیاورد اما گفت بلند شو یه دور بزن اولن بلند شدن خیلی سخت بود نمیتونستی به خودت اصلا فشار بیاری من با گریه کم کم با کمک سه نفر بلند شدم تا لبه تخت رفتم برگشتم
دوباره ساعت ۱۰شب بلند شدم بهتر از اولین بار بود اما درد داشتم صبح گفتن باد معده بده مرخصه منم همون لحظه دادم تا ساعت ۱۱صبح منو همسرم مرخص کرده بود دختر خالمم از قزوین اومده پیشم تنها نباشم آخه مامانم شاغل وقت کمی می‌تونست کنارم باشه بعد اینکه مرخص شدم به یک روز نکشید دوباره منو بردن بیمارستان احساس میکردم گردن کمرم هرچی استخون تو بدنم هست داره فشار میاد بهش انگار یه نیسان رومه حالت تهو هم یه طرف رفتیم اونجا بهم دو سه تا آمپول زدن گفتن به سلامت روز بعدش وقت داشتم پیش دکتر خودم رفتیم اونجا من حالم بدتر بدتر اصلا خوب نمیشدم گفت دوغ بخور کلسیم زیادی داره برات سرم ادامش تاپیک بعدی ....
مامان جوجک مامان جوجک ۸ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۳
هزار تا فکر منفی دیگه اومد تو سرم ر چقدر که صداشو می‌کردم فایده نداشت با گریه و ناله تو وسط‌های سالن رفتم که همراهمو صدا کنم ولی به زور اومدن دستامو گرفتنو منو آوردن داخل بخش زایمان یه اتاق بود که برای استراحت پرستارا بود پرستاری که غروب شیفت بود خیلی اخلاقش بهتر از اینا بود رفتم تو اتاق دیدم که خوابه افتادم به دست و پاشو التماسش کردم که بیاد این دستگاه رو برام نصب کنه یکم شک کرد که پرستار قبلی کاری کرده باشه و اومد وقتی دستگاه رو وصل کرد دید که ضربان قلب بچه خیلی کمه همون موقع زنگ زد به دکتر و دکترا خودشونو رسوندن من درد داشتم ولی درد زایمان نبود یه حالت کمردرد و دل پیچه بود بچه تو شکمم انگار سنگ شده بود تکون نمی‌خورد هیچ فشاری هم وارد نمی‌کرد ساعت ۵ بود که دکتر هر یه ربع اینه‌ام می‌کرد و دهانه رحمم از ۲ سانت هیچ تغییری نکرده بود بعد از یک روز کامل درد کشیدن ضربان قلب بچه توی ۱۰ دقیقه ۶ بار افت کرد و فشار خودمم روی ۶ و ۷ بود به زور منو رسوندن به اتاق عمل سریع بی حسم کردن من هی داشتم بیهوش می‌شدم که بچه رو وقتی به دنیا آوردن اصلاً گریه نکرد ماساژش دادن سرتش کردن یه عالمه به پشتش زدن بعد یک ذره صدای گریهش اومد همون موقع بود که من بیهوش شدم و تا ۴ ساعت بعد به هوش نیومدم وقتی که به هوش اومدم گفتن که بچه مدفوع کرده و مدفوع خودشو خورده
مامان ❤️Arsam❤️ مامان ❤️Arsam❤️ ۳ ماهگی
پارت ۳
دکترم اومده بود و اونجا آمپول بی حسی به کمرم میخواستن بزنن ک من خب اذیت شدم چون عضلاتم خیلی سفت بود چند بار سوزن و میزدن ولی انگار تزریق نمیشد اذیت شدم بعدش دیگه پاهام بی حس شد جلومم پرده بود داشتن کارشونو میکردن فقط حس میکردن دست میزنن ولی هیچ دردی نفهمیدم شاید ۵ دقیقه یا ۱۰ دقیقه بعد صدای پسرم اومد بهترین لحظه 🥲😍 ان شاءالله قسمت همممه منتظرا بشه.
اول بردن یک سمت اتاق تمیزش کردن بعدم آورد جلو صورتم گذاشت خیلییی حس خوبی بود 😀
ساعت ۲۱ روز شنبه ۳ شهریور پسرم به دنیا اومد و بردنش ولی هنوز با من کار داشتن شکمم تو اتاق فشار دادن ولی درد نداشت چون بی حس بودم . بعدم منو بردن ریکاوری پیش پسرم ‌ . گذاشتن رو سینم شیر خورد بعد یکساعت دوتامون بردن بخش 😇
تا وقتی بی حسی اثرش بود ک خیلی خوب بود بعد آروم آروم رفت اثرش خیلی درد داشتم نمی‌تونستم تکون بخورم نمی‌تونستم بچمو بغل کنم کناریم طبیعی بود خودش به بچش شیر میداد راه می‌رفت بغلش میکرد ولی من مامانم هم به من چسبیده بود هم بچه خیلی سخت بود بلند شدن از تخت و راه رفتن...نفس می‌کشیدم درد داشتم..دردا روز به روز کمتر میشدن و روز ۸ که من بخیه هامو رفتم دکترم کشید دیگه تقریبا خوب شدم و درد نداشتم ...
آها اینم بگم بیمارستان هم خوب بود ولی عالی نبود مثلا یه بار شیاف میخواستم چند بار باید صدا میزدم میومدن. ولی دکترم خدا خیرش بده عالی بود زیر میزی نگرفت فقط ۵۰۰ برا کشیدن بخیه گرفت تازه روز اربعین ک‌روز بعد زایمانم بود اومد بیمارستان و بهم سرزد ...
نمی‌دونم خوب توضیح دادم یا نه سوال بود بپرسید هروقت تونستم و فسقلی گذاشت جواب میدم.☺️❤️
مامان زینب جون😍👶🏻 مامان زینب جون😍👶🏻 ۷ ماهگی
#تجربه زایمان پارت چهارم

دیگ شروع کرده بودن به بخیه زدن، کم کم یه لرزی افتاده بود ب جونم که تو عمرم اونطوری نلرزیده بودم کل فکم میخواست بشکنه انقد که دندونام محکم میخورد بهم دستامم نمیتونستم کنترل کنم .
عمل تموم شد و منو بردن ریکاوری،روم پتو انداختن بخاری برقی زدن ولی لرزم کم نمیشد اینجا یه بد شانسی اوردم که بخش شلوغ بود من ۲ساعت ریکاوری موندم و همه بیحسیم رفته بود وااااای نگم از اون فشارایی که میدادن از رو دلم دااااد میزدما چون بی حسیم رفته بود شد ساعت ۴عصر و بخش یه جا خالی پیدا شد و منو میخواستن تحویل بخش بدن آاااااخ که از این تخت میخواستن بذارنم رو اون تخت چقد درد داشتم.از اتاق عمل اوردنم بیرون مامانم و همسرم پشت در بودن ب حدی حال من بد بود رنگشون پریده بود
منو آوردن بخش و دوباره میخواستن بذارن رو تخت باز اون درد وحشتناک رو کشیدم. به شدت درد داشتم آوردن مسکن زدن تو سرم و دوتا هم شیاف گذاشتن بعد چند دقیقه یکم بهتر شدم ولی هنوز نمیتونستم تکون بخورم پاهام جون نداشت.
ماما اومد گفت میتونه ۱۲شب یه چیز شیرین بخوره و تا اون موقع هیچی نخوردم بعد ساعت ۱۲ اومدن گفت ساعت یک و نیم شب بلندم کنن راه برم
و یه دردی رو اون موقع کشیدم که توی این ۲۵ سال همچین دردی نداشتم خلاصه بلند شدم با هر دردی بود چند قدم رفتم و دوبار برگشتم رو تخت
بعدش دیگ هر ۴ الی ۶ ساعت شیاف میذاشتم و در طول این مدت که بستری بودم چندباری بلند میشدم راه میرفتم چون از لخته شدن خون تو پا بشدت میترسیدم

و در آخر منی که برای طبیعی آماده شده بودم سز شدم
ولی الان که فکر میکنم شاید هیچوقت نمیتونستم درد طبیعی رو تحمل کنم و به خواست خدا سز شدم
اینم از تجربه زایمان من اگه بازم سوالی دارید بپرسید جواب بدم
مامان آرتین کوچولو🥹🩵😍 مامان آرتین کوچولو🥹🩵😍 ۵ ماهگی
پارت سوم*

کار دکتر که تموم شد. از روی اون تخت گذاشتنم رو یه تخت دیگه بردن ریکاوری. اونجا تنها بودم با یه پسر جوون اون طرف نشسته بود. آقااا من بعد عمل خیلی میلرزیدم. نمیدونم سردم بود یا چی. دندونام بهم میخورد. من احمق هم تو این مرحله دو بار سرمو بلند کردم که بعد عوارضشو دیدم. حسابی حواستونو جمع کنین.
بعد ریکاوری دوباره از رو این تخت گذاشتن رو یه تخت دیگه که ببرن تو بخش. اینجا شوهرم اومد🥹 اونو گفتن کمک کنه. بعد با آسانسور رفتیم پایین.
خلاصه منی که میگفتم اگه رفتم عسگریه باااااید اتاق vip بگیرم حتما. رفتم تو اتاق دو تخته. اول گفتن پره vip. ولی صبح خالی میشه اگه میخواین. تفاوتش تقریبا ۷، ۸ تومن بود. مامانم گفت مامان بخدا فرقی نداره اینجام خوبه. شوهرمم گفت من حاضرم بگیرم ولی این پولو میدم به خودت. یه شبه دیگه. منم گفتم باشه.اتاق تک تخته هاشم پر بود. تا وقتی اون یکی تخت بیمارش نیومد شوهرم پیشم بود. بچمم آوردن🥹
بهم گفتن تا ۱۲ ساعت نباید چیزی بخوری، حتی آب.🥴
در کل بیمارستان بد نبود. من چون حس خوبی بهش نداشتم از اول، شاید برا همین بود که مهم نبود چی به چیه.
اما لحظه ایی که برا اولین بار از تخت اومدم پایین بدترین لحظه بود. همش حس میکردم بخیه هام میپکن از تو. فرداش که به دکترم گفتم گفت نفخ داری که اینجوریه. واقعا هم همین بود.
خلاصه که هم طبیعی هم سز سختی خودشو داره. من خداراشکر از بخیه هام خیلی اذیت نشدم. دست دکترم واقعا سبک و عالی بود. من اینقدر که شقاق سینه ام اذیتم کرد عمل سز اذیتم نکرد.
خداراشکر نیومدن شکممو فشار بدن. من تا لحطه ی ترخیص استرسشو داشتم🤦‍♀️😂