سرم فشار اولی که نموم شد هیچ دردی نداشتم
اما اون سوند رحمی بدجور داشت اذیتم میکرد، هر بار هم پر میشد ابش خالی میشد و من زیرم پر اب شده بود و خیس خیس بودم از طرفی هم دسشویی داشتم و نمیزاشتن برم دسشویی
کم کم با مرحله دوم سرم فشار و سرم رحم درد داشت سراغ می‌اومد
گیسو تو شکمم خودشو گوله کرده بود و سفت شده بود اصلا هم شل نمیکرد
حتی تو بالاترین قسمت شکمم اومده بود جمع شده بود و داشت به معده‌ام فشار میاورد درد معده گرفته بود
دردایی هم که سراغم اومده بود داشتن شدت میگرفتن و بشدت هم دسشویی داشتم
خلاصه از ساعت ۴ تا ۱۰ شب من داشتم درد میکشیدم، دردش مثل درد پریودام بود و میتونستم تحملش کنم
اما این همه خیسی زیرم و دسشویی که داشتم میترکیدم و کمرم که انقد به پشت دراز کشیده بودم و خشک شده بود و سفتی گیسو داشتن خفم میکردن
ساعت ۱۰ دکترم اومد و گفت درد داری گفتم آره ولی بیشتر دسشویی دارم و دارم میترکم
دکتر سوند رحمی رو دراورد و گفت وایسا معاینه ات کنم
وقتی معاینه کرد گفت عجیبه دریغ از یک سانت رحمت باز نشده
و گفت دیگه وقت نداریم و فردا دکتر بیهوشی نیستش بعد از بقیه عمل ها توام سزارین میشی
وقتی رفتم دسشویی و مثانمو خالی کردم حتی دردم هم کلا رفت و گیسو خودشو شل کرد و اومد پایین
خلاصه از جمعه تا شنبه شب هرکاری کردن نتونستم زایمان طبیعی کنم و ساعت ۲ برونم سزارین ....

۵ پاسخ

الهی چقدر اذیت شدید خودت و بچه🥺،،
نی‌نی خودشو جمع کرده رفته بالا😅😅 فرار کرده

دقیقا منم شبیه تو شدم من ۵سانت باز شده بودم بعد کیسه ابمم رو داخل رحمم ترکوندن بعد بچم همش اوفت میکرد بعد ۶ساعت درد اخرش سزارین کردن منو بعد اونم که رفتم ای سی یو

گیسو اومده بود اینجا اینجوری سفت شده بود و پایین نمیرفت اصن

تصویر

چه پروسه سخت و شگفت انگیزیه این زایمان 😂 چقدر من هر روز از فکر کردن به زایمان طبیعی دورتر و دورتر میشم 😂😂😂

الهی عزیزم حسابی اذیت شدی ها.واقعا خدا قوت باید بهت بگم پهلوان دوتا زایمان چند تا درد رو تحمل کردی

سوال های مرتبط

مامان لنا مامان لنا ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت سوم#
ساعت ۷صبح اومدن و آمپول فشاررو توی سرم ریختن و سرم رو وصل کردن به یه دستگاه مستطیلی شکلی که کم کم شدتش رو بیشتر میکردن یعنی خودشون ازتوی اون دستگاه انتخاب میکردن سطح دردت چقدر باشه خب اوایل ۲۰ و اینا بود دردم کمتر بود بااین حال نوار قلب هم وصل بود اصلا نمیتونستم از جام پاشم خب تا ساعت ۱۲وصل بود شدتش رو تا ۸۰رسوندن که داشتم از درد میمردم دردش شده بود هر دودقیقه یکبار با شدت زیاد بعد از ساعت ۱۲معاینه کردن گفتن الان یک سانتی وای انقدر ناراحت شدم داشتم از نگرانی میمردم آخه باوجود اینهمه درد و آمپول و اینا الان یک سانت بودم خیلی سخت بود واقعا بعد هر نیم ساعت یکبار معاینه میکردن چند نفر چندنفر میومدن واسه معاینه دیگه واقعن مثل زندان بود خیلی بی حوصله و کم تاقت شده بودم حتا نمیزاشتن کسی رو ببینم یا گوشیم پیشم باشه واقعن وضغیت مضخرفی بود امیدوارم هیچکس مثل من نباشه زایمانش خب شیفت دکترا عوض شد و دکتر اومد معاینه کرد گفت یک سانتی برات سوند رحمی میزارم گفتم چجوریه گفت نترس دهانه رحمتو باز میکنه باعث میشه بچه بیاد منم ازطرفی خوشحال شدم از طرفی استرس داشتم که چجوریه این سوند چون تا حالا نشنیده بودم راجبش
مامان فسقلی ♥️ مامان فسقلی ♥️ روزهای ابتدایی تولد
پارت سه،تجربه زایمان طبیعی
خب هنوز ی سانت بودم و هیچ پیشرفتی نداشتم .ولی انقباضا و درداشدتش زیادتر شده بود ولی رحمم باز نمیشد !همچنان اخ‌و اوخ کنان ورزش میکردم و تا شدت میگرفت نفس عمیق میکشیدم .هی شدت انقباضا شدید میشد و ورزش کردن سخت تر😐ولی ورزش میکردم تا سریع تر باز شم.دیگه از ی جایی وایسادنم سخت بود و شدت دردا وحشتناک شده بود و نمیتونستم تکون بخورم و ی جاهاییش ناخوداگاه داد میزدم .شکمم سفت میشد درد از پشت کمرم میگرفت تا زیر دلم و میکوبید تو واژنم تقریبا صد برابر پریودی .دیگه شروع کردم بین ناله ها گریه های از ته دل که گفت بیا معاینت کنمو منم گفتم حتما این شدت از دردا پنج سانتو شدم!! که گفت بله دوسانتی!! چ پیشرفت بدی🥲 ولی شدت انقباض به فاصله ی دقه از هم و صد درصد بود تو ان اس تی .که توهمون حالت که به گوه خوردن افتاده بودم برام مسکن اورد زد و گفت گیج شدی بخاطر مسکنه و در حد ده دقه میزاره بخابی تا ارومتر شی .و دستگاه ان اس تی بهم وصل بود .
تقریبا نیم ساعتی رد شده بود که چشام گیج وخمار بود ولی دردا بافتصله چهار دقه از هم شده بود ولی شدت خیلیییی بیشتر !!چشمام میرفت روهم که یهو انگار ی وزنه صد کیلیویی از ارتفاع ده متری پرت میکنن رو شکمم و با جیغ پامیشدم .معاینه کرد دید همون دوسانتم فقط دردا شدید شده 😔😮‍💨و منی که هفت ساعت گذشته و هنوز دوسانتم!! نامه پر کرد و برد پیش دکتر بیمارستان برای اینکه منو سزارین کنن که دکتر گفت اووو اخه انقد زود!؟ مگه الکیه؟ بزارید تا یک شب درد بکشه اگه نشد بعد تصمیم بگیریم .
و اومد لبخند زنان معاینه کردوکلی امپول فشار زد بهم‌ و سوند بهم وصل کرد که سر سوند به ی سرم وصل بود که اونم سرم فشار بود,ی سرم فشارم خب به دستم وصل بود دیگه .
مامان سید محمـد حسیـن مامان سید محمـد حسیـن ۷ ماهگی
من کلا آدم کم خوابی هستم تو بارداری هم همینطور بودم و حتی تو پروسه زایمان وقتی اوردنم اتاق درد داشتم و به خاطر بی هوشی بود فک کنم هی از خال میرفتم و چیزی نمیفهمیدم و شاید. ۵-۱۰ دقیقه طول میکشید خواب من ، پسرم۸.۴۵ دقیقه صبخ دنیا اومد من رو ۱۱ بود که بردن بهش و تا ساعت ملاقات تقریبا جون اومده بودم همونطور م دکترم گفت مرتب میومدن و مسکن تزریق میکردن تا درد آروم شه اما خوب من درد داشتم و اون فقط تسکین بود، البته من خودمو برای درد آماده کرده بودم و کلا با کادرو همراهم همکاری میکردم این تو پروسه زایمان هم برای خودم هم همراه و و هم کادر کمک کننده بود پرستار بار اپل یا دوم بود ک اومد بالای سرم و بهم گفت میدونم درد داری مثل پریودی شدید و شکمت میگیره و ول میکنه بهت سرم فشار وصل کردیم تا با انقباض رحمت همه خون ها و... خالی بشه، راستی شکمم هم دوبار تو اتاق عمل فشار دادن که تو شرح عملم نوشته بود و من اصن متوحه نشدم تو ریکاوری اومدن شکممو یکم فشار دادن م من سریع دستشونو گرفتم گفتم نکنین خانوم قربون صدقم رفت و گفت عزیزم یکم تحمل کن همکارم باید چک کنه و مطمئن بشیم شکمت توش خون و لخته نمونده باشه عفونت کنه منم دیگه دست اون خانومه فشار میدادم و گفتم باشه، ولی خیلی کم فشار داد همکارش و دردش لحظه ای ولی شدید بود،
مامان پویان مامان پویان ۸ ماهگی
سلام‌دوستان من ششم زایمان کردم و خواستم‌تجربه مو بگم
من از اول قرار بود سزارین اختیاری بکنم اما خب نظرم‌ماهای آخر عوض شد و رفتم‌برا طبیعی
روزی که دردم‌گرفت ساعت ۷ صبح پنجم بود که کم کم‌میگرفت و ول میکرد بصورت منظم تا ساعت ۴ درد داشتم‌زیاد نبود که امونمو ببره کم بود موندم یذره تو خونه درد بکشم بعد برم
ساعتای ۴ دیگه رفتم‌بیمارستان خیلی شلوغ بود و تا ۱۲ شب اونجا کارامو انجام‌دادم با ۳ سانت ساعت ۱ شب بستری شدم
رفتم‌زایشگاه پیاده روی کردم کمی بعد هی معاینه کردن گفتن‌باز نشده هی موندم کم کم دردام بیشتر میشد و منم کم کم آه و ناله ی بیشتر
تا اینکه تو معاینه ساعت ۵ کیسه م پاره شد دیگه دردام خیلی زیاد شده بود و رحمم هم هنوز باز نشده بود کم کم آمپول فشار میزدن من هی درد میکشیدم و داد میزدم دهانه رحمم هم بسته بود ۳ یا ۴ سانت بود
خلاصه بگم‌سخت ترین شب زندگیم بود هر کس با من اومد یا بعد من اومد بچه ش بدنیا اومد و رفت الی من داشتم رسما میمردم تنها کسی که تو اون زایشگاه گفتن همراهَ بیاد بالا پیشش من بودم مامانم اومد پیشم یکم قوت قلب بود برام اما دردی دوا نشد و دردام بیشتر میشد هر لحظه با اینوه زور میزدم‌بچه بیاد نمیومد بیرون دیگه تا صبح فردا همینجوری بودم هم گرسنگی هم خواب هم درد بهم بد جور فشار آورده بود دیگه جون نداشتم‌زور بزنم من از اون موقع بستری تا ساعت ۴ و خورده ای بعد از ظهر روز بعد درد کشیدم .
مامان جوجولو مامان جوجولو ۶ ماهگی