تجربه سزارین ۲
،
ولی وقتی آمپول رو میزد انگار میخورد به استخون کمرم و ناخودگاه تکون میخوردم و دوباره آمپول در میاورد و میگفت خراب شد،سه بار این کار رو کرد تا بالاخره تونست بزنه،ولی خیلی درد داشت،آمپول میخورد به استخونم😭
بعدش زودی درازم کردن و حس کردم پاهام داره گرم میشه،هی داد میزدم خانم دکتر پام هنوز حس داره‌ها ببین تکونش میدم😅دکترم میگفت باشه تا بی‌حس نشی هیچ کاری نمیکنم،میگفت فعلا فقط دارم برات بتادین میزنم،
چند دقیقه گذشت که دیدم صدای گریه بچه میاد،
بی‌حس شده بودم ولی خودم نمیدونستم،دکتر گفت دخترت خیلی قشنگه😍
از بالای پرده بهم نشونش دادن و زودی گذاشتنش روی یه دستگاه،
دکتر اطفال هم بالاسرم بود که زودی به بچه رسیدگی کنه،
چون گریه میکرد گفتن خداروشکر تنفسش خوبه،و ازش خون گرفتن،وزنش کردن و دیگه همه حواسم رفته بود به بچه،
تا اینکه دکتر اطفال گفت قند خونش افتاده و خیلی سریع بردنش بخش ان‌آی‌سیو،
دیگه دکتر داشت بخیه‌م میزد،
همش احساس میکردم پاهام از هم باز شده،خیلی حس بدی داشت،هی داد میزدم تو رو خدا پاهام رو جفت کنین،میگفتن خانم به خدا پاهات جفته تو اینجوری حس میکنی،
خیلی حس بدی بود
بخیه تموم شد و دکتر کلی شکممو فشار داد،فشار رو حس میکردم ولی دردی نداشتم اصلا،
یه چیز دیگه که حس بدی داشت این بود که احساس میکردم تا بالای سینم بی‌حس شده و یه کم نفس کشیدن سخت بود برام،
بالاخره کارم تموم شد توی اتاق عمل و گذاشتنم روی تختِ بخش و رفتیم سمت بخش ،
وقتی از اتاق عمل اومدم بیرون و همسرم رو دیدم خیلی گریم گرفت😭😭
همه میگفتن بعد از عمل سردمون میشه و لرز میکنیم ولی من اصلا سردم نبود

بقیه تاپیک بعدی

۵ پاسخ

عزیزم بچت بدنیااومدچندکیلوبود قصدم مقایسه کردن تیست فقط میخوام بدونم اخه دخترمنم روزاول ۳۶هفته بدنیااومدخانواده شوهرم میگن من چیزای مقوی نخوردم بچم وزن نگرفت برای شماچندکیلوبود؟

چرا من با خوندن اینا بغضم میگیره ❣️🥺🥺 ینی منم اون لحظه رو میبینم که بچمو نشونم میدن و صدای گریش میاد

عزیزم🥺😍

عزیزم بچه ت چند کیلو بود؟

دکترت کی بود؟
من تجربه عالی داشتم
ک البته صد البته ب بیمارستان هم مربوطه

سوال های مرتبط

مامان 🍓توت فرنگی 🍓 مامان 🍓توت فرنگی 🍓 ۲ ماهگی
تجربه زایمان
صبح اومدم پذیرش شدم با گریه و دلتنگی از تمام شدن بارداری هر چند سخت بود ولی دلگیر
اومدم اول آن اس تی گرفتم یه ساعتی معطل شدم لباس دادن پوشیدم ازمایش اینا گرفتن که از کمرم زیر شکمم درد پریودی گرفته بود نگو بجه وارد لگن شده بعد اتاق عمل رو آماده کردن خیلی سرد بود اتاق عمل دندون هام می‌خورد بهم بعد بی حسی زدن از نخاع درد نداشت فقط ترس داشت سریع خابوندمنم رو تخت پاهام داغ شد حالت تهوع گرفتم فلبم تند میزد گفتم قلبم داره وامیسته گفتن هیچی نیست تو سرم انگار یه چیز ریختن آروم شدم بعد دخترم رو آوردن دیدم چسبوندم رو صورتم حس خوبی بود اما میلرزیدم بعد با پتو از تخت بلند کردن انداختن رو برانکارد سرم زدن بعد دوباره از اون برانکارد انداختن روی تخت دیگه خیلی درد داشتم شکمم رو فشار دادن خیلی درد داشت اومدم تو بخش شوهرم اومد کمک تا دوباره از اون تخت انداختن رو تخت بخش درد وحشتناکی بود بعد بچه شیر خورد و امان از وفتی که از رو تخت خواستم بلند شم نفسم بند اومد خیلی درد داشت زخم هام بلند شدم با بختی رفتم دستشویی زیرم رو تمیز کردن الان هم بابد بختی دراز کشیدم و دارم تایپ میکنم
راستی سوند وصل کردنی هم یه سوزش بدی داشت 😬
مامان مامان من مامان مامان من ۷ ماهگی
پارت سوم سزارین ❤️🍼👶
رسیدیم به بخش زایشگاه تقریبا ساعت ۵و نیم بود خانمه گفت چی شد برگشتی گفتم کیسه آبم پاره شد و درد دارم خلاصه دردای زایمان داشت منو از پا در می آورد و بچه هم به مثانم فشار می آورد آبریزش زیاد هم داشتم گفتن خانم الان تعویض شیفته و دکتری برای عمل نداریم باید منتظر بمونی تا ساعت ۸ و منی که استرس و دردم زیاد شده بود منو گزاشتم توی زایشگاه و هی دردام بیشتر منو از پا در می آورد فقط به ساعت نگاه میکردم خدایا فقط ۸ بشه اصلا برام مهم نبود دکتر کی باشه فقطمیخاستم از این درد نجات پیدا کنم برام سوند وصل کردن و سرم زدن و منتقلم کردن به اتاق عمل وقتی رسیدم اتاق عمل دکترای بیهوشی اومدم چند دوز آمپول بی حسی زدن و خیلی حس بدی بود پاهام سنگین شده بودن و من تاکید میکردم که بدنم دیر سر میشه و برام یه زره خ‌واب آور هم زدن کم کم منگ شده بودم روی شکمم بتادین ریختن پرده رو کشیدن و دکتر شروع به عمل کرد تو همین حین صدای جیغ دخترم شنیدم خیلی خوشحال شدم نی نی رو یکم گزاشتن کنارم و بعد من رو به ریکاوری و اونو به بخش اطفال منتقل کردن.من توی ریکاوری یکم خونریزی کردم چندتا دارو برام زدن و بعد از اینکه دیدن بی حسی کم شده و میتونم خودم تکون بدم میخاستن منتقل کنند به بخش که من درخواست پمپ درد کردم اونم برام وصل کردن و بردنم بخش
مامان ماهلین مامان ماهلین ۷ ماهگی
تجربه زایمان سزارین

من مریض دکتر قلی پور عزیز بودم خیلی ها گفتن زیر میزی میگیره ولی خیر نمیگیرن، سزارین اختیاری بودم، بیمارستان بابل کلینیک


مامانا من قرار بود پنجشنبه زایمان کنم ولی سشنبه صبح دردام شروع شد رفتیم بیمارستان، خانم دکتر رو تو حیاط بیمارستان دیدم و گفتم ک دردم گرفته و با ارامش و مهربونی خنده کنان دست تو دست رفتیم زایشگاه ک کارای بستریم رسیده بشه 😅
ان اس تی انقباض ثبت کرد و منو راهی اتاق عمل کردن، وقتی وارد اتاق عمل شدم خانم دکتر تو اتاق عمل منتظر بودن و سریع کار هارو شروع کردن
از اول عمل تا اخر عمل خانم دکتر و بقیه پرسنل اتاق عمل با شوخی و خنده اصلا نزاشتن من بترسم یا جو اتاق عمل حالمو بد کنه امپول بی حسی مثل امپول معمولی بود و یهو انگار پام یه برق کوچولو گرف و گرم شد
بی حسی جوریه ک تو احساس میکنی لمست میکنن ولی اصلاااا درد نداری
خیلی حس خوبی بود ارامش گرفته بودم البته اولش یکم ترسیدم ولی بعدش ارام بخش زدن بهم
کلا پنج دقیقع بعد دختر گلم بهم نشون دادن خیلیییییی حس خوبیه خیلییییی کل عمل هم 20 دقیقه طول کشید کل دردی ک یکم کشیدم تو ریکاوری بود تا پمپ درد اثر کنه یک ساعت طول میکشه و اصلا درد غیر قابل تحمل نداشت ولی بیمارستان بابل کلینیک اصلا دوست نداشتم اخلاق پرسنل یکم ضعیفه خوب و بد تو همه جا هست البته ولی نسبت به مهرگان از نظر تمیزی هیچه
هزار بار برم عقب سزارین با دکتر قلی پور عزیز انتخابمه🥹❤😍
مامان پارسا👶 مامان پارسا👶 ۳ ماهگی
ادامه تایپیک قبلیم(تجربه زایمان)

به دستورِ دکترِ شیفت شبم توی زایشگاه بستریم کردن تا فردا صبحش چندبار ان اس تی گرفتن بازم انقباض نشون داده بود ،ساعت ۱۱ صبح ۱۷ اُم بود که همون دکتر شیفت شبم دستور آمپول فشار داد ،سِرُم(آمپول فشار) رو وصل کردن بهم تا ساعت ۴ عصر اولین سرم تموم شد من از ساعت ۲ بعد از ظهر کم کم دردام شروع شده بود هی زیر شکمم میگرفت ول می‌کرد دردشم یکم از پریودی بیشتر بود ولی نا منظم بود،بهم گفتن تا آمپول فشارِ بعدی کنار تختت یکم اسکوات بزن و راه برو منم انجام دادم ،سرم دوم رو ساعت ۷ شب وصل کردن بهم ،از ۹ شب به بعد خیلی درد داشتم که ساعت ۱۰ معاینه ام کردن گفتن شدم ۳ ' ۴ سانت ،دردام منظم شده بود که اومدن کیسه آبمو پاره کردن یهو ازم کلی آب گرم خارج شد و طی یکی دو ساعت ۹ سانت دهانه رحمم باز شده بود،ساعت ۱۱ و نیم دیگه حس فشار و زور بهم دست میداد، به مامام که گفتم گفت هر وقت حس زور داشتی تکنیک تنفسی انجام بده خیلی کمکت میکنه نفس عمیق بکش هوا رو تو شکمت جمع کن بعد فوت کن بیرون و همزمان با قدرت زور بزن ،منم همینکارو انجام میدادم،واقعیتش خیلی کمک کرد بهم آروم تر میشدم؛یهو به همراه اون دردا و حس زور یه حس دیگه توم بوجود اومد قشنگ حس میکردم که بچه داره میاد بیرون و دیگه آخر راهه🥹
مامان نخود مامان نخود ۷ ماهگی
تجربه زایمان
من پریروز سونو بیوفیزیکال دادم تنفس نمره نگرفت بردم زایشگاه گفتن ان اس تی خوبه چیزی نیست ولی گفتم زنگ بزن دکترم زنگ زدن دکتر گفت براش تکرار سونو بنویسید بفرستید اینسری زد حرکت نمره نگرفت برگشتم زایشگاه دکتر گفت بستری کنید برا زایمان بستری شدم گفتن سزارین اصلا نداریم اختیاری قبول نمی‌کنیم
دیگه بستری شدم معاینه کردن کاملا بسته بود
سروم زدن و آمپول فشار نزدیک دوساعتی موندن نه درد داشتم نه باز شدم گفتن ببرن سزارین که من گفتم با دکتر شیفت عمل نمیشم با دکتر خودم عمل شدم و موقع زایمان متوجه بندناف دور گردن بچه شد
خلاصه ساعت سه و چهلدوپپنج دقیقه ظهر پسرم به دنیا اومد خداروشکرر و من تو اتاق عمل فقط گریه میکردم و خداروشکر میکردم
از سوند براتون بگم درد آنچنان بدی ندارد و یه لحظس
تو اتاق عمل هیچ دردی متوجه نمیشین من تا چهار پنج ساعت بعدش هم هیچ دردی نداشتم و بعد هم باز جای عمل درد نمی‌کرد به خاطر زیاد به پشت خوابیدن کمردرد خیلی شدیدی گرفتم و کمردرد اذیتم کرد که با اولین راه رفتن از بین رفت ولی خب بعدش درد جای عمل یه مقدار داشتم که با شیاف خوب بود قابل تحمل بود فقط یکم راه رفتن درد داره الان هم بیشتر سوزش جای عمل دارم تا درد
و از فشار دادن شکم بگم که شکم منو سه بار فشار دادن که یه بار تو اتاق عمل و دوبار تو‌ریکاوری که هرسه بار بی حس بودم و متوجه نشدم
همینا فعلا تو‌ ذهنم بود
مامان نیل آی مامان نیل آی ۹ ماهگی
پارت سوم :
وارد اتاق عمل که شدم ماما شروع کرد به سوال کردن چند سالته و نی نی جنسیتش چیه و اسمش چیه و...
بعد دکتر اومد و شروع کردن... دکتر بیهوشی گفت دخترم بشین و یکم به سمت جلو خمشو میخوام کمرتو ضدعفونی کنم... منم میدونستم قضیه چیه خیلی ریلکس نشستم و خم شدم وقتی امپول رو زد ماما گفت آفرین اولین نفریه که تکون نخورد بعد دراز کشیدم کم کم پاهام بی حس شد گفتم پاهام داره سنگین میشه دکتر بیهوشی گفت افرین همینه باید اینطور بشه... بعد ی پارچه سبز کشیدن جلوم و دکترم گفت نور رو تنظیم کنید خیلی برام جالب بود همش میخواستم بدونم مرحله بعد چه خبره ...
قشنگ بریدن شکممو حس میکردم و فشار دادن شکممو خیلی محکم فشار دادن گفتم آیییی دکتر بیهوشی گفت نترس به نفع خودته... یهو صدای جیغ ی بچه اومد. دکتر گفت این از اوناسست که کل شبو جیغ میکشه 😂گریه میکنه نمیخوابه ...بعد بچه رو شستن و من اون لحظه میپرسیدم ساعت چنده میخوام بدونم دقیقا بچم چه ساعتی دنیا اومده😂پرستار میگفت تو دیگه کی هستی ... دخترم ۸:۴۸ دقیقه به دنیا اومد کل عمل زیاد طول نکشید و وقتی دخترمو نشونم دادن ی لحظه سرمو تکون دادم سر درد شدید و حالت تهوع گرفتم بعد گفتم ی امپول زدن...
و دوباره اوردن دخترم گفتن ببین من از ترسم سرمو تکون نمیدادم پرستار گفت ببین چیا خونده سرشو تکون نمیده دخترم گریه میکرد وقتی گذاشتن رو صورتم تند تند ببوسش کردم و اون اروم شد خیلی لحظه قشنگی بود 😍
اون لحظه همش فکر میکردم مادرم چقدر برای من و بقیه بچه هاش زحمت کشیده این دردای من یک هزارم درد و گذشت مادرم هم نبود ...
خودمو اینطوری ارروم میکردم...
وقتی هم دخترمو برداشتن یهو همشون گفتن چه دختر سفیدی چقدر خوشگله .
مامان محمدجواد ومیراث مامان محمدجواد ومیراث ۸ ماهگی
تجربه زایمان پارت اول
تاریخ سزارینم رو به دکتر گفتم پونزدهم اسفند چون روز تولد خودم بود ، و در ۳۸هفته و شش روزگی ساعت چهار صبح راهی بیمارستان شدم تا کارهای پذیرش و بستری انجام شد ساعت شش شد قرار بود ساعت هفت ببرن اتاق عمل چون دکترم از قبل درخواست رزرو خون داده بود و بیمارستان خون نداشت نگهم داشتن و گفتن ساعت ده به بعد تا اینکه دکترم با عصبانیت خودش اومد و دادوبیداد کرد و ساعت هشت منو برد اتاق عمل ، اولین بارم بود که اتاق عمل رو میبینم خیلی ترسیدم اول اومدن و سوند وصل کردن درد نداشت اما حس بدی داشت و در این حین دکترم کمی برام توضیح داد که میخاد چیکار کنه درازکشیدم روی تخت دکتر بیهوشی یه پیرمرد مهربون بود اومد بالا سرم بهش گفتم دکتر بیهوشم کن بذار چندساعتی تو این دنیا نباشم خندید و قبول کرد منتها دکتر زنان خودم قبول نکرد و گفت مطمعن باش بی حسی برای نی نی مون بهتره و متقاعدم کرد ، لحظه ای که سوزن رو زدن نخاعم انگار برق گرفتم و یه پام‌ناخوداگاه بلنند شد و جیغ کشیدم اما درد اصلا نداشت سوزنش فقط در حد همون یک ثانیه برق گرفتگی ، ولی پاهام شروع شدن به داغ شدن و بی حس شدن بعد از یک دقیقه منتظر موندن و ازم خواستم پامو‌حرکت بدم حتی یک ذره هم نتونستم و پرده رو نصب کردن جلو صورتم و شروع کردن شستشو دادن محل برش و بقیه ی ماجرا که من فقط حس میکردم و دردی نداشت
ادامه پارت بعدی
مامان رادوین مامان رادوین ۵ ماهگی
تجربه تزریق بتامتازون
من ۳ بار ازمایش قند دادم، بار اول تو هفته ۲۴ اینا بالا بود، دکتر ۳ ساعته نوشت تکرار کردم لب مرز بود...تو هفته ۳۱یه بار دیگه ازمایش دادم ناشتا ۸۰ بود و بعد از صبحانه ۹۵که دکتر گفت میتونی امپول رو بزنی ولی حرکات بچه تا ۳ ساعت کم میشه ولی بیشتر از این نباید بشه...من بعد از دوز اول که ۳ تا بود، ۳ ساعت اول هیچ علائمی نداشتم، بچه عادی تکون میخورد ولی یه ساعت بعدش پاهام کبود شد ورم کرد، از شدت درد پاهام به خودم میپیچیدم و بچه هم تکون نخورد تا ۱۲ ساعت بعد از تزریق...ولی دوز دوم رو که زدم خیلی حال بهتری داشتم...من اون شب خیلی استرس کشیدم چون میگفتن قند رو خیلی بالا میبره، کلی تو اینترنت گشتم...اگر دستتون گزگز کرد یعنی قندتون بالاست برید بیمارستان تا براتون انسولین تزریق کنن...بعضیا احساس گر گرفتگی و قرمزی تو صورتشون ایجاد میشه که بازم بهتره با دکترتون در میون بذارید. امیدوارم احتیاج به تزریقش نداشته باشید یا راحت بگذرونید...قندتون هم بعد از ۱ هفته به حالت قبل برمیگرده
مامان وروجک کوچولو مامان وروجک کوچولو روزهای ابتدایی تولد
دیشب ساعت ۳ دردم گرفت یهو با فاصله های کم ولی منظم نبودن ۱۰ دقیقه یکبار بود یسریاش ۲ دقیقه یکبار بود یسریاش شروع شد
بلند شدم رفتم دوش گرفتم و دردام بیشتر شد ساعت ۷ صبحانه خوردیم تا به بیمارستان بریم و برسیم شد ۹ و معاینه کردن و دیدن ۴سانت دهانه رحمم باز شده و بستریم کردن و گفتن خیلی خوبه تا ساعت ۳شدم ۵.۶ سانت و دردام غیر قابل تحمل شده بود اپیدورال خواستم که بخاطر شرایط بچم نزدن (چونکه هعی ضربان قلبشو افت میکرد و میگفتن ضرر داره و حتی سرم فشار هم قطع میکردن هعی )و در آخر ساعت ۵ونیم اینا بود که فول ۱۰ سانت شدم و دهانه رحمم هم نرم بود و میگفتن خیلی خوبه ولی استخون لگنم کوچیک بود میگفتن چون بچه کوچیکه شاید بتونی زایمان کنی
من هعی زور میزدم و یکی از بالا بچه رو هول میداد به سمت پایین دکتر هم از پایین کمک می‌کرد سر بچه دیده می‌شد و چون استخون لگنم کوچیک بود نتونستم زایمان کنم زود و ضربان قلب بچم کلا رفتش
من حتی امپول هم زده بودن به واژنم که اگه برش خورد درد حس نکنم
ولی با این شرایط خیلی سریع سوند وصل کردن بهم و راهی اتاق عمل کردن خیلی سختم بود از تخت بیام پایین و روی ویلچر بشینم ولی با هر زور و زحمتی شد کمکم کردن اینکارو انجام دادم و خیلی سریع راهی اتاق عمل شدم