۱۹ پاسخ

به نظرم هر روز دستاش و پاهاش را بگیر تو دستت و نگاه کن چون این دستها و پاها دیگه این اندازه نمیمونن...و یه روزی بزرگ میشن و دیگه این روزها تکرار نداره...و سعی کن با نگاه کردن به تک تک اعضای بدنش ...چشمان تیله ای که داره لذت ببری...چون دوباره بزرگ شدن همان کودکت تکرار نداره...

بله خیلی وقتا هم گریه ام گرفته از اینکه هیچ‌ تایم آزادی ندارم واقعا مادر بودن سخته

مخصوصاااا که این وسط یه شوهر زبون نفهمه بیخیالم داشته باشیییی😬😬😬🤦🤦🤦

منم بعضی وقتا دلم میخواد برم تواتاق توتاریکی وسکوت بشینم،دیگه تفریح تنهایی وباخیالت راحت بماند

اشکال نداره منم همینم باید تحمل کردتابگذره

فکرکن این وسطا حامله ام بشی

منم‌همینطورم‌ کلا بعضی وقتا از زندگی‌خسته ام .. بی اعصاب بی اعصلبم

هروقت مثل من دوتا داشتی تازه میفهمی خستگی یعنی چی

هییی از همه بدتر شوهری که آدمو درک نکنه💔😢من فقط به بچهام نگاه میکنم بغلشون میکنم حالم خوب میشه وگرنه این زندگی ارزش زندگی کردن نداره

همه میگفتن بچه بیاد زندگی شیرین میشه والا برای من که جهنم شد خییییلی سخته

منوهمیندیه ساعت پیش بودمیگفتم عجب غلطی کردم بچه آوردم اونم شیرب شیر😬

وای منم همینطور الان یک هفته هم هست پسرم همش بهونه می‌گیره کللللیییی گریه میکنه نمی‌دونم چشه

درکت می کنم عمیقا

منم همینطور

وای عزیزم منم همینجورم مخصوصاالان مریضه خودم مریض تراونم چارشنبه تالان بچم تب میکنع ویروس لعنتی دخترم گرف به اینم داد حالامن موندم یه عالم کارگرفتاری بابچه مریض دم عید همه دنبال خریدن اینواونجور کردن من ابنجور خدایا به حق دل شبت دل همخ شاد کن مریضیم ازخونه مادور کن.

دقیقاااا همه حرفاتو با گوشتو پوستو استخونم درک میکنم😓😓😓

من از شوهرم خسته شدم

عزیزم هممون تو این چالش سخت هستیم
هر وقت خسته شدی نگاش کن دستای کوچیکش بگیر دستت .اون کوچولو جز تو پناهی نداره
پس قوی باش محکم که پناهگاه خوبی باشی براش

من تحملم خیلی بالاست فقط نمیدونم کی مشکل خواب بچم درست میشه خیلی اذیت میشم

سوال های مرتبط

مامان ماهیسا مامان ماهیسا ۲ سالگی
حالم خیلی بده خیلی بد واقعی نمیدونم چرا اینجا دارم مینویسم خیلی وقته میخوام بنویسم اما میترسیدم کسی بیاد چیزی بگه حالم بد کنه یا حتی خجالت میکشیدم ازخودم ازهمه مادر ها درحدی بدم قراره برم پیش دکتر اعصاب روان واقعا نمیکشم صدای جیغ گریه دخترم رو مخ منا مریض م کرده دیگه کنترلم ندارم سه بار امروز وحشی شدم از خودم بدم میاد حالم از خودم بده بی لیاقت ترین مادرم آخه من رو تربیت دخترم حساس بودم نگران تربیتشم نگران حال روحیم نگران آینده‌شم دارم با گریه مینویسم نمیدونم چرا اصلا دارم اینجا میگم فقط میگم دیگه کم آوردم از حس عذاب وجدان از جیغ بهانه گریه یکم آرامش ندارم و بااطرافیان بی درک شعور حالمو بدتر میکنن با دست تنها بودم از اول بچه دارشدنم با بچه ایی که اذیت فراوان داشت ودارد. همه چیز اینگار امروز واسه من تموم شده دیگه خسته شدم گفتم درست میکنم خودمو اما نکردم آخه خیلی درمورد تربیت بچه ها میخونم اما نمیتونم عمل کنم بی ارادم حالم از خودم بده 😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔