۴ پاسخ

عزیزم الهی همه لحظهات همیشه با حس خوب باشی

وای کاش برای منم همینطور خوب باش و پرستارا همکاری کنن

عزیزم روبیکا و اینستا گروه زدیم اگه میای آیدی بدید یا به آیدیم پیام بدید bili_crazy1

به سلامتی عزیزم
دعا کن منم بقیه هفته هام به خوبی بگذره. و دخترما سالم بغل بگیرم 🥺🤲😘

سوال های مرتبط

مامان نهال 🌿 مامان نهال 🌿 روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم
بعدش من توی ریکاوری بیدار شدم
خیلی سردم بود به شدت میلرزیدم بهشون گفتم بهم پتو دادن و دارو به سرمم میریختن
دندونام به هم میخورد و خیلییی میلرزیدم خیلی پرستار های اون قسمت خوب بودن هر بار گفتم سردمه هوامو داشتن که ۴ تا پتو دادن روم و چند بار دارو زدن این بین هم من میلرزیدم هم میپرسیدم بچم کجاست 😂
دکتر بیهوشی بهم میخندید میگفت دخترم تو اول فکر خودت باش
بچم اوردن میگفتم چرا گریه نمیکنه😂😂
بعدش کم کم بهتر شدم دوتایی مارو فرستادن بیرون که دیدم همسرم و مامانم و خالم دم در کلییی نگرانن من ساعت ۷ رفته بودم داخل ساعت۱۱ اومده بودم بیرون اتاق عمل خیلی طول نکشید من توی ریکاوری خیلی مونده بودم
خب سعی کردم خلاصه بگم
بخیه های من جذبی بودن و من واقعاااا از عملم و دکترم و بیمارستان خیلی راضی بودم
بیمارستان ارجمند کرمان دکترمم خانم کامیابی بودن
و هزینه هم جمعا شد ۳۰ تومن که با بیمه و این که همسرم شرکتشون قرارداد داشت با بیمارستان ما فقط ۳ تومن دادیم
مامان 🤱🏻نیلماه مامان 🤱🏻نیلماه ۷ ماهگی
بعدش دختر قشنگمو گذاشتن روی سینم و با هم از اناق عمل رفتم ریکاوری،توی ریکاوری دهن بچرو گذاشتن روی سینم و فداش بشم کوچولو کوچولو دوسه تا یکبار مک میزد و آغوزم جاری شده بود،اینو واسه اونایی میگم که میومدن توی گهواره تاپیک میزدن ما توی بارداریمون ترشح سینه نداریم پس یعنی شیر نداریم!
نه عزیزدلم با جدا شدن جفت باید شیر جاری بشه و شما توی بارداری اتفاقا نباید ترشح سینه داشته باشی

بعدش یه ۲۰ دقیقه توی ریکاوری بودیم و پرستار تختمو هل داد و رفتیم تو بخش که اونجا دیگه همه خانواده بودن البته همسرم پشت در اتاق عمل بود
یکم که گذشت اومدن سوندمو دراوردن و به خدا شاید یک ثانیه بود و هییییییییییچ دردیم نداشت چقد به خاطر حرفایی که تو گهواره میزدن از همه چی غول ساخته بودم واسه خودم😐😐

من سرمو بچه ها از هیجان زیاد به شدت تکون دادن یعنی خیلیا اما نمیدونم گوووووش شیطون کر چی بود که یه ذره ام سر درد نگرفتم البته این چند وقته پایین کمرم به خاطر آمپول بی حسی خیلی درد میکرد،
بچه ها وقتی شروع کردین به غذا خوردن چند تا خرما بخورید،کمپوت گلابی و انجیر حتما حتما بخورید هر جی میتونید مسهل بخورید که حتی اندازه یه بند انگشتم که شده دفع داشته باشید و حتما حواستون به ادرار کردن هم باشه
بعد از یه ذره هم که گذشت پرستار و کمک بهیار اومدن گفتن بلند شو تا دم دستشویی اتاقت راه بریم و باید دستشویی بری،
خودشون همه کاراتونو میکنن شما اصلا نیازی نیست کاری کنید حتی دکمه ی توالت فرنگی یا پوشیدن سرجی فیکسم خودشون انجام میدن بیمارستان من که اینجوری بود
مامان لیام🧸 مامان لیام🧸 ۷ ماهگی
قسمت بعدی قسمت ریکاوری بود..
شما تو قسمت ریکاوری دردی احساس نمیکنید چون هنوز بی حسید...
اما به شدت می‌لرزید🫠🥶
من انقد توی ریکاوری لرز داشتم که دندونام میخورد بهم ولی سعی کردم تا جایی که میتونم سرمو و گردنمو تکون ندم😶‍🌫️

اینم بگم از رو تخت اتاق عمل یه آقایی منو بلند کردن که بزارن رو تخت بعدی...
اینو گفتم بدونید کلا این آقایون همه جا حضور دارن😬😂


بعد داخل ریکاوری هی فشارم چک میشد...
تموم که شد از قسمت ریکاوری بالاخره از بخش ۲ منو گردن گرفتن و بردنم توی اتاق ۲ تخته😌
اون موقع که من رفتم یه خانوم اونجا بودن که بعدش مرخص شدن..
و من اتاقم از دو تخته به وی آی پی تبدیل شد😂
تا وقتی که دوباره یه خانومی رو آوردن که اونم تازه زایمان کرده بود🥲😂
و مجددا اتاق از وی آی پی بودن در اومد...

خب بسه بی مزه بازی...

بریم سر اصل مطلب...

بعد از اینکه بی حسی رفت دردا اومد سراغم!
نمی‌خوام احساسیش کنم بگم فدای سر بچه م و اینا و فلان
بندازم گردن اون طفل معصوم
درسته بچمه جونمم واسش میدم...
ولی واقعا درد داشت🥹
مامانم که اومد پیشم تو خواب و بیداری بودم اثر دارو بی حسی بود
تو خواب هی ناله میکردم و گریه میکردم 🤕
دست مامانمو فشار میدادم...
تا اینکه یه ذره دردم خوابید
اومدن برام پوشک گذاشتن و شیاف گذاشتن و زیرمو عوض کردن

ساعت ۳ شد همه اومدن ملاقات...
دردش قابل تحمل بود اصلا خودتون نترسونید🖐🏻
درد. داشت دروغ نمیگم،ولی قابل تحمل بود

پارت ۴
مامان فاطمه ❤️ مامان فاطمه ❤️ ۹ ماهگی
پارت ۳ کل بدنم داغ شد بی حس شدم تا پایین سینه ها بی حس بودم خیلی هم بی حال شدم زود فشارمو میگرفتن تنگی نفس داشتم بهم امپول اینا میزدن حالم بد نشه پرده انداختن جلوی صورتم ولی همه چیو می‌فهمیدم پاره شدن شکمم تکون خوردن شکمم صداها رو که واضح می‌شنیدم دکترم هم باهام حرف می‌زد از انور میگفت اسم نی نی چیه منم گفتم فاطمه گفت مبارکه اول شعبان ماه مبارک بدنیا آمد 😍😍😍بعدم صدای نی نی شنیدم که گریه کرد فداش بشم من آوردن صورت دخترمو گذاشتن رو صورتم بهترین حس دنیا بود ❤️❤️❤️🤲🤲🤲انشالله قسمت کسایی که منظر همچین روزین بلاخره رفتم ریکاوری همش میلرزیدم بخاطر داروی بی حسی بود شوهرم تند تند زنگ میزد ریکاوری حالمو می‌پرسید ولی من فشارم بالا بود خیلی میلرزیدم که بهم دارو اینا زدن فشارم آمد پایین بلاخره از ریکاوری منو بردن بیرون وقتی شوهرمو مادرمو دیدم انگار دنیارو دادن بهم خیلی وحشت داشتم آخه شوهرم خیلی حوشحال بود گریه میکرد فیلم دخترمونو برداشته بود رفته بود دیدنش بهم تو اون حال نشون میداد که ببین چه نازه هی منو بوس می‌کرد که خداروشکر تموم شدی نی نی آمد بغلمون ❤️❤️😍😍😍😂😂🤩🤩خدایا شکرت اینم تجربه من عالی بود سزارین دکترم بهترین بود خیلی دوسش دارم و همیشه ازش ممنونم .
مامان •هلن|Helen• مامان •هلن|Helen• ۵ ماهگی
تجربه زایمان

🌸پارت «۳»🌸

به همراهم گفتن کارامو انجام بده وسایلمو هم بیاره
لباسای آبی رنگی تنم کردن و بردنم بخش سزارین و اینا بردنم یه اتاقی دوتا ماما خیلی خوش اخلاق و مهربون سرم وصل کردن بعدش سونت وصل کردن و چک کردن که مویی روی شکمم نیس که اگه باشه شیو کنن 🤦🏼‍♀️
از وصل کردن سونت هم بگم اولش یکم سوزش داره حس بدی داره واقعا ولی درد نداره بعدش عادت میکنی زود 🥲
بعد سونت وصل کردن و اینا بردنم اتاق عمل وای وارد شدم از استرس حتی نمیتونستم نفس بکشم ولی خدایی اینقدر مهربون بودن پرستارا و ماما و دکتر که خیلی از استرسمو کم میکردن منو خوابوندن رو تخت و کلی باهام شوخی میکردن یکی بهم میگف که تو ۱۸ سالته ی دختر داری منم ۳۶ سالمه یه دختر داری ببین چقد جلویی 🥲😂 بعد نزدیک بود دکتر بیاد بهم گفتن اروم بشین کمکم کردن بشینم اروم خودمو یکم خم کردم که بهم آمپول بیحسی بزنن درد نداشت زیاد مث آمپول های عادی بود
بعد که دراز کشیدم آروم اروم گرم شدم خیلی پاهام سنگین شدن بهم گف پاتو تکون بده که نتوستم گف خب حله دیگه دستامو باز کردن و بستن
که خیلی منو تکون میداد مث حالت ویبره بود 🥲 و هی دستگاه فشار سفت و شل میشد و جو خیلی استرسی بود چون خودم خیلی ترسو بودم 🤦🏼‍♀️😂 ی پرده سبز جلوم گذاشتن و ... بعد چند دقیقه صدای گریه 🥹😭😍😍😍
نگم از حسش نگم از حسش مامانا خیلیییییی خوب بود خیلییییی 😭😍
شروع دخترمو اوردن گذاشتن رو سینم بوسیدمش 🥹😭 با اینکه هی نفسم میگرف هی ضعف میکردم خیلی سردم بود خیلی میلرزیدم 🫤 یه لحضه نفس کم اوردم دستگاه اکسیژنو گذاشتن بهتر شدم
بعد که کار بخیه و اینا تموم شد منو بردن ریکاوری دخترمو اوردن بهش شیر دادم چقد خوب بود😍😭🥹🥹
اونجا هنوز درد نداشتم و من چقد ذوق داشتم که زایمان کردم و درد ندارم 🤦🏼‍♀️😐
مامان رونیکا💗محمد مامان رونیکا💗محمد ۱ ماهگی
پارت دوم
توی ریکاوری پسرم اوردن گفتن بهش شیر بده پرستار گذاشتش رو سینه ام شیر خورددیگه ساعت سه منو اوردن بخش حالم خوب بود ولی هنوز بی حس بود پاهام اومدم بخش همه توی اتاقم منتظرم بودن منو بچه را دیدن پرستار بیرونشون کرد مامانم همراه موند حدود ساعت 6 بود بی حسی رفت خیلی درد غیر قابل تحملی نداشتم اومدن زیرم عوض کردن دوتا شیاف گذاشتن برام حالم بهتر شد هر چند ساعت خودشون مسکن میزدن و شیاف میزاشتن ساعت 10 شب بود پرستارم اومد یه مسکن زد گفت نیم ساعت دیگه شروع کن ب خوردن مایعات تا بیایم از تخت بلندت کنیم همه چی خوب بود مایعات خوردم اومد سوند جدا کرد دستمو گرفت خیلی آروم شاید نیم ساعت طول کشید تا تونستم بلند شدم راه رفتم ولی اونقدر سخت نبود قابل تحمل بود تا فردا صبحش همه چیزم خوب بود حدود ساعت 9 بود درد عجیبی پیچید توی شونه هام که فقط داد میزدم و گریه میکردم که پرستار برام کیسه آب گرم اورد مسکن زد بعد ده دیقه آروم شدم کل درد شدید من اون عوارض بی حسی بود که زد به شونه هام دیگه همه چیز خوب بود ساعت 7 غروب هم مرخص شدم
سوالی داشتید در خدمتم