مامانا خیلی دلم گرفته من مادرم فوت کرده خواهرم ندارم‌ من کلا ادمی ام ک دخترمو خونه هیچکس نمیزارم چون میترسم میگم خدایی ناکرده اتفاق ی بار میوفته اما این چند روز نزدیک عید دوبار یا سه بار در حد دوساعت دخترمو گذاشتم خونه خالم بعد سر یه موضوع دیگه ای کلا بحثمون شد اصلا ربطی ب دخترم نداشت ولی اون برگشت بهم گفت من حوصله بچه های خودمم ندارم مگه من لَ له توام بچتو بگیرم توخودت چ خوبی برا من کردی حالا اون ۴۵ سالشه و من ۲۵ نزدیکمه ی کوچه با من فاصله داره اما روز زایمانمم نیومد حتی با اینکه سزارین کرده بودم‌تگو تنها بودم پاشدم با بخیه هام خودم بچمو شستم بغل کردم‌ حالا اینا بماند گذشت تموم شد از وقتی اومدم نزدیکش هر سه ماه ی بار باهام سر موضوع های مختلف قهر میکنه ولی خیلی بهم برخورد ک اینجوری کرد واقعا مگه اون بزرگ تر نیس اینه بزرگی کردن ک پاشی این حرفارو بزنی خداروشکر ۴ستون بدنم سالمه خودم از دخترم مراقبت میکنم وگرنه با وجود همچین فامیلایی

۱۰ پاسخ

عزیزم منم همین وضعو دارم
مادرشوهرم طبقه بالامونه
ولیریکبار تعارف نکرده که داری خونه تکونی میکنی بچتو یه ساعت بزار اینجا
قبلنا یکی دوبار گذاشتم گفتم کار دارم
مادرشوهرم به تمسخر گفت مگه چقدر کار داری
دیگه ازون به بعد بچمو با خودم میبرم میارم یا شوهرم میبره میاره
از هبچکس انتظار نداشته باش
بعدا منت میزارن سرت
من بچم مواقعی که خوابه کارامو میکنم
به کارامم جدیدا زیاد نمیرسم.
وقتایی ک بیداره یکسره به پام میچسبه نمیتونم کار کنم
ماشاالله باید یکسره بدوام ازینور و اونور بچمو بغل کنم و بگیرمش

حس میکنم هممون از وقتی مادر شدم خیلی دل ناژک شدیم
حق داری ب ادم برمیخوره

آخی عزیزممم اشکال نداره خدا جوابشو میده؛خودش یه روزی محتاجت میشه و میفهمه که در اهنی هم کارش به در تخته میفته!دیگه نده بچتو

عزیزم خدا رو داشته باشی کافیه برات غصه این چیزا رو نخور ...اگه نعوذ بالله گره کار ما دست بنده خدا بود تا حالا همه همدیگه رو تیکه تیکه کرده بودن

ومنی که مادرشوهرم ارزوشه بذارم پیشش چقد ادما باهم فرق دارن
عزیزم ان شالله همیشه سالم وسلامت باشی به کسی نیاز نداشته باشی

عزیزم منم مادر ندارم کلا شرایط سختیه باید تحمل کنیم این روزا هم میگذره ناراحت نباش

امان از ادمهایی که منت گذارن

ان شالله تن خودت سلام باشه عزیزم هر کسی جز پدر مادر منت میزارن رفتی با خودت ببرش اینجوری دیگه منت نمیزارن سخته ولی چاره ای نیس

کاش وقتی برات بیمارستان نیومد بچه تو هیچوقت دستش نمیدادی. میدونم آدم گاهی مجبور میشه. منم بچه اولم و همیشه مامانم نگه می داشت بی منت اما پارسال مامانم فوت شد خواهرم دو شيفت شاغله کسی رو ندارم بچه هامو پیششون بذارم بالاجبار هرجا برم حتی کارهای اداری مجبورم با بچه ها برم

امان از تنهایی. منم تنهام. سعی کن دوسه تا بچه بیاری لااقل دخترت خواهر داشته باشه . یه کم بزرگ تر شد بزار مهد به کارات برس ولی پیش فامیل نزار

سوال های مرتبط

مامان کایانی مامان کایانی ۱۲ ماهگی
مامان دیکان خانوم 🩷 مامان دیکان خانوم 🩷 ۱۲ ماهگی
امروز یه چیزی دیدم ک فکر میکنم خوب باشه باهاتون در میون بزارم

یکی از این مادر بلاگرا ک ب واسطه ی بچه داشتن کسب و کار راه انداخته واسه خودش جواب کامنت ی نفرو خیلی بد داده بود و با افتخار استوریش کرده بود موضوع چی بود حالا اومده توضیح داده ک سرلاک خونگیو چطور درست میکنه این بنده خدا هم فک کرده بلغورو خام میریزه تو سرلاک انتقاد کرده بود بماند ک چ فحشایی خورد از طرف این مادر بلاگر ولی چیزی ک خیلی تعجب داشت واسم این بود ک اسن خانم با افتخار از شیرخشک دادن ب بچش فیلم میزاره ( شیر خشک بد نیستا موضوع چیز دیگس) ولی ب این بنده خدا توهین کرده بود ک ت لیاقتت همون غذا ندادن ب بچت و دادن سرلاک داروخونه ایه
خب عزیز من سرلاک داروخونه ای تنها نکته ی منفیش مواد نگهدارندس ک دقیقااااااا همون موادیه ک توی شیرخشک هست🤣
حالا چی شد شیرخشکی ک از داروخونه میگیره میده ب بچش خوبه اما چون خودش داره سرلاک و سویق میفروشه ب مردم خریدن سرلاک داروخونه ای بده🤣
بهشونم میگی بعد از کلی فحاشی بلاکت میکنن
این روزا چقدر بخاطر حرفام بلاک میشم من🤣
مامان فندوق من مامان فندوق من ۱۰ ماهگی
سلام مامانا دلم خیلی گرفته یکی بیاد حرف بزنیم از دست مامانم خیلی دلم گرفت نشستم گریه میکنم چند ماه بچه کوچیک دارم بچم شیر نمی خورد یکسره گریه میکرد غذا نمی خورد با یک بچه ی مدرسه ایی و شوهر وسواس یعنی سرویس شدم تو این چند ماه کم واردم بیشتر شبا تا صبح بالاسر دخترم گریه میکنم ک شیر نمی خوره بعد مادر تو این چند وقت یک بارم نیومد کمک وقتی هم میرم خونش انگار طلب کاره ازم یک جوری حرف میزنه چند روز پیش رفتم خونش تا وارد خونه شدم میگه باز اومدی با بچه هات تازه خونه رو تمیز کرده بودم باز اومدی ک بچه ها بهم بریزن برام کار درست کنی من هیچی نگفتم ولی دلم شکست امروز دوباره رفتم برداشته میگه همه میگن چرا دخترت تو خونه بیکاره نمیاد کمکت کنه کارا خونه تو بکنه میگم من بچه کوچیک دارم دست تنها بچه ایی ک با سرنگ شیرش میدم بزرگش کردم تو یک بارم کمکم نیومدی الان چه توقعی داری من حتی وقت نمی کنم هفته ایی یک بار برم حموم کسی نیست بچمو نگه داره تو هنوز از من توقع کار داری میگه برو تا مادرشوهرت نگه داره چون میدونه اون برای من هیچ کاری نمیکنه هی بهم تیکه میندازه واقعا دلم شکسته حالم بده
مامان اِلای مامان اِلای ۱۳ ماهگی
بچه ها بیاید ی نظری ازتون میخوام و ازتون میخوام بگید چ رفتاری داشته باشم با اون شخص

بچه ها من در هفته ی روز در حد چندساعت اونم با تماسای پدر شوهرم ک میگ دل تنگ بچه ام میام خونشو و بر میگردم خونه گاهی شب دیر وقت میرسیم میخوابیمو فرداش بعد ناهار میریم و ی مادر شوهر فوق العاده فضول دارم ک فک میکنه خودش خوبه و بی نقصه ولی من پر از مشکلم اینا همش یک طرف
بعد خودتون میدونید ک ی مادر حسش هیچوقت اشتباه نمیکنه من متوجه این هستم ک از الان داره یجور رفتار میکنه ک وقتی بچم ب اون درک از فهم رسید نسبت ب من بدبین و ازم فاصله بگیره از رفتاراش معلومه مثلا هی بچمو بغل میکنه میگه مامانت منماااا بعد بچم گریه میکنه ک بیاد بغلم هی میگ بیا بریم بچرخیم بغل اون نرو دیگ اوایل برداشت خوب میکردم ولی بعدها حرکات دیگ ام دیدم مثلا من بچمو میبوسمم میگ اه نکن بچه بو گرفت یا بچه کثیف شد میبره فورا میشوره دستو صورتشو ولی خودش انقد بچمو تف مالی میکنه ک بچم جیغ میزنه میرم میگیرمش یا امروز بچم داشت جیغ میزد میگ انقد مادرش داد زده اینجوری میکنه ها برادرشوهرم گفت چرا مضخرف میگی اخه اون بیچاره ک همش اروم میحرفه گفت ن همش داد میزنه شما کرید حتما پدر شوهرم گفت والا تو خودت حرف زدی ی محل و حالی میکنی ک یا میگ بچه رو من تربیت کنم واقعا رو مخمه کارهای دیگ ای ک زیادن ب نظرتون چیکار کنم