چالش ترسناک ترین چیزی که تو زندگیتان دیدید چی بود؟ خودم رفته بودم خانه پدرم با برادر و خواهرم برادر زاده هام رفتیم کنار سد دخترم سه ساله بود من راه رفتم دخترم لج بازی بود بامن راه نمی‌رفت دو قدم پشتم بود یهو صدایه اومد چیزی افتاد تو آب نگاه کردم دخترم افتاده تو آب منم یهو خواستم بیارمش بالا دست پا زد از کنار لبه سد دور شد هرچی خواستم خودمو بندازم تو آب درش بیارم خیلی ترسناک بود نمی‌تونستم منم فریاد زدم هلنا افتاد تو آب خواهرم کمی اونورتر بود داداشام ماهی میگرفتن اومدن اونام شنا بلد نبودن دخترم حی دست پا زد رفت زیر آب فقط لباسش رو آب باد کرد منم گفتم تمام شد غرق شد خیلی حول کرده بودم دلم میلرزید پامو میاوردم جلو نمی‌تونستم خودمو بندازم تو آب شنا بلد نبودم برادرم رفت کنار سد گفت هلنا بیا یهو به خدا عین معجزه هلنا سرش تو آب بود چند تا سرفه کرد دست پا زد شنا میکرد رفت لبه سد داداشم دستشو دراز کرد دسته داداشمو گرفت داداشم آوردش بالا منم گفتم خدایا شکرت باورم نمیشد زنده تو این آب در اومد العانم بچهایه برادرم میگن هلنا شنا بلده وقتی خیلی بچه بود افتاد تو سد دیدیم چطوری شنا میکرد

۸ پاسخ

وای خداروشکر
اره دیگه یه مثل هست میگن" گر نگهدار من ان است که میدانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد "خدا حفظش کنه

خداروشکر اینا از معجزات خداس

واقعا داری راس میگی ؟

چه وحشتناک ،ولی خوب تونستی جلو خودت رو بگیری نپری تو اب ،یعنی اگه من بودم بدون فکر پریده بودم .

خداروشکر که بخیر گذاشته

وای ننه خدا نگه دارش باشه انشالله

وای خداحفظش کنه دخترمن تب ۴۰ درجه داشت کل صورتش قرمز شده بود بیمارستان جا نداشت بستری کنه جانا از تب ناله می‌کرد هرلحطه میگفتم الان تشنج میکنه از دست میره چه شب بدی بود خدا برای دشمنم نیازه

اخی عزیزم
دختر منم از یه فاجعه بزرگ جون سالم به در برده

سوال های مرتبط

مامان پسر عزیز مامان مامان پسر عزیز مامان ۱ سالگی
سلام دوستان
ساعت ۵ صبح بود که پسرم بیدار شد. هوا هنوز کامل روشن نشده بود.
چون در طول شب بهش آب نداده بودم حدس زدم که آب میخواد.
لیوان آب رو از روی میز برداشم و نزدیک دهان مبارک نازنازک بردم.
خواب‌آلود بود و نق میزد و گردنش میفتاد.
یهو یه تکون خورد آب ریخت رو صورتش😬
وای نمیدونید چه حالی شدم.😱
بچم شروع کرد به جیغ و گریه😭
گریه اینجور😵‍💫
حق داشت طفلک
خواب‌آلود باشی یهو آب بریزن رو صورتت😢
انگار خنجری به قلبم فرو کردن. اشکم درآمد واسه پسرم😢
پاشدم چرخوندم و کمی بعد شیر دادم بهش آروم شد.🤧
لباسش حالا خیس شده بود. جرات نکردم لباسش رو عوض کنم.
دکه لباسش رو باز کردم و همونطور نشسته نشسته از تو کشوی لباساش یدونه شلوار تا کردم گذاشتم رو سینه اش و دکمه ها رو بستم.
پسرم خوابید اما خودم خوابم پرید و ترس از اینکه سرما نخوره و فکر اینکه با دست خودم چه بلایی سر بچم آورد ولم نمیکرد🥴
صبح که پاشد و لبخندش رو دیدم گل از گلم شکفت و قند تودلم آب شد🥰