۱۵ پاسخ

میدونی چرا آروم نمیگیره چون خودت آروم نیستی. شرط میبندم اگه شما آرامش و استرس و اضطراب نداشته باشی مطمعنم دختر گلت آرامش داره. مخصوصا اینک شیر خودتو بهش میدی

برو عکسی ک یک ماه پیش گذاشتی بخون عزیزم ...

سخته خیلی سخته
الهی سالی ک پیش روت برات بهترین سال باشه

چقد ناراحت شدم عزیزم قربون دلت بشم غصه نخور فقط به خود خدا توکل کن تا هر چی خوبه برات رقم بخوره
انشالله شفای فرزندت همین روزهای عزیرمیکیری
اللهم صلی علی محمد وال محمد
💖💖

چقدر میغهممت عزیزم.منم گاهی همین حرفها و بخودم میزنم و هرروز اشک میریزم.بخاطر قصور دکتر و دیر زایمان کردن وکمبود اکسیژن نیما من باید زجر بکشم.پسر منم تاخیر داره تو کاراش.هنوز یه کلمه حرف نزده.

ام ار ای گرفتید ؟ دختر منم نزدیک ۱۷ ماهشه سینه خیزم نمیره

نترس اروم باش خوب میشه معجزه همیشه هست

عزیز دلم انشاالله به حق پنج تن که شفا میگیره خودت اذیت نکن ناشکری خدا رو هم بچه خواهر من دوسال دو ماهش هست ولی نه راه میره ن حرف میزنه یه دکتر میگه میمونه یکی میگه ولی خدا شاهد هست یه بار خواهرم زبانش به نا سپاسی نرفته با اینکه اوضاع زندگیش خوب نیست شوهرش اصلا به بچه اش نمیرسه ولی فقط شکر خدا میکنه این بچه ها خیلی عزیز هستن همیشه سپاس گذار باش به خاطر وجودش بدون خدا آخرت برای تو چ دیده برای بزرگ کردن پرستاری کردن از این بچه بهت چ پاداشی میده فقط سپاس گذار باش عزیزم میدونم سخته ولی توکل کن

منم مثل توام...

عزیزم سال تحویل دعا میکنیم حتما معجزه میشه، حتما خدا برامون جبران میکنه

عزیزم بچت چ مشکلی داره مگه؟؟؟؟

کاش میتونستم برات کاری بکنم عزیزم 💔😭

مگه چشه نی نی

عزیزم اروم باش خودتو اروم کن هموون مث همیم تو ای سال جدید ارزوی خوب کن

عزیزم خدا بزرگه فقط نا امید نشو گلم

عزیزم خدا بزرگه
چرا اینطور میگی

سوال های مرتبط

مامان آرین و عرشیا مامان آرین و عرشیا ۲ سالگی
سلام از طرف یه مادری که تو تاریکی شب و تو خلوت خونه داره شام میخوره و به هفته ای که بهش گذشت فکر میکنه...به هفته ای که پسر کوچولوش بهونه گیر شده بود و هرچی میخواست فقط گریه میکرد..به هفته ای که شوهرش انقد از کار خسته بود که همش بی حوصله بود وقتی میومد خونه...به شبایی که نفسم کم میومد انگار یه چیزی رو سینه م خوابیده بود....به وقتی که دست یکی رو روی پیشونیم حس کردم و فکر کردم شوهرمه اما یهو یادم اومد سرکاره و من تنهام..به اینکه چقدر دوست داشتم برم دو روز خونه مامانم و نشد....حالا من وقتی شوهرمو پسرم خوابن دلم گرفته از اینکه چرا در مقابل گریه های پسرم و بهونه گیریاش صبور نبودم....منی که پسرمو شوهرمو واطرافیانمو خیلی دوست دارم و جونم براشون می‌ره اما یه وقت ناخواسته دلشون رو میشکونم....خدایا منو ببخش بخاطر اون وقتا که دلشون رو شکوندم..دلم میخواد صبح که بیدار شدم خدا بهم یه صبر بده تا دیگه بچه مو دعوانکنم یا عصبی نشم ازش....پسر قشنگم منو بخاطر وقتایی که عصبی میشم ببخش...بخدا من خیلی دوست دارم