تجربه زایمان:

روز بیست و سوم اسفند بدون هیچ دردی تو هفته ۳۹و۶روز رفتم بلوک زایمان
تنها دردی که داشتم شب قبلش از پهلو درد خوابم نمیبرد
اونجا گفتم زرداب بالا اوردم و حالت تهوع دارم درصورتی که من کل بارداریم بالا میاوردم الکی گفتم همون موقع فقط پیش اومده بستریم کنن
معاینه شدم یه سانت بودم ولگنمم بشدت خراب چهار روز قبل هم معاینه شده بودم همون یه سانت دکتر اومد ماما گفت معاینش کن تا بدونی چی میگم بعد معاینه کرد و گفت حق داری
رفتن و جراح اوردن معاینه کرد شیکممو هی دست میزد درد داری یا نه پهلو راستمو فشار میداد درد میومد
بعد گفت سونو بگیرن سونو گرفتن جوابش اومد اومدن امپول فشار زدن
یه ساعتو نیم سروم وصل بود من نیم ساعت درد شدید داشتم جوری ک دگ نمیتونستم نفس بکشم فقط صلوات میفرستادم
مامایی که قرار بود زایمانمو انجام بده اومد معاینه کرد گفت یه سانتی رفت بیرون
صداشون میومد که میگفتن این هنو یه سانته لگنش داغونه و...
بع ماما گفتم میخام برم دسشویی نوارقلبو بازکردنو سرمو قطع کردن اجازه دادن برم بعد اومدم خدمه گفت استراحت کن بیان سوند وصل کنن بهت گفتم مگه طبیعیم سوند وصل میکنن
گفت تو طبیعی نیسی قراره ببرنت سزارین
دکتر به بهانه اپاندیس نامه سز داده بود
بردنم اتاق عمل دوساعت بعدش و تو بیست دقیقه بچمو دراوردن و اپاندیسمم برداشتن گفتن بزرگ شده بوده
دردای بعد سزارین واقعا نفس بره اما با شیافو سروم هایی که میزنن
قابل تحمله اما من همون نیم ساعت درد طبیعی داشتم مرگو به چشمام میدیدم
گرچه بدن هرکی متفاوته بدن من رو طبیعی جواب نمیداد من همچنان درد دارم تو سزارین اما بیشترش بخاطر اپاندیسمه
تمام:(

۶ پاسخ

از کجا فهمیدن آپاندیس داری ؟ مگه درد پهلو ت واسه بارداری نبود

خداروشکر ک دکتر زود نامتو داده و بیشتر ازین اذیتت نکردن

عزیزم قدم نورسیده تون مبارک

مهم بعدشه که‌هم‌خودت خوبی و هم نی نی ❤️😍

انشالله قدمش مبارک باشه عزیزم
شروع روزای شیرین زندگیتون باشه 🌺🌺🌺

قدم نو رسیده مبارک 😍

سوال های مرتبط

مامان آوا 💜 مامان آوا 💜 ۳ ماهگی
تجربه سوم
یکم درد داشتم تا ساعت ۱۲شب یه ماما اومد یه چی مثل سرنگ وصل کرد بهم بعد اونو از کیسه آبم آب گرفت یکم ازم خون آب اومد تو اتاق زایمان منو گذاشتن رفتن اون کمربند ها هم بسته بود سیرومم وصل بود هر یه ساعت یبار میومدن معاینه میکردن میرفتن میگفتن همونجوری هست ساعتای ۴صبح بود منم کل شب سردم بود یکمم درد داشتم یه آب ازم اومد که مال کیسه آبم بود ماما اومد معاینه کرد گفت کیسه آب پاره شده از ساعت پنج دردام شروع شد خیلی درد غیر قابل تحمل بود انگار کمرم داشت دو نصف میشود شیفت عوض شد یه ماما بد اخلاق اومد هر دقیقه به دقیقه با اون همه درد تو دردام معاینم میکرد انگشتاشو فشار میداد قر میزد من نوکرت نیستم داد نزن فلان تا شب کلی درد کشیدم گریه کردم بعد با کلی درد دست انداختن تا ساعت دو سه ظهر دو سانت شده بود گریه میکردم میگفتم لگنم کوچیکه سزارینم کنین میگفتن نمیکنیم ده روزم بمونی باید طبیعی زایمان کنی ساعتای چهار اینا بود گفت سه سانت شده با هر بار معاینه کلی درد میکشیدم ساعت پنج گفت شش سانت شده یه خانومه اتاق بغلم یه بیست دیقه میشود اورده بودنش بچه چندمش بود اول گفتن بسته است بعد نیم ساعت گفتن ده سانت شده از من زودتر زایمان کرد رفت بخش من هنوز بعد دو روز درد کشیدن بسختی ۶ سانت شده بودم بعد که اونو زایمان داد اومد معاینم کرد گفت الان ۹ سانت شد با هزار فشار درد که کشیدم پارگی ام دادن بلاخره دخترم بدنیا اومد ساعت ۶:۲۰بعد گذاشتنش اونور تختم یه نیم ساعتی ماما بخیه ام میکرد گوشت بی حس کرده بود ولی پوست با زدن سوزن درد میکرد کلی بخیه خوردم پاره زیاد کردن اصلا من اماده زایمان طبیعی نبودم باید سزارینم میکردن بزور اینجوری شدم گفتم بخیه هام چند تاست گفت زیاد نشمردم بعد منو دخترمو گذاشتن رفتن
مامان دلوین🧚🏻‍♀️ مامان دلوین🧚🏻‍♀️ ۷ ماهگی
پارت دوم
ماما اومد بدون اینکه معاینه کنه بهم لباس داد گفت عوض کن بعد میام معاینت میکنم منم لباسام عوض کردم بعدش ک اومد معاینه کرد گفت چهارسانتی پرونده تشکیل دادن بستریم کردن من بردن تو اتاق زایمان مامایی که بالا سرم بود خیلی مهربون بود بهم گفت دردات چقدن منم گفتم قابل تحمل هستن سروم وصل کرد بهم آمپول فشارم داخلش زد کیسه آبمم همونجا پاره کرد دردام خیلی کم بود هیچ واکنشی نشون نمیدادم وقتی میگرفتن کم کم بخاطر همون فشار شدیدتر میشدن ماما اومد معاینه کرد گفت پنج سانت شدی تو نیم ساعت عالیه پیشرفت خیلی خوبی داشتی ولی کاشک همینجوری ادامه پیدا میکرد💔از ساعت 8 شب من پنج سانت بودم تا 12 شب کلی درد میکشیدم ولی الکی رحمم بیشتر باز نمیشد از درد خودم ب تخت میزدم سروم از پیشم تا اخر باز شده بود یهو دردام جوری وحشتناک شد ک چشمام تار شد فقط ناله میکردم ماما سری اومد سروم تا آخر بست هم حال خودم خراب شد هم ضربان قلب بچم بالا رفت از اونجا ب بعد دیگه نفس کشیدن برام سخت شد که بهم اکسیژن وصل کردن از ساعت 12 ب بعد دردام خیلی وحشتناک و غیر قابل تحمل شد وقتی میگرفتن حالم بد میشد صدام در نمیومد فقط ناله میکردم تنها تو اتاق بودم کل پرسنل رو ب رو اتاقم ولی اصلا توجه نمیکردن بهم ماما میومد بهم سر میزد میگفت نمیتونم برات کاری بکنم باید تحمل کنی ساعت دو بود ک ماما اومد معاینه کرد گفت داری فول میشی الان فقط زور بزن تو دردات وقتی دردام می‌گرفتن کلی زور میزدم نفسم میرفت با اینکه اکسیژن داشتم
مامان ایلیا پسرم💚 مامان ایلیا پسرم💚 ۳ ماهگی
خلاصه با هزار درد سوار ماشین شدم دو دیقه ای رسیدیم بیمارستان همین که دکتر معاینه کرد گفت تو خونریزی داری باید سریع بستری شی تحت نظر باشی آنقدر که حالم بد بود همه به من نگاه میکردن شوهرم زنگ زد گفت عزتی گفته الان وقت اورژانسی ندارم منم به ناچار بستری شدم با یک سانت و سرم فشار آنقدر درد داشتم خودمو داشتم میکشم میگفتم ولم کنید برم خونه ساعت سه ظهر یک سانت و نیم شده بودم اصلا هیچ تغییری نمیکردم فقط با معاینه خیلی حالم بد بود میگفتم همش درد یک سانت اینه فول شم چه کار کنممممم
ساعت ۹ شب ۳ سانت شم نمیدونید این ساعت ها برای من سال ها گذشت گوشی هم نداشتم بگم بیاید منو ببرید من نمیخوام زایمان کنم ماما همراهم که توی ۳ سانت اومد پیشم یه ورزش سجده داد بهمگفت هم زمان باسنت رو چپ و راست کن شاید باورتون نشه سریع پنج سانت شدم دکتر اومد معاینه کرد گفت کله بچه یه خورده کجه یه پاشو بالا نگه دارید من یه نیم ساعت پام بالا بود میخواستن بیان اپیدورال کنن دکتر اومد دوباره معاینه کرد گفت بی‌حسی نمیخواد فول شدی
منم وقتی دردم میومد فقط زور های خوب میزدم
مامان دختر کوچولوم مامان دختر کوچولوم ۲ ماهگی
خب اومدم با تجربه زایمانم 🥴🫠 من ۳۸ هفته ۵ روز زایمان طبیعی انجام دادم
من از هفته ۳۷ بارداری درد های پریودی داشتم از پنچشنبه صبح ک بلند شده بودم شکم درد داشتم خیلی کم بود رفته رفته هی دردهام فکر میکردم بیشتر میشه میگفتم حتما باز درد پریودی خوب میشم دگ من موندم تا ساعت ۶ عصر ک رفته رفته کمتر میشد فهمیدم درد زایمانمه گفتم بزار بمونم خونه رفتم بیمارستان اذیت نشم ساعت ۲ شب بود ک دگ نمی‌تونستم تحمل کنم رفتم دوش گرفتم رفتم بیمارستان معاینه شدم که کلا ی سانت هم نمی‌شدم با اون همه درد دگ بستریم کردن گفتند برات آمپول فشار میزنیم سرم وصل کردن من ساعت ۷صبح ک معاینه شدم گفتند ۲ سانتی ولی سر بچه خیلی پایینه من دگ جونی نداشتم گفتم آمپول بی دردی می‌خوام گفتند باشه هر وقت ۵ ۶ سانت شدنی خلاصه من ورزش میکردم توی وان آب گرم میشستم هی معاینه میشدم ی سانت ی سانت اضافه میشدم من ۵ سانت ک شدم دگ داشتم از حال میرفتم ماما گفت برم بگم بیان آمپول بزنن رفت اومد گفت ی دور دگ معاینه کنم همین ک دستش رفت گفت ۶ ۷ ۸ سانت شدی من گفتم فقط آمپول می‌خوام اومدند تزریق کردن بعد اون میگفتن شکمت سفت شدنی فقط زور بده من ک دگ درد نداشتم آروم بودم خیلی خوب بود اون لحظه با چند تا زور رستا خانم منم ساعت ۱۱ صبح ب دنیا آمد من سونو ک رفتم گفت ۳۲۰۰ی روز قبلش فردا ک زایمان کردم ۳۸۵۰ بود من واقعا اذیت شدم 🥲
مامان مهدیار👼🪴💚 مامان مهدیار👼🪴💚 ۱ ماهگی
پارت دوم زایمان طبیعی
اینم بگم قبل اینکه برم بیمارستان یه قاشق روغن کرچک خورده بودم چون یبوست داشتم و نصف لیوان دم کرده زعفران.ک اونام تاثیری تو دردام نداشت و به نظرم انقباضاتمو بدتر کرد. خلاصه وقتی بستریم کردن گفتن هنوز یه سانتی و هی شروع کردن معاینه تحریکی و معاینه ک خیلی دردناک بود از ساعت ۴ صبح ک بستری شدم ساعت ۶ یا ۷ بود یک سانت و نیم شدم .و خیلی خیلی درد داشتم اصلا با دردای پریودی قابل مقایسه نیست مرگ و جلو چشات میبینی.خلاصه ماما همراهم هی پیگیرم بود گفت ۴ سانت شدی میام‌.منم هر ۱۵.۲۰ دقیقه میومدن و معاینه می‌کردن اما اصلا پیشرفت نداشتم و همون ۱ و نیم بود خلاصه تا ساعت ۱۲ ظهر هی معاینه و خونریزی شدید و استفراغ وحشتناک از درد زیاد ک کل اتاق پر شده بود از خون و کثیفی.ک هزار بار گفتم غلط کردم اومدم طبیعی ولی راه فرار نداشتم بیمارستانمم فرقانی بود ک بدک نبود .خلاصه ساعت ۱۲ ظهر بود و من با دردای وحشتناک ک یکسره بدنم عرق می‌کرد و میلرزید درد میکشیدم و اونا میگفتن چته چرا مثل تشنجی ها رفتار میکنی ولی واقعا داشتم جون میدادم .گفتم آمپول فشار بزنید نمیزدن میگفتن خودت ورزش کن راه برو اما من حتی حال تکون خوردن نداشتم اون لحظه ها.خلاصه دوباره هی معاینه و معاینه رسیدم به ۲ سانت ک ماما همراهم اومد خدا خیرش بده زودتر اومد تنها نباشم.اومد خرما دهنم میداد آب میداد خلاصه کمر مو چرب می‌کرد و من فقط زجه میزدم بعد کلی اصرار و خواهش آمپول فشار زدن ک اونم دردام و بیشتز و بیشتز می‌کرد ک هر ثانیه مرگ و جلو چشام میدیدم و هی میگفتن درزش کنم اما من نمیتونستم و فقط یکم میتونستم بعد از حال میرفتم انگار بیهوش بودم خلاصه باز معاینه کردن ..
مامان کیان مامان کیان ۵ ماهگی
پارت ۲
تجربه زایمان (طبیعی)
صبحش بیدار شدم برم خونه مادربزرگم طبق هرروز که تنها نباشم درد نداشتم رفتم صبحونه خوردم که دردام اوج گرفت راستی روز قبل یکم معاینه تحریکی شده بودم به خودم میپیچیدم عرق میکردم ولی قابل تحمل بود به ماما گفتم گفت تایم بگیر هیچ جا نرو دوساعت خونه درد کشیدم تا ساعت ۱۰بعد گفت بیا مطب معاینه شی رفتم گفت ۵سانتی عالیه با شوهرم و ماما تو همون مطب ورزش کردیم و ماساژ های مخصوص که دردام آروم بشه تا به حدی رسید که گریه کردم بعد معاینه کرد گفت ۶سانتی عالیه پاشو بریم رفتیم بیمارستان بستری شدم خیلی سریع بردن رو تخت منو اول نوار قلب گرفتن بعد کیسه ابمو زدن که بعد اون تازه دردام شروع شد ولی بازم برام قابل تحمل بود یکم اذیت داشت که بعد هی آروم میشد داشتم از حال میرفتم چشام بسته بود خوابم میومد گفتم تورو خدا بی دردی گفت باید معاینه شی که من ۸رو به۹بودم ماما هی دستام ماساژ میداد و ورزش میداد باهاش همکاری میکردم منم بعد گفت دراز بکش بچه داره میاد از زور زدن بگم که بهترین بود
مامان 💙رادوین💙 مامان 💙رادوین💙 ۵ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۴:
وارد زایشگاه شدم لباس عوض کردم آزمایش خون و ادرار گرفتن منتظر موندم اتاق خصوصی زایمان خالی بشه که برم تو اتاقم تو زایشگاه عمومی منتظر بودم رو یه تخت همه داشتن درد می‌کشیدن جیغ میزدن من با استرس نگاه میکردم که یه ماما اومد گفت چند سانتی؟ گفتم ۵ سانت گفت تو چرا چیزی نمیگی؟خندیدم اومد یه آمپول برای رسیدن ریه های بچه زد و گفتم میشه یه خواهش کنم؟گفت جونم گفتم میشه به من آمپول فشار نزنید؟گفت به ماما همراهت میگم، اپیدورال میخوای؟گفتم نه اصلا گفت چه دل و جرأتی داری اگه اپیدورال میشدی زودتر فول میشدیا گفتم نه میخوام دردام طبیعی بره جلو خلاصه بعد یه ۲۰ دقیقه رفتم تو اتاق خصوصی نشستم رو تخت ماما همراهم اومد برام آهنگ گذاشت و گفت میخوام کیسه آبتو پاره کنم اونجا بود ک ترس اومد سراغم و گفتم چرااااااا؟گفت براراینکه یه موقع بچه مدفوع نکرده باشه گفتم درد داره گفت دردش مثل معاینه است کیسه آبمو پاره کرد و یهو یه تشت آب داغ ریخت گفتم بچه حالا خفه نشه گفت نترس همش نریخت ک، پاره کردم ک انقباضات زودتر پیش بره فول شی دیگه اونجا بود ک همسرم و مادرم اومدن پیشم با آهنگ قر دادیم و اسکات زدیم و ماما همراهم نقاط فشاری رو کار کرد باهام و مدام معاینه میکرد و تو معاینه کمک می‌کرد ب باز شدن دهانه رحمم تا اینکه ۸ سانت شدم اونجا بود ک چنان دردی اومد سراغم ک دیگه هیچ کاری نمیتونستم بکنم و عملا گوشام صدای هیچکس و نمیشنید فقط میخواستم از این درد خلاص شم خلاصه با کمک ماما همراه و اجبارش برای نشستن رو یه صندلی و انجام ورزش شدم ۱۰ سانت و به معنای واقعی کلمه معنی درد زایمان و فهمیدم
مامان جوجو مامان جوجو ۳ ماهگی
پارت ۲ زایمان طبیعی 🥲
همون ماما ساعت ۹ اومد آمپول فشارمو زد تا ۹ و ربع دردام کم کم خیلی خفیف شروع شد اولاش دردام هر ۱۰ دقیقه یکبار بود بعدش ساعت ۱۰ معاینه شدم یک سانت و نیم بودم و دردم هر ۵ دقیقه یکبار شد تا ساعت ۱۱ ۲ سانت شدم و دردام هر ۲ دقیقه یا ۳ دقیقه بود دیگه تا ساعت ۱۲ دردام اصلا مکثی نداشتن و اومدن معاینه کردن گفتن ۲ سانت تحت فشاره آمپول فشار خاموش کردن و گفتن دیگ از الان به بعد فقط دردای خودته ساعت یه ربع به ۲ بود ک بازم معاینه شدم البته درد شدید داشتم و ۳ سانت بودم دیگه دردام هی بیشتر می‌شد ساعت ۲ و ۴۰ دقیقه بود صداشون زدم گفتم من درخواست ماما همراه میخام دیگه تحمل این همه درد ندارم و بازم معاینه شدم ۵ سانت باز بودم ک گفتن هزینه الکی نده تا یه ساعت دیگه زایمان میکنی نصف راه اومدی و کیسه آبم رو ترکیدن واسم ولی بعد از هر معاینه من خونریزی داشتم
ساعت ۴ و نیم من احساس مدفوع داشتم میخواستم برم دستشویی ولی گفتن رو تخت کار خودتو بکن لگن درد شدید داشتم وقتی دردم میگربت تمام بدنم به لرزش میوفتاد بعد ساعت ۴ و ۴۵ دقیقه شب واسم گاز بی حسی آوردن ک بتونم درد تحمل کنم و معاینه شدم ۹ سانت بودم تو همین لحظه فهمیدن صدا قلب بچه ام اف کرده زود اکسیژن بهم وصل کردن و گفتن نفس عمیق بکش تا اینکه صدا قلب بچه ام درست شد
ادامه پارت بعدی🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️
مامان آروین و آرتین مامان آروین و آرتین ۳ سالگی
تجربه زایمان طبیعی در 39هفته
اول اینکه ماما خصوصی گرفته بودم. تحت نظرش بودم ورزش قرص و معاینه همه چیز خدا رو شکر ب خوبی بود قبل 39هفته دو بار معاینه شده بودم و یکبار ی سانت بودم و بار و دوم دو سانت
2مهر که رفتم برای معاینه سوم همون روز نیم ساعت پیاده روی کرده بودم رسیدم خونه حالت تهوع داشتم ناهار نذاشتم دراز کشیدم خوابیدم همسرم ک اومدم گفتم اصلا صداتون در نیاد حالم بده فقط میخام بخوابم خوابیدم و8شب رفتم دکتر برای معاینه معاینه کرد و گفت همون دو سانته اگه بخایی 4شنبه با آمپول فشاربستری کنم
بعدش منم قبول کردم برگشتیم خونه ساعت 1شب رفتم دستشویی و لخته خون ازم اومد رفتم بیمارستان و دکترم اومد و بستری شدم تا9صبح دردهای ریز خودم بود بعدش دکتر گفت صلاح میدونید سرم فشار بزنم و کیسه آبتو پاره کنم زد و پاره کرد😀خورده خورده دردهام زیاد شد و بعد با 6شکم درد زیاد زایمان کردم خیلی از زایمان اولم راحتر بود خیلی خدا رو شکر میکنم ک مامابود و خیلی کمک کرد نیم ساعت آخر فقط درد کشیدم تجربه زایمان خوبی بود کاش برای اولین هم جور میشد ماما میومد بالا سرم
والبته مامانم تا آخر پیشم بود و فقط20دیقه رفت بیرون ک کارهای عمل تموم شه و بعد اومد
انشالله قسمت همه زایمان راحت و خوب