بچه ها شوهره من وقتی شبا میخوابه بعد چشاشو باز میکنه بامن حرف میزنه دیشب بیدار شده با اینکه هرد بچه هام خواب بودن با صدای بلند میگه از ظهر تا حالا هر چی دارم بار میزنم تموم نمیشه خسته شدم منم تکونش دادم گفتم عادل چی میگی میگه دارم میگم از ظهر تا حالا هرچی بار میزنم تموم نمیشه منم تکونش دادم گفتم عادل دیوونه شدی تو خوابی میگه ازه دیوونه شدم اصلا یه ادم دیگه میشه خیلی میترسم اولای عروسیمونم یکی دوبارم با دستش زد محکم به صورتم منم خواب بودم بشدت ترسیدمو گریه کردم اما اون اصلا با اینکه چشاش باز بود نمیدونست چیکار میکنه یه بارم میگفت زنگ زدی به فلانی گفتم چی به کی گفت به فلانی گفتم زنگ بزنم چی بگم بعد میگه ولش کن زنگ نزن خودم زنگ میزنم حرف میزنه قشنگ همه سوالاتمو جواب میده اما صبح از خواب پامیشه دیگه یادش نیست میگه بخدا یادم نمیاد.
بچه ها این یعنی چی میترسم شبا ازش میگم نکنه یکی دیگه است از وقتی ازدواج کردیم همینه

۱۵ پاسخ

گلم دیگه باهاش ازدواج کردی و چند تا بچه هم ازش داری انتظار دادی ما جی بگیم اگه نگران بودی نمیرفتی ازش بچه دار بشی
پس چیز نگران کننده ای نیس

اوایل ازدواجم تو خواب شوهرمنم زد دفعه اول خوردم دفعه دوم جلوشو گرفتم شانس اورد تو خواب اینکار کرد حالا خوبه میگفت داشت میدیدم یکی داره اذیتت میکنه اونو داشتم میزدم حالا تو واقعیت منو زده 🤣،ولی یچیزی شوهرت پا میشه حرف میزنه ببین قرص اعصاب چیزی یواشکی نمیخوره چون در این حد دیگه یذره غیر عادیه بعد حتمنم فیلم بگیرازش

عادیه شوهر منم همینطوره😂 از خستگی زیاده

بنظرم خوشبحالت داره😂😂😂هرچی میخای حرف بکش ازش

قبل خوابش گل‌گاوزبان دم کن بده بخوره

بنده خدا اینقد مشغله فکری داره اینجوری میشه
یه مشاوره ببری بد نیس

جن داره شاید😂😉

یعنی واضح چشاش بازه با تو حرف میزنه؟چه جالب
اگه مواد مصرف نمیکنه این جزئ مشکلات خواب هست حتما ببرید دکتر روانپزشک شرایطش توضیح بده با تجویز یه دوره دارو درمان میشه

نترس بعضیا اینجوری هستند 😂

نمیدونم چرا خندم گرفت 😂😂😂


عزیزم فک کنم از خستگی زیاد باشه یا ببین بقیه ی اعضای خانواده شون چطورن
شاید ژنتیکی باشه

گلم ترس نداره.از خستگی و فکر مشغولی بعضیا اینجوری میشن.تو خواب حرف میزنن.یا بعضیا تو خواب راه میرن ولی خب بعد خودشون یادشون نمیاد.اگه خیلی نگرانی و میدونی شوهرت ناراحت نمیشه یه دکتر اعصاب بره شاید بهش دارو بده

داداش منم اینجوریه وقت هایی که خسته تمام کارهای که روز کرده رو میگه تازه ازش سوال میپرسیم همه رو جواب میده 😂

،🤣🤣🤣
اتفاقا وای شبایی که شوهرم خیلی خسته باشه حرف میزنه

شوهر منم استرس داره ، بعضی شبا اینطوری میشه
نمک بذار بالا سرش انرژی منفیا رو دور کنه

کاملا طبیعیه، چندین سال شوهرخواهر منم همینطوریه یعنی خونواده شوهرخواهرمم همینطوری هستن

سوال های مرتبط

مامان یونا🩵👶🏻 مامان یونا🩵👶🏻 ۸ ماهگی
ب شدت احتیاج دارم درد و دل گنم ولی هیچکس اطرافم منو نمیفهمه ابنجا میگم ک حداقل شرایطامون مثل همه
یونا ب شدت خوابش سبکه اگرم بیدار بسه حداقل تا ی ساعت بعدش نمیخوابه این لژ این
دیشب ی مهمونی مکه ای شلوغ دعوت بودیم منم با شناختی ک از یونا داشتم گفتم نمیام چون واقعا برا بچه ک جذابیتی نداره خودمم باید شیر خودمو بدم سختمه بعدم ک خوابش سبکه اونجا مداحی و این چیزا بود
خلاصه نرفتن من همانا چقددددد ک قبلش مامانم و ماپرشوهرم و شوهرم گیر دادن بیا ک هیچی حالا شوهرم کامل یونارو میشناسه

خلاصه اومده و میگه اره همه بچه هاشون بودن فقط تو نبودی و کی اینجوری بچه داری میکنه این همه آدم من دیدم حالا ما اصلا خانوادمون بچه کوچیک نیست میگم کجا دیدی تهش تو ی مهمونی. ی ساعته دیدی و تمام کی زندگی کردی باهاشون میگه اره دیگه من بچه رو همه جا میبرم ب حرف تو گوش نمیدم فلانی اومده بود بچش تو شلوغی خواب تو بچه رو عادت دادی😐میگم اینکه بیدار میشه تا ی ساعت و نیک دو ساعت بعد با گریه میخوابه چی اینم من عادتش دادم؟!میگه اره فلانی گفته یکی عین شما بود بچشو هیچ جا نمیبرد اذیت نشه الان بچه زیر نظر روانشناسه 🙄😐
بخدا از جنگیدن با همه ثابت کردن حرفام خسته شدم
دیشب یونا اصلا نخوابید داشتم دیوونه میشدم بهش میگم انقد اذیتم نکن من خسته ام نه خواب دارم نه چیزی میتونم مثل قبل بخورم بخاطر شیرم نه تفریحی دارم بخدا منم ادمم ولی شرایط اینه فعلا حداقل با حرفاتون اذیتم نکنید
میگه خب میخواسنی بخوابی
ی ساعت بچه ر نگه میداره هی میگه خستم صب تا سب شب تا صبح بچه داری میکنم ب همه چی میرسم تهشم این
خسته ام بخدا😭
مامان یاسین مامان یاسین ۸ ماهگی
این تاپیکمو که یادتونه ؟!
امشب به بدبختی یاسین رو خوابونده بودم ، خواهرم اینا داشتن میرفتن خونه و وسایل جمع میکردن بچه هاش اومد تو یه عالمه سروصدا کردن یاسین بیدار شد بعد گفتم حالا بچه ان هیچی نگفتم باز خواهرم رفت تو اتاق و هی داد میزد صدای بچه اش میزد با جیغ ، منم گفتم آروم تر (، شیر گذاشته بودم تو دهن یاسین که دوباره خواب بره ) اینم با قیافشو کشید تو هم و دوباره صدا زد . یه حالتی هم گرفت با عصبانیت که چرا گفتم آروم . منم حرصم گرفته بود گفتم خب چی گفتم مگه گفتم آروم تر باشی اینم شروع کرد به سروصدا که حالا چه وقت بچه خواب کردنه میذاشتی ما بریم بعدش خواب کنی گفتم بچم خواب بوده سروصدا اومده بیدار شده شیرش دادم دوباره خواب بره الان که نیومدم خوابش کنم خو ، دوباره میگه مگه من علم غیب دارم بدونم داری بچه خواب میکنی من بیرون داشتم کار میکردم و اینا … منم اینقد عصبی بودم شیشه شیر یاسینو پرت کردم اونور . همسرمم کنارم نشسته بود . یهو دوباره خواهرم شروع کرده اره حالا یدونه بچه بزرگ میکنه ما دوتا بزرگ کردیم شیشه پرت نکردیم ، برو جلو شوهرت خجالت بکشه با اینکارا ، صدبار گفت یذره جلو شوهرت خجالت بکش … یعنی به مرز کنون رسیدم بخداااا . بعد قهر کرده چایی نخورده رفته دم در مامانم گفته چرا چایی نخوردین به مامانم گفته پریسا هرکی تو دهنش دراومده جلو شوهرش بهم گفته . 😭😭 بخدا این چه خواهریه من دارم تا حالا اینجوری نکرده بود باهام . گفتم دیگه بدونم اون هرجا باشه من پانمیذارم . خودش بچه هاش کوچیک بودن اینقدر دعوا میکرد و حتی چندبار زده بودشون 😒 بعد به من اینجور میگه . خیلی دلم شکسته خیلیییی .