حکایتی بسیار زیبا وخواندنی

۳ پاسخ

🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی

حضرت موسی (علیه‌السلام) در جایی نشسته بود، ناگاه ابلیس که کلاهی رنگارنگ بر سر داشت نزد موسی آمد. وقتی که نزدیک شد، کلاه خود را برداشت و مؤدبانه نزد موسی (علیه‌السلام) ایستاد.

موسی (علیه‌السلام) گفت: تو کیستی؟
ابلیس گفت: من ابلیس هستم! موسی (علیه‌السلام) گفت: آیا تو ابلیس هستی؟ خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند! ابلیس گفت: من آمده‌ام به خاطر مقامی که در پیشگاه خدا داری، بر تو سلام کنم! موسی (علیه‌السلام) گفت: این کلاه چیست که بر سر داری؟
ابلیس گفت: با رنگ‌ها و زرق و برق‌های این کلاه، دل انسان‌ها را می‌ربایم.

موسی (علیه‌السلام) گفت: به من از گناهی خبر ده که اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او چیره می‌شوی و هر جا که بخواهی، او را می‌کشی.
ابلیس گفت: اذا اعجبته نفسه و استکثر عمله، و استصغر فی عیبه ذنبه؛

سه گناه است که اگر انسان گرفتار آن بشود، من بر او چیره می‌گردم:
1- هنگامی‌که او، خودبین شود و از خودش خوشش آید؛
2- هنگامی‌که او عمل خود را بسیار بشمارد؛
3- هنگامی‌که گناهش در نظرش کوچک گردد.

لایک

احسنت آفرین 👏👏👏❤

سوال های مرتبط