سلام آبجیای گل
من اومدم براتون تجربه زایمانم رو بگم
خب...اول از همه بگم که زایمان اولم طبیعی و بسیار دردناک بود و بخاطر همین زایمان دومم رو تصمیم گرفتم سزارین اختیاری بشم زیر نظر دکتر زهرا انصاری اصفهان.من ده روز بود که وارد ۹ ماه شده بودم قراربود شنبه۲۶ اسفند برم برای گرفتن نامه سزارین برای سوم فروردین...شب و روز قبلش انقباض داشتم ولی زیاد درد نداشتم.وقتی وارد مطب شدم دکتر برام نامه زایمان برای سوم عید داد منم خوشحاااال برگه رو گرفتم که برم خونه یه دفعه گفت بخواب روی تخت یه صدا قلب گوش بدم...خلاصه تاخوابیدم گف وای چرا انقد انقباض داری و صدای قلب نینی خیلی کند بود🥲نامه نوشتن گفتن سریع برو زایشگاه مهرگان برا ان اس تی و جوابشو نمیخاد بیاری خودشون بهم زنگ میزنن.منم از همه جا بیخبر تنهایی رفتم زایشگاه و همینکه وارد شدم گفتم مریض خانوم دکتر انصاری هستم و اومدم ان اس تی تمام پرسنل اون بخش دست بکار شدند و شروع کردند منو آماده کنند برای ان اس تی و بقیه کارا...خداییش خیلی خوب بودند پرستارا و پرسنل.خلاصه دراز کشیدم و ان اس تی گرفتند و بعد همه نگران باهم صحبت میکردند میگفتند زنگ یزنید دکتر سریع بیاد باید بره اتاق عمل...اکسیژن بهم وصل کردند و گفتند نفس

۱۶ پاسخ

و گفتند نفس عمیق بکش و اصلا نترس باید بری برای زایمان😐منم در این حالت اصن آمادگی نداشتم🥹زنگ زدم همسرم ساکمو آورد و تشکیل پرونده دادند و سریع ب مدت ده دقیقه بعد دم در اتاق عمل حاضر بودم و دکترمم دودقیقه
ای خودشو رسوند و بازم مث همیشه با اخلاق خوبشون بهم انرژی داد وگفت اصن نگران نباش میخایم بچه رو نجات بدیم ضربان قلبش خیلی کند میزنه
منم دیگه فقط صلوات میفرستادم😌 وارد اتاق عمل شدم وسریع بیهوش کامل شدم و یه ربع بعد از عمل تو ریکاوری بودم حدود نیم ساعت بعدچشمام بازشد و پرستار اومد بالای سرم گفت هرموقه درد داشتی این دکمه رو فشار بده که خوشبختانه من اصن درد نداشتم.یه ربع بعد بچه مو آوردند که از بهترین لحظه های عمرم بود بهش شیر دادم وبردنش...یکم شکممو فشار دادند ببینن وضعیت خونریزیم ب چه صورته که گفتند عالیه وبعد منو بردند بخش.اتاق خصوصی گرفتم خیلی خوب بود از همه لحاظ مهم
تر از همه اینکه پرسنل و پرستارای خیلی خوبی داشت.از روی تخت خودمو
کشیدم رو تخت اصلی اصن هم درد نداشت وسخت نبود.سوند هم همون موقه بیهوشی بهم وصل کرده بودند.بعد اون اومدند لباسمو عوض کردند زیرمو تمیز کردند پوشک برام گذاشتند یه شیافم گذاشتندوسرم وصل کردن و
رفتند.یکم بعد باز شکممو فشار دادند که میگم اصن درد نداشت چون خودمم فشار میاوردم و همکاری کردم...بعد اون بچمو آوردند گفتند شیرش بده بهش شیر دادم

گفت نیم ساعت دیگ میام که بلندت کنم بعداز اون کم کم سر تخت آوردم بالا یکم نشستم لب تخت و بعد آروم پاشدم بدون کمک پرستار
یا همراهم.یکم راه رفتم اصلا دردی حس نکردم و حدود یه ربع راه رفتم وبعدش اومدم چای خوردم چون کفتند مایعات بخور.کم‌کم غذا هم آوردن خوردم و مدام شیاف میزدند و پمپ دزد هم داشتم هرموقع میخاستم شیر بدم پمپ رو ده بار فشار میدادم با اینکار توی شیر دهی خیلی راحت بودم
ساعت ۶/۵ صبح دکتر اومد یه سر بهم زد حالمو پرسید و گفت خدا خیلی دوست داشت چون بند ناف سه دور پیچیده بود دور گردن بچت وبخیر گذشت...خلاصه ساعت۱۱ کارای ترخیصم تموم شد و برگشتیم با نینی خونه

اینم تجربه زایمان من
ببخشید طولانی شد☺️
هرسوالی دارین بپرسین جواب میدم

بهش شیر دادم وبردنش...یکم شکممو فشار دادند ببینن وضعیت خونریزیم ب چه صورته که گفتند عالیه وبعد منو بردند بخش.اتاق خصوصی گرفتم خیلی خوب بود از همه لحاظ مهم
تر از همه اینکه پرسنل و پرستارای خیلی خوبی داشت.از روی تخت خودمو
کشیدم رو تخت اصلی اصن هم درد نداشت وسخت نبود.سوند هم همون موقه بیهوشی بهم وصل کرده بودند.بعد اون اومدند لباسمو عوض کردند زیرمو تمیز کردند پوشک برام گذاشتند یه شیافم گذاشتندوسرم وصل کردن و
رفتند.یکم بعد باز شکممو فشار دادند که میگم اصن درد نداشت چون خودمم فشار میاوردم و همکاری کردم...بعد اون بچمو آوردند گفتند شیرش بده بهش شیر دادم هم با قاشق هم با سینه. یکم سینه هام سفت بود کیسه آب حوش دادن کفتن بزار روش تا نرم بشه خیلی خوب بود.مشاور شیردهی قبلش میاد آموزش میده اصن نکران نباشین.بعد از اون گفتن تافردا ظهر باید ناشتا باشی و هرموقع کفتیم شروع کنی ب خوردن مایعات.تا فرداش چیزی نخوردم.دیکه نزدیک ظهر اومدن کفتن مایعات بخور.دوتا لیوان نسکافه خوردم که خیلی خوب بود شیرم زیاد شد.بعدش اومدند گفتند باید بیای راه بری قبلش برام شیاف گذاشت گفت نیم ساعت دیگ میام که بلندت کنم

بسلامتی و دل خوش عزیزم😍😍میشه درمورد هزینه زایمانت تو بیمارستان مهرگان هم بگی؟هزینه سزارین با اتاقvip??

و ۲۳بهمن بچه ام دنیا اومد

پسرم الان ۴۴ روزشه منم باید ۷ اسفند زایمان میکردم مثل شما سوپرایز شدم

خدا رو شکر عزیزم
منم دکتر انصاری عمل کرد بسیار دکتر خوش اخلاق و مهربونی هس من خیلی دوستش دارم

عزیزم خداروشکر چشمت روشن خوشحالم ک‌بخوبی گذرونی چقد این قضیه بندناف زیاد شده باز نگران شدم🥲🥲

عززززیزم خب خداروشکرررررر چشمت روشن 😍

سلام عزیزم قدم نو رسیده مبارک.خود دکتر نامه میده ک بیمه قبول کنه هزینه عملو؟

سلام عزیزم به شماهم از اون اسپری برای روی بخیه هاتون دادن؟

يعني از زایمان اول که طبيعي بود پشيمون شدی ؟

مبارکع گلم یعنی سزارین هیچ دردی حس نکرذی

عزیزم یعنی شما ۲۶ که زایمان کردی ۱۰ روز بود که وارد ۹ ماه شده بودی؟؟؟؟

خب خداراشکر......ی سوال از اسم پسرت راضی هستی؟

🥺🥺🥺🥺

سوال های مرتبط

مامان فندقک مامان فندقک ۳ ماهگی
21 مرداد رفتم صبحش رفتم بهداشت بعدازظهر ساعت 5 گفتیم پیاده روی کنیم رفتم تا بیمارستان بعد ان اس تی گرفتن گفتم معاینه هم کنن یه سانت باز بودم انقد خوشحال شدم گفتم بدون درد یه سانتم خوبه دیگه بعد نوار قلب گرفتن حرکات بچم بیرون حس میکردما ولی گذاشت روم دستگاه زیاد حس نکردم دکتر تا دید گفت انقباض داری حرکات هم حس نکردی باید بستری شی ختم زایمان منم اصلا امادگیشو نداشتم گفتم نمیخام بستری شم گفت پس رضایت نامه بده یا مسؤلیت خودت برو سونوگرافی بیرون بیا نشون بده مامانم گفت نه حرکت نمیکنه شاید خطرناک باشه خلاصه بستری شدم شب تو زایشگاه خوابیدم هی ان اس تی گرفتن منم مگه خوابم می‌برد
ظهر دکتر گفت انقباض نداره بره بخش دردم نداره
باز اومدم بخش شب ان اس تی گرفت گفت انقباضه معاینه کرد دوسانت باز بودم گفتن پیشرفت کرده ببرین زایشگاه از ساعت 9 شب رفتم تا یکی دو ساعت دکتر اومد باز دید ان اس تی انقباض نشون نداد گفتم بزارین برم بخش دردام شروع که شروع شد بیام حداقل بخش تنها نیستم گوشیم دارم باز فرستادنم بالا فعلا بخشم صبح میخاستن مرخص کنن گفتن یه دونه درد نشون داده تحت نظر باش باز شب هم ان اس تی میزنن اونجا معلوم میشه
دیشب زایشگاه بودم یه عالمه دانشجو اومده بودن ترسیدم 😂برا همین اصرار داشتم برم بخش
ولی فک نکنم مرخصم کنن 39 هفته یه روزم
کمردرد پریودی هم یکم شروع شده انقد پله بالا پایین کردم نیم ساعت فقط پله رفتم الان اومدم یکم نشستم باز برم ورزش کنم
چیکار کنم زودتر دردام شروع شه
خداکنه دیگه سه چهار سانت شده باشم حالا که نگه داشتن
بماند به یادگار 23مرداد 1403
ساعت 17:23
39 هفته و یک روز
مامان امیرابوالفضل مامان امیرابوالفضل ۳ ماهگی
تجربه ی زایمان ۲😬✌️
خلاصه که نامه سز گرفتم برای نهم مرداد البته من گفتم ۱۱مرداد که بیوفته پنج شنبه ولی دکترم گف نمیکشی چون انقباض داری البته من فقط حس فشار داشتم درد نبود ولی مثل اینکه میگن انقباضه اون خلاصه دکترم زنگ زد که دو روز مونده ب عمل برم معاینه بشم گف دهانه ی رحمت بازه فک کنم بکشی تا نهم حالا کی بود؟ششم مرداد منم ترسیدم نمیدونم چرا اومدم خونه این حس فشار زیاد شد دوباره حس فشار تو مقعدم شروع شد چون قطع شده بود ب خاطر شیاف و امپول خلاصه پیام دادم دکترم گف برو بیمارستان ان اس تی دادم که سه تا انقباض نشون داد زنگ زدن دکترم گفت بهم بگن فردا صب برم راستی اینم بگم دکترم دید که حس فشار دارم تاریخمو کرد هشتم امپول ریه هم گف دوباره بزن نگرانی منم واسه این بود ک سونو ۳۶و پنج روز گفته بود بچه ۲۴۴۵ sgaهس و خلاصه نگران بودم شدید
قرار بود هفتم برم پرونده سازی برای هشتم ولی ان اس تی دوباره گرفتن ازم و گفتن که شام بخورم و قرصامو ولی ناشتا باشم اون شب از استرس شامم نخورده بودم اومدیم خونه چهار صبح بود😂با یه پیتزا به دست خوابیدیم و صب رفتیم برای پرونده سازی رفتم بیمارستان ان اس تی ک دادم دوباره انقباض نشون داد همون لحظه دکترم اومد و گف برو اماده شو برا بستری
مامان آقا معراج مامان آقا معراج ۵ ماهگی
سلام خوبین میخام از تجربه زایمانم بنویسم براتون امشب پسرم خاب بود ولی سوسک اومد روم بیدار شدم ازترس گفتم حالا ک بیکارم یکم از زایمان براتون بگم دوشنبه هفته پیش ک میشه ۲۱دکتر بهم گفته بود بیا مطب برای معاینه لگن عصر رفتم مطب نوبتم شد اول چک شدم گفت فشارت یکی از دستات ۱۴ رو ۹ یکی هم ۱۳ رو ۹ چند دقیقه باز دوباره تکرار کرد همون بود دیگه گفت بزار لگنت معاینه کنم معاینه کرد گفت لگن خوبی داری و یه سانت بازی ولی بخاطر فشار خونت برو سریع بستری شو رفتم زایشگاه بستریم کردن ان اس تی گرفتن گفتن خوبه یه قرص زیر زبونی بهم دادن برای باز شدن دهانه رحم خوردم ساعت ۱۰ شب بود دیگه رفتم تو اتاق بهم گفت استراحت کن فردا آمپول فشار میزنیم بتونی باهامون همکاری کنی خلاصه اینکه اون شب انقباضام بیشتر شد ولی درد آنچنانی نداشتم نصف شب اومدن ان اس تی گرفتن گفتن خوب نیست دکتر سریع اومد گفت بریم برای عمل ولی ماما اومد بدنم هیدراته کرد چندتا سرم پشت سرهم در عرض چند دقیقه وارد بدنم کرد ک گفت ان اس تی خوب شد دیگه گفت حیفه عمل کنی تا بتونی طبیعی زایمان کنی بهتره بقیشو کپشن بعدی میگم
مامان حلما و هلنا مامان حلما و هلنا ۱ ماهگی
داستان زایمان من 1
یک هفته ای بود صورت قرمزشده بود کمر درد داشتم شکم سفت میشد و همون چند ثانیه نفسم بالا نمی اومد برای دکترم نوبت گرفت روز چهارشنبه اماده شدم برم که منشی زنگ زد فردا بیاین امروز خانم دکتر نیست پنج شنبه شد و رفتم تو راه گفتم اول برم زایشگاه ان اس تی بردارم بعد برم پیش دکتر چون خودش آزاد میگرفت رفتم ان اس تی برداشتم ولی انقباض و درد نداشتم تازه امروز شده بودم 36هفته رفتم پیش دکترم اونم ان اس تی برداشت ولی چیزی نبود گفت شکمم وقتی سفت شد بهم بگی اونجوری که شدم بهش گفتم گفت انقباضه برو بستری شو 24ساعت اگه با دارو خوب نشدی سزارینت کنم من رفتم زایشگاه و شوهرمو فرستادم شهرمون بره دنبال مامانم تو زایشگاه ماما گفت بیا دوباره ان اس تی بگیر دید چیزی نشون نمیده باهام دعوا کرد که چرا میخوای بستری بشی مگه بچه رو توی 36به دنیا میارن منم گفتم خانم دکتر گفته رفت زنگ زد دکترم دکترم گفت 3ساعت زایشگاه باشه بعد ببرین بخش من رو بردن تو یک اتاق ازمایش گرفتن امپول ریه زدن و ان اس تی رو دوباره وصل کردن یهو دیدم من که دردم گرفته شکمم یک دردی میگرفت و ول میکرد ماما اومد برگه رو دید گفت اوه چ انقباضی داری تو بیست دقیقه 3تاانقباض رفت زنگ زد به دکترم یهو دیدم اومدن با سوند که سریع باید بری اتاق عمل سزارین اورژانسی شوهرمم و مامانم هنوز نرسیده بودن و من غصه لباس برای بچم میخوردم خلاصه که سریع رفتم اتاق عمل بااین اینکه از بی حسی میترسیدم منو بی حس کردن و دخترم به دنیا اومد دکترم گفت چون سابقه پارگی رحم داشتی با این انقباضه ممکن بوده رحمت پاره بشه و جون خودتو دخترت به خطر بیفته و اینحوری شد که دخترم 17روز زودتر به دنیا اومد
مامان آقا آرتا مامان آقا آرتا ۴ ماهگی
تجریه زایمان ۲:
اون شبی که تو لیبر بودم همش ازم ان اس تی میگرفتن خوب بود
تو بخش هم روزی ۳ بار ان اس تی میگرفتن
تا فردایی شد که ان اس تی خوب نبود تو سونو حرکت نمیکرد قندمم شده بود ۲۰۰ بعد صبحانه که بهم گفتن قندی جات مصرف نکن
جواب ازمایش که اومد دیدم بهم گفتن باید بری لیبر زیر مانیتور
رفتم اونجا دیدن ضربان قلب بچه خوب نیست
جوری شد که دیدم دستگاه داره بوق میخوره
منم اینقدر ترسیده بودم صداشون کردم بدو بدو اومدن فوری بهم اکسیژن وصل کردن گفتن حرکات رو بشمار با اکسیژن از ساعت ۴ و نیم تا ۷ غروب ۶ تا بیشتر حرکت نکرد ان اس تی با اکسیژن خوب بود
رزیدنت ها وضعیتمو واسه دکتر فرستادن گفت دوباره بره سونو یعنی هم ظهر رفتم هم غروب
رفتم سونو گفت حرکت نمیکنه ولی ضربان قلب خوبه
شوهرم و خواهرشوهرم و مامانمم بودن
قبل اینکه برم سونو بهم گفته بودن احتمال ختم بارداری هست
من از سونو اومدم به شوهرم و خواهرشوهرم گفتم برید خونه گفت ضربان قلب خوبه
اومدم بالا دوباره منو بردن تو لیبر و ان اس تی وصل کردن بدون اکسیژن دیدن ضربان قلب بچه داره میاد پایین مامانم اومده بود بهم سر بزنه اونجا اجازه همراه نمیدن همراه باید بیرون باشه منم چون تو بخش نبودم مامانم به عنوان همراه یکی دیگه موند که بتونه خبر منو داشته باشه
ان اس تی مجدد گرفتن ضربان قلب بچه ثابت بود دیگه اینقدر ان اس تی گرفته بودن خودم نتیجه رو میفهمیدم
گفتم این ان اس تی خوب نیست همانا بوق زدن دستگاه همانا
خدا سر هیچکس نیاره ضربان قلب بچم از ۶۰ یهو میرفت ۱۸۰ همینجوری بالا پایین میشد در حد چند دقیقه
من به معنای واقعی سکته کردم
مامان دلی مامان دلی ۸ ماهگی
من حاملگی خیلی سختیییی داشتم خیلییی از ۲۰هفته سرکلاژ شدم و فانلینگ
باز ۲۲هفته رحمم باز شد
۳۴هفته بخاطر انقباضا زیاد بستری شدم
و از ۲۸هفته رشد بچم خراب شد
خیلی بارداری دردناک سختی داشتم🥲🥲🥲🥲
وزنش ۳۶هفته ۲۱۰۰بود ک من خیلی گریه میکردم بخاطر رشدش
هفته ای دوباز باید ان اس تی میدادم
چند روزی بود انقباضا خیلی شدید داشتم ولی محل نمیدادم چون همیشه انقباض داشتم
دیشب خیلی حالم بد بود دلم گرفته بود از این حاملگی که دارم تا صبح گریه کردم.دکترم بهم نامه داد بود برا ۲۴م که سزارین شم
منم امروز گفتم برم بیمارستان مورد نظرم پیدا کنم اومدم بیمارستان اوکی کردم و گفتم این همه راه اومدم ان اس تی هم بگیرم
مامای خیلی مهربونی بود همش منو با عشقم عزیزم صدا میکرد😅
ان اس تی گرفت گفت خانومی نوارت خوب نیس انقباض هم ثبت کرده الان زنگ میزنم دکترت تکون نخور از اینجا من خیلی ترسیدم دست پام شروع کرد لرزیدن همش یاد خوابم میوفتادم که دیشب دیدم نی نیم به دنیا اومده
زنگ زد دکترم‌
دکترم گفت معاینش کنین ان اس تی هم باز تکرار کنین