عصابم خرابہ خواھر شوھرم سمنو گذاشتہ ھمہ رفتیم خونش کمکش اینا بعد دختر جاریم خیلی بچمو دوس دارہ ھمش میگیرتش بغل سر سفرہ بودیم بچہ رو گرفتہ بود بغل غذا نمیخورد فک کنم با دختر اون یکی جاریم سر اینکہ کی بچہ رو بگیرہ دعوا کردہ بود بعد مامانش یعنی جاریم گفت بیا غذاتو بخور قھر کردی بچہ رو گرفتی بغل نگاہ مامانش بکن نشستہ غذا میخورہ بزارش زمین بزار ھرکی میخواد پا بزارہ روش بعد بچہ من چی خیلییییی ساکتہ میزارمش زمین میبینہ بدو میان میبرنش

لعنت ب زات خانواده شوهر

من انقد از این حرفا میشنوم‌. خودشون میگن بچه رو بده وقتی میدم و میشینم میگن نگا چ‌خیالش راحته 🙂

چه جاری نفهمی😡😡😡
بچتو بغل کن نذار بهش دست بزنن
من جای تو باشم اصلا نمی‌ذارم بغلش کنن

از خونواده ی شوهر چه انتظاری داری عزیزم؟!

بچتو بگیر دسته خودت راحت شو و میخوام شیرش بدم

دیگہ اومدم خونہ مامانم از غصہ