تجربه زایمان پارت ۳

وای اصلا تایم نمیگذشت انگار گردش زمان ایستاده بود وقتی شیاف میذارن طول میکشه تا اثر کنه، زیاد روی کمر خوابیدن هم خسته کننده اس. گفتن باید بچه رو شیر بدی و خواهرم همش سینه امو فشار میداد میگفت باید بچه بخوره و شیرم در حد چند قطره بود و بچه ام سیر نمیشد و همش گریه میکرد ولی خانمی‌ک‌جفتم بود ب بچه اش شیر داده بود و راحت خوابیده بود.
اومدن گفتن باید مایعات بخورید و من خوشحال شدم ک میتونم آب بخورم ولی نمیتونستم قشنگ بشینم بخورم درد داشتم و خواهرم همش با قاشق بهم آب میداد . کمپوت انجیر و گلابی ببرید با خودتون من روز اول فقط مایعات خوردم ک باعث شد فرداش شکمم خوب کار کنه چون ناشتا کمپوتامو خوردم .
ولی شب ساعت یک شد دکتر بچه امو دید گفت زردی داره باید حتما بستری بشه درد بخیه هامو فراموش کردم درد فشار شکم و سوند فراموش کردم دیگه فقط دغدغه ام بچه ام بود اونو بردن واسه بستری و من تا صبح نگاهم ب پنجره بود و دعا میکردم زود صبح بشه از حال بچه باخبر بشم و بهم بگن بچه مشکلی نداره ک همسرم ۸ صبح اومد رفت بچه رو دید بش گفتن باید آزمایش بگیریم ۱۲ جوابش آماده میشه وای خدا کی ساعت ۱۲ بشه تایم نمیگذشت من مرخص بودم چون شکمم کار کرده بود ولی منتظر جواب آزمایش بجه بودم ساعت ۱۲ همسرم جوابو گرفت و با شب قبلش تغییری نکرده بود همسرم راضی نمیشد بستری بشه و من دو دل بودم خلاصه مرخص شدیم و اومدیم خونه براش شیر خشت و ترنجبین و شیرخشک گرفتیم مرتب دارم از اینا بش میدم ک زردیش بره. درد بخیه ها با شیاف میره نکران نباشید. قدم بزنید خیلی کمکتون میکنه خیلی سخته خیلی ولی کمک کننده اس‌. سعی کنید صاف قدم بزنید . بیمارستانم خصوصی بود همچی بهم دادن ساکی ک بردم اضافه بود . سوالی داشتین درخدمتم

۵ پاسخ

عزیزم واسە زردیش دستگا کرایە بگیرین بیارین خونە خیلی خوبە زردیش میرە

عزيزم وقتي شكمتون و فشار دادن و سوند و كشيدن خيلي درد داشت ؟

موقعی که شکمتونو فشار میدادن خیلی درد داشت؟

مبارکه گلم
میشه بگی تو ساکی ک دادن چیا بود

انشالله زود حال نی نی هم بهتر میشه توکل بخدا

سوال های مرتبط

مامان فرشته ها ❤️ مامان فرشته ها ❤️ ۴ سالگی
من هر کار کردم بچه سینه نگرفت رفتیم برایش شیشه شیر گرفتیم و‌شیر دوشیدم داخلش ولی بچم شیشه روهم نمی گرفت شیر خشک درست کردیم بازم نگرفت ...

هر چی هم به پرستارا. می‌گفتیم بچه شیر نمی خوره می‌گفت عرضه نداری به بچه شیر بدی فقط یه پرستار بود چند باری اومد کمکم

بچم ۵روز بستری بود زردی بچه هم بالا بود من با این بخیه ها باید کنارش می بودم میگفتن باید سینه بگیره بارضایت خودمون بچه رو مرخص کردیم رفتیم خونه وقتی رفتیم دیدم دختر اولم تب کرده از نبودن من و حتی بغض داره پیشم نمی اومد آنقدر صداش زدم تا کمی بهتر شد و اومد تو بغلم

مامانی عزیز اومدم خونه ولی هر کار میکردم بچه شیر نمی خورد شیر ها رو می‌ریخت بیرون یه دستگاه زردی گرفتیم و بچه رو داخلش گذاشتیم با قاشق یکم شیرش دادم ولی صبح روز بعدش بچه آب بدنش کم شد بازم رفتیم بیمارستان اونجا گفتن باید بستری شه بچم بازم بستری شد

خیلی سخت بود من داشتم بیمارستانم کرونا گرفتم درد روی درد ...

دخترم یه پنج روز دیگه هم بستری بود ولی خیلی کم شیر میخورد شبانه روزی ۳۰تا می خورد ...


بعد ۵روز مرخصمون کردن اومدیم خونه ولی بچم همینجور کم شیر می خورد یک ماه اول هر ۲۴ساعت بچم ۶۰تا می خورد اونم به زور ...
مامان دردونه مامان دردونه ۴ ماهگی
پست ۹۳، زایمان ۸
۸ ساعت تموم شد و من میتونستم بخورم یا بشینم. دردم داشت شروع میشد که خواستم و اومدن یه شیاف دیگه زدن. تونستم بشینم موهامو شونه کنم و یکم از اون اوضاع داغون دربیام. قرار بود ساعت ۱۱ سوند رو جدا کنم و راه برم ولی نمیدونم به چه دلیلی به تعویقش انداختن. (توضیح دادن بهم یادم نیست. بعد از جدا کردن سوند باید حتما راه میرفتم ولی چون اون ساعت شیفت نبود و نمیشد بیان راه ببرنم، انداختن عقب) گفتن صبح ساعت ۶ میان.
تو طول شب هم هنوز اثر شیاف بود. تا ساعت ۱ با پایین بالا کردن تختم مینشستم و همسرم بچه رو میداد که شیر بدم. ولی شرایط گرفتن آروغش رو نداشتم، همسرمم بلد نبود خیلی، ولی تلاششو میکرد و نمیشد. با بلوک مامایی تماس میگرفتیم میومدن آروغشو میگرفتن و میرفتن. ولی ساعت ۱ دیگه همسرم به شدت خواب آلود بود. منم که خودم نمیتونستم پاشم برش دارم. گفت بیان بچه رو ببرن بخش خودشون، اومدن دنبالش و تا صبح هر بار بیدار میشد میاوردنش من شیرش میدادم و دوباره میبردنش. ساعت ۶ بود که اومدن گفتن باید راهت ببریم. اول سوند رو جدا کردن، من منتظر بودم درد داشته باشه ولی اصلا دردی نداشت. اما از دیدنش تعجب کردم. خشکم زد. شاید نهایت نهایت نهایتش ۱۰ سانت داخل بود با یه قطر خیلی کم!!! یعنی اون همه حال بدی که من‌ پیدا کردم و باعث شده بود که مراحل بعدشم برام سخت بشه فقط به خاطر همین بیل بیلک کوچیک بود؟
😐😐😐
باورم نمیشد. بعدش سرمم رو بستن که بتونم برم دستشویی.‌.. با کمک همسرم از تخت اومدم پایین...
مامان رها مامان رها ۶ ماهگی
تا ساعت دو شب همون ۱ سانت بودم بعد آمدن و سرمو قندی وصل کردن و گفتن خیلی درد کشیدی یکم استراحت کن همین ک سرم و فشار غط کردن انگار دردام قابل تحمل تر بود و یکساعت راحت بودم دیگه تحمل کردم و جیغ نمیزدم ولی این ی ساعت خیلی زود تموم شد باز آمپول زدن من گفتم اون دستگاه تنفس و بهم وصل کنین یکم‌دردام کمتر شه اونو ک آوردن من خیلی بهتر دردام و تحمل میکردم درد داشتم اما انگار دردامو قابل تحمل تر میکرد گفتم آمپول کمر و برام بزنین گفتن اون دکترش شیفت صبح میاد دیگه تحمل کردم بعدش انگار بچه سرشو درست آورد و تا ساعت ۶ صبح شده بود ۸ سانت دیگه آمدن معاینه کردن و گفتن باید زور بزنی بچه آمد من خیلی خوب همکاری کردم دوسه بار زور زدم و بچه آمد انگار همه دنیا رو بهم دادن خیلی شبیه دختر بزرگم بود درست بود زایمان سختی داشتم ولی با دیدنش همه چیو فراموش کردم و بعدش از پیشم بردنش و گفتن حالا زور بزن جفتش بیاد من زور زدم جفتش هم آمد و بخیه هم زدن شبه خیلی سختی بود ولی خیلی بچه شیرین اینم از تجربه زایمان من
مامان peransa🌸 مامان peransa🌸 ۱۱ ماهگی
سلام 😍منم بلاخره دیروز زایمان کردم
از تجربه زایمان بخام بگم صبح ساعت 8 رفتم زایشگاه سوند و ازمایش و ان اس تی گرفتن سوند برام خیلی سخت بود و درد داشت 5 ساعت یا 6 ساعت بستری بودم تا دکترم اومد حاظرم کردن بردن اتاق عمل من فکر میکردم بی حس میکنن ولی ب هوشم کردن بهشون گفتم من بی حسی میخام دکتر گفت بی حسی عوارض داره کمر درد و سردرد میگری بد زایمان خلاصه 3 ثانیه نشد پلکم شدید سنگین شد گلوم داغ شد بیهوش شدم چشم باز کردم ریکاوری بودم قبل عمل درخاست پمپ درد کردم ک ب نظرم عالی بود عالی ینی اگه نبود من میمیرم از درد چون بلافاصله بد ب هوش اومدن درد حس کردم و میلرزیدم حتی اون موقع ک بهوش اومدم پمپ داشتم ولی دردو حس میکردم در رابطه با فشار دادن شکم یبار فشار دادن جیغم رفت هوا دیگ اصلا نزاشتم بهم دست بزنن بردنم اتاقم دردم قابل تحمل بود شیاف گذاشتن ک کلا درد نداشتم ولی مطمعنم بخاطر پمپ دردم بود وگرنه درد داره خلاصه اون شب بعد عمل راه نبردن منو 12 شب مایعات خوردم 6 صبح اولین بار راه رفتم سخت بود شدید ولی تونستم تا ظهر بودم ک اومدم خونه الان خیلی بهترم ❤اینم از تجربه من
مامان فرشته ها ❤️ مامان فرشته ها ❤️ ۴ سالگی
دکتر تاریخ بستری بهم داد که فلان روز بیا بستری شو شبی که توی بیمارستان بستری شدم همش گریه میکردم دلم برا دختر اولم تنگ میشد دست خودم نبود یه شبم ازش جدا نشده بودم ...

صبح روز بعد دکتر اومد و من زایمان کردم سزارین بودم بچم باوزن ۲۲۵۰دنیا اومد اومدن بچه رو کنارم گذاشتن هر کا. کردن بچه سینه نمی گرفت اصلا شیر نمی خورد و فقط گریه میکرد دو ساعت بچه کنارم بود دکتر اومد معاینه کرد گفت بچه تنگی نفس داره باید بستری بشه ...

بچه رو بردن وبستری کردن منم روی تخت نمی تونستم جایی برم خدایا چی شده بچم

دلم برا دختر اولم تنگ شده بود حالا یکی دیگه هم داشتم دلشوره گرفتم
روز بعدش که ترخیص شدم باید میرفتم پیش بچه با این همه بخیه ودرد
رفتم تو بخش نوزادان برا اولین بار بغلش کردم خیلی کوچیکه بود بچه بخاطر عفونت ریه نمی بایست شیر بخوره وزنش شده بود ۱۸۰۰پرستار اومد گفت بهش شیر بده منم شیرم زیاد بود ولی بچه اصلا سینه نمی گرفت هر کار کردم
گفتن بهش شیشه شیر ندین تا میتونی تلاش کن سینه بگیره ....

مامانا ادامش فردا می‌زارم
آواتار مامان آیهان🦋🦋🦋🕊 مامان آیهان🦋🦋🦋🕊 آیهان🦋🦋🦋🕊 ۲ سالگی
کاش‌الان‌می‌نوشتی
مامان غزل مامان غزل ۱۲ ماهگی
ولی مامایی که بالاسرم بود گفت یه نیم ساعت صبر کنید شاید درداش فاصله اش خوب شد چون قرار بود ساعت ۱۲ سرم قطع بشه ساعت ۱۲و۳۵دقیقه بود که دردهام شدید شد وفاصله بین دردام ۲دقیقه بود دیگه از بس درد داشتم به ساعت نگاه نکردم مادرم پیشم بود و ماما دست دوتایشون رو گرفته بودم و مرتب نفس عمیق میکشیدم معاینه شدم ۷ سانت بود گفتن بریم؟ اتاق زایمان ودیگه مامانم نذاشتن بیاد کیسه آب پاره کردن ولی سر بچه نمیومد چون گلاب به روتون هم یبوست بودم هم احتباس ادراری بودم دیگه سوند گذاشتن تا ادرار تخلیه شد گفتن‌زور بزن که با اولین زور زدن سر بچه اومد پارگی درحد یک بخیه اونم گفتم بخیه نزنن چون حوصله درد بخیه نداشتم وغزل خانوم ساعت ۱ شب ۲۸ آبان دنیا اومد با وزن ۲۸۰۰ اینقدر ریزه میزه که کل خانواده بهش میگیم خاله ریزه 🤩
ولی فیزیولوژیک خیلی راحت تر از زایمان با آمپول فشار چون درد کم کم شروع میشه ولی آمپول فشار یهو دردات شروع میشه وخیلی شدید ولی زایمان دوم نسبت به زایمان اول روند سریعتری داره وزودتر بچه میاد.
آواتار مامان یسناخانمی❤ مامان یسناخانمی❤ یسناخانمی❤ ۱۴ ماهگی
خداروشکر عزیزم که بسلامتی زایمان کردی مبارک باشه ق ... ادامه پاسخ
مامان نیلا🩷 مامان نیلا🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین اختیاری
من ۸ صبح رفتم بیمارستان ساعت ۱۲ ظهر منو بردن اتاق عمل. اول پرستار اومد بهم سرم وصل کرد و بهم توضیح میداد ک الان میخان چکار کنن بعد گفتن ک میخان سوند بزنن من خیلی میترسیدم ک گفتن اصلا متوجه نمیشی و باهام شوخی میکردن و بعد چند دقیقه ی ذره سوزش احساس کردم و اصلا درد نداشت اصلا نگران سوند نباشین بعد دکتر بیحسی اومد دو سه تا پرستار دستام و گردنمو گرفتن و دکتر بیحسی برام آمپول زد دردش نمیگم کم بود ولی اصلا غیر قابل تحمل نبود. بعد عملو شروع کردن و پنج دقیقه و بچه رو نشونم دادن و بهم ارامش بخش زدن منو از اتاق عمل با بچه بردن ریکاوری. یک ساعت داخل ریکاوری بودیم اونجا من لرز کردم ک پتو بهم دادن و بچه رو رو سینم گذاشتن بهش شیر دادم بعدش مارو بردن بخش. من پمپ درد داشتم دردی حس نمیکردم شیاف داخل بیمارستان استفادم نشد. ساعت ۱۲ شب اومدن گفتن اماده باش چنتا چایی عسل بخور ک باید راه بری . اول سوندم رو برداشتن ک من دردی حس نکردم بعد منو بلند کردن ک من چند بار پمپ درد رو فشار دادم از قبلش ک دردش زیاد نباشه بخاطر همین موقع راه رفتنم درد نداشتم. بعد رفتن سرویس رو تخت دراز کشیدم و تا صب دو دفه دیگ راه رفتم و خودم سرویس رفتم صبح برام صبحانه ی دونه بیسکوئت اوردن و گفتن شکمت اگ کار کرد بهمون بگو ک شکم من تا ظهر کار نکرد و من چون خیلی خسته شده بودم وقتی دکتر اومد گفتم شکمم کار کرده و گف پس مرخصی. ساعت دو و نیم ظهر مرخص شدم.
پمپ درد خیلی خوب بود.
دردای من تو خونه تا ب الان که ۳ روز گذشته با شیاف قابل تحمله.
مامان هیراد مامان هیراد ۱ ماهگی
در بیمارستان / پارت ۵
دیگه بی حال شده بودم بخیه زیادی خوردم . بچه بیرون اومد گذاشتنش رو لباسم و گفتن اینم تماس پوست با پوست .
( ميگما مگه نباید مستقیم با پوست تماس داشته باشه؟🤔)
دیگه رمق نداشتم حس کردم دارم از حال می رم . بردنم تو اتاق کسایی ک زایمان کرده بودن چون بخش جدایی نبود. گفتن یه چیزی باید بخورم ولی هیچ اشتهایی نداشتم عجیب بود تلاش میکردم واسه خوردن ولی اصلا نمیتونستم انگار راه گلوم بسته بود. درد بخیه روز اول خیلی بد بود شیاف هم واسه آروم کردنش جواب نداد،اصلا نمی تونستم تکون بخورم.(ولی هر روز ک می گذره کم تر میشه اما وقتی بخیه ها دارن جوش می خورن خیلی می سوزه یا شاید هم واسه من اینجوری بود). پسرم رو آوردن ک بهش شیر بدم اصلا
نمی تونستم قیافه ش رو ببینم چون درد داشتم و نمی تونستم تکون بخورم.
ماما همراهم باز عجله ای اومد و بچه رو گذاشت رو دستم و گفت بهش شیر بده اونقدر سرسری بود ک فقط واسه رفع تکلیف اومده بود ولی این انصاف د
نبود من مامای همراه جدا گرفته بودم و هزینه ش رو پرداخت کرده بودم که اینجوری رفتار شه؟؟؟ ( من ک حقم رو حلالش نمیکنم🙃)
مامان کیانم🌱🤱🏻 مامان کیانم🌱🤱🏻 ۹ ماهگی
اومدم از تجربه ی زایمانم بگم براتون :
من سه اسفند ساعت ۵بعد از ظهر وقتی ک کل کارای خونه رو‌کردم رفتم حمام ک یلحظه حس کردم بچه کلا تکون نمیخوره هر چی آب گرم میریختم روش یکم فشارش میدادم هیچی ب هیچی
ساعت ۸شب رفتم خونه مادرشوهرم همسرم سر کار بود بهش زنگ زدیم و گفتیم ک چند ساعته تکون نمیخوره همسرم هم گفت پاشو بیا دنبالم تا بریم بیمارستان البته بگم ک من توی ۴۱ هفته بودم و نمیدونم چرا دکترم گفته بود باید تا ۶اسفند صبر کنم
رفتم زایشگاه تا دیدن ۴۱ هفته ام سریع بستریم کردن و خدا روشکر اجازه دادن همسرم کل زایمان کنارم باشه(همسرم کادر درمان هستن)
از ساعت ۲۲ بستری شدم و امپول فشار بهم زدن و ساعت۲۳ دردام شروع شد ولی از دررررررد شدید ب عرش خدا رسیده بودم خیلی درد کشیدم
کل زایشگاه صدای داد من میومد ولی همسرم همش ماساژم میداد و خیلی کمک کننده بود ک کنارم بود ساعت ۲۴ گفتن ک ۷ فینگر شدی و همینجور ب زود زدن ادامه بده
بچه ها ی نکته ی خیلی مهم ک بهم کمک کرد راحت تر زایمان کنم این بود ک روده هام پر بود و میتونستم زور بزنم اصلا نگران مدفوع کردن حین زایمان نباشید چون این امر توی زایشگاه کاملا طبیعی هستش و سریع میان تمیزت میکنن هم باعث میشه خدای نکرده همورویید نگیرید بعد زایمانتون
اگر روده هاتون خالی باشه موقعی ک زور میزنید بچه ب روده هاتون فشار میاره و باعث بیرون زدگی مبشه
خلاصه ساعت یک شب بود ک فول شدم و فرشته ی نجاتم (دکتر عزیزم خانم دکتر نسرین مالکی ) رو بالای سرم دیدم ک گفت فاطمه نکران نباش فقط با تمام توان زور بزن
ادامه
.
.
.
مامان دخمل مو طلایی مامان دخمل مو طلایی ۱۴ ماهگی
آواتار مامان آریا مامان آریا آریا ۳ سالگی
عههه
چقدر مثل من بوده تجربه زایمانت
حتی ساعتهاش