&محکومم به عشقت&پارت 16چراغا خاموش شد با امدن پسره همه زنا لباساشو تنشون کردن نگاهی انداختم بهش که داشت میومد سمت من رومو کردم سمت دیگه با دیدن مادر پسره که داشت نگامون میکرد و مامانم که هی چشم غره بهم میرفت با حرصی که بهم دست داد سرمو انداختم پایین متوجه شدم کسی بالای سرم واستاده
میدونستم کیه همون پسره هست خیلی سختم بود خیلی ناچار سرمو بالا اوردم با دیدن همه که داشتن نگام میکردن مجبور شدم ازجام پاشم که دستم دوباره داغ شد نگاهی به مامان کردم که هی چشم ابرو میومد دستم انگار تو آتیش بود حس خوبی نداشتم ولی مگه ول کن بودن صدای اهنگ بلند شد دستم کشیده شد وسط خدایا چیکار میکردم انگار شده بودم عروسک خیمه شب بازی دلم به هیچی راضی نبود همش اجبار اجبار اجبار نگاهی به جمعیتی انداختم که دورم جمع شده بودن و سوت کف میزدن چونم لرزید دستامو بالا اوردم پشتم بهش بود دلم خواست برگردم به سمت این پسره ولی به جاش محمدم رو میدیم با چشمای اشکی برگشتم سمتش اصلا دلم نمیخواست نگاش کنم اروم با ریتم اهنگ شروع کردم به رقصیدن اجباری با هر حرکاتی که انجام میدادم یک گوله اشک میرخت روی گونم چرا تمومی نداشت این اهنگ لعنتی چرا دیگه دست از کف زدن برنمیداشتن چرا این پسره از پیشم نمیرفت همش میرقصید خوشبحالش چقدر دلش خوشه ناخودآگاه نگاهی بهش انداختم پسری قد بلند چهارشونه با موهای مشکی با لبخندی که شبیهه محمدم بود ولی این اصلا به چشمم نیومد محمد من یک چیز دیگه بود یک چیز دست نیافتنی کاش بودی عشق جانم دلتنگتم تا ابد دوباره قطره اشکی چکید از گوشه چشمم با صدای سوت دست که پسره داشت میرقصید و پول میرختن روی سرمون به این همه اجبار لبخند غمگینی زدم
انگار مجلس ختم عزای من بود نه عروسیم

تصویر
۵ پاسخ

عزیزم قبلی ها رو حذف کردی هرچی میزنم رمان فبل تری ها نمیاد چرا

عالییییییی

عالی عالی😍👏👏👏👏

مثل همشه عالی بازم میزاری

درخواست موقبول کن عزیزم

سوال های مرتبط

مامان رمان نویس✍🏻 مامان رمان نویس✍🏻 ۳ سالگی
&محکومم به عشقت&پارت 68از درد به خودم میپچیدم از شدت گریه نفس کم اورده بودم هی با هرکلمه از حرفاش و کاراش که یادم میومد اتیش میگرفتم چرا باهام اینجوری کردددد چرااااااا... با گریه ازجام بلند شدم دیگه حتا دلم نمیخواست زنده باشم لباس هامو تنم کردم بدنم درد میکرد فوری رفتم دستشویی نگاهی به اینه انداختم به صورت خونیم و سرخم چشمای پف کردم خودمو دیگه نمیشناختم چقدر من ساده برای این عوضی اشک ها ریختم چقدر من ساده خودمو زجر دادم به خاطر این عوضی پدرمو از دست دادم خداااااا گلومو محکم گرفتم فشردم هتب دلمو گرفته بود دلم میخواست بمیرم بمیرم بمیرممممممممم.... با صدای باز شدن در با ترس چشمامو باز کردم تنم لرزید دوباره فکر کردم محمده ولی نه سایه رضا افتاد کمی ارامش گرفتم اروم سرمو زیر پتو قایم کردم تا چیزی نفهمه صدای گریم رو توی گلوم خفه کردم تا هق هقم بلند نشه بی صدا نفس میکشیدم زیر پتو دل میزدم حس کردم کسی امد کنارم دراز کشید قلبم تند تند میتپید خدا خدا میکردم پتو رو ازم روم کنار نزنه توی دلم کلی صلوات فرستادم چند دقیقه رد شد و صدای نفس های منظمی کنارم بلند شد اونجا بود که نفسم رو ازاد کردم اروم برگشتم با دیدنش که خواب بود کمی اروم گرفتم پشتمو کردم بهش دوباره به یاد امشب و اتفاق ها اشکام چکید خدایا چیکار میتونستم بکنم داشتم دیوونه میشدم وای اگه فیلمم رو جایی پخش کنه خدایا منو زنده نمیزارن
مامان رمان نویس✍🏻 مامان رمان نویس✍🏻 ۳ سالگی
&محکومم به عشقت&پارت 75یک چیر الکی همه چیز رو بهم زدم وقتی که حتا دختر عمم جلوی چشمام گریه کرد و من پسش زدم چون من دلم گرفتار قلب یارم بود
هیچجوره نمیدونستم از دستش بدم هیچجوره وقتی شنیدم براش خاستگار امده دیوونه شدم بهم ریختم بابام رو مجبور کردم بیایم خاستگاریش ولی اون بهم بی اهتنایی میکرد انگار دلش. با من نبود وقتی که فهمیدم کی دیگه رو میخواسته داشتم میمردم برام خیلی سخت بود ولی هرجوری بود باید مال خودم میشد برای همین سفت سخت پافشاری کردم رفتم ساختگاریش پدرمادرش راضی بودن الا دختره براش، بهترین عروسی رو گرفتم شب عروسی وقتی دیذم مثل بند بید میلرزه و گریه میکنه دلم براش رفت نمیتونستم تحمل کنم اشک چشماشو بیبنم ولی غرورم رو هم داشتم نیتونستم فوری بهش بگم عاشقشم ترس سنگینی داشتم که منو پس بزنه برای همین اصلا اعتراف نکردم شب عروسی رفتم پامو با تیغ زدم تا بیشتر عذاب نکشه نمیدونستم چیکار کنم که دیگه نه ازم بترسه نه گریه کنه هرفکری که به زهنم میرسد کردم تا صبح دم اتاقش نشسته بودم وقتی صدای گریه هاش رو میشنیدم میشکستم نمیتونستم تحمل کنم درو شکستم امدم تو با دیدنش که رگشو زده بود دنیا روی سرم خراب شد هل کرده بودم فوری بردمش بیمارستان خیلی عصبی بودم معلوم بود به خاطر چی این کارو کرده اون روز که تو بیمارستان بیهوش بود با خودم دوتا چهار تا کردم من نمتونستم ازش دست بکشم یا بزارم بره کنار اونی که میخواد بمونه برام سخت بود عذاب کشیدنش تحمل اشک داخل چشمش رو نداشتم نمیتونستم چی بگم که اروم بگیره وقتی بهوش امد انگار دنیا رو بهم دادن وقتی بردمش خونه کلی فکر کردم واقعیتو بهش بگم یا نه نمیتونستم انگار جرعت عشقمو به زبون بیارم نداشتم برای همین اون حرفای مسخره رو بهش زدم تا کمی اروم بگیره
مامان رمان نویس✍🏻 مامان رمان نویس✍🏻 ۳ سالگی
&محکومم به عشقت&پارت 70یعنی چی دکتر چهارماهه قلبم لحظه ای از کار واستاد باورش برام سخت بود دکتر که رفت بیرون رضا امد سمتم خم شد پیشونیم رو بوسید ــ دردت به قلبم یلدا مواظبش باش باگریه سرمو بلند کردم چطور میتونستم خدایا چطور اصلا برام قابل باور نبود یعنی من الان حاملم اون چهار ماه؟ رضا که رفت بیرون دارو هامو بگیره نشسته بودم توی ماشین فقط اشکام بود که میچکید روی گونه هام دستم میلرزید اروم دستمو گذاشتم روی شکمم شکمی که هیچ نشون نمیداد جنینی توش باشه با حس کردن چیزی زیر پوست شکمم گریم لحظه ای بند امد شوکه شدم چی بود قلبم شدید میکوبید خودشو به سینم....
یعنی تکون هاش بود نه نه نمیتونه نباید تکون. بخوره اصلا نباید این بچه به وجود بیاد ای خدا من نمیخوام یک موجود بیگناه رو وارد این زندگی کنم و همراهش کنم با خود گناهکارم من لیاقتش رو ندارم ندارم رضا امد سوار ماشین شد پلاستیکی گذاشت روی پام ــ بخور عزیزم نگاهی به خوراکی های داخل پلاستیک انداختم از همشون بدم میومد رمو کردم اون طرف که حس کردم دستمو گرفت ــ یلدا برگشتم طرفش ــ من خیلی دوستت دارم یلدا هم اون بچه تو شکمت رو بچمون رو فقط اینو بدون هر اتفاقی بیوفته با دنیا عوضت نمیکنم فقط ازم حرفشو ادامه نداد به جاش دستمو گرفت بوسید ــ تا اخر عمرم باهاتم این بدون دور چشات بگردم فکر کردم خبر داره از همچیز که گفت هر اتفاقی بیوفته بازم باهامه برای همین باگریه نگاش کردم گفتم ــ
مامان آنیلا مامان آنیلا ۲ سالگی
مامان اهورا مامان اهورا ۲ سالگی
ماماما پیشنهاد میکنم اگر رفتید بهداشت وزن بچه رو بگیرید حتما با به ترازو دیگه هم تست کنید
من ماه پیش پسرمو بردم برا دوسالگی. تا هجده ماهگی با این ترازوهایی که بچه رو توش مینشونن که از نوزادی استفاده میشه با اونا میگرفتن. برا دو سالگی با همین ترازو آدم بزرگا گرفت گفت ۱۲/۵
بعد هجده ماهگی هم ۱۲ بود. من یک ماه تمام غصه خوردم که چرا تو شیش ماه هیچی اضافه نکرده با اینکه غذاشم بد نبود
حالا تازه یک ماه اشتها نداره گفتم دیگه لابد کم هم میکنه اینطوری
اونوقتا که با ترازو نوزادا میگرفتن من همیشه خونه هم میومد با ترازو خونه هم میگرفتم که همیشه مثل هم بود. ایندفعه ترازو باطری نداشت پریروز باطری انداختم پسرمو وزن کردم دیدم ۱۳/۵😑 معلوم نیست بهداشت چجوری گرفته بود تازه با لیاس بیرون که سنگین تره میگفت ۱۲/۵ من با همین یه لا لباس خونه وزن کردم
محض احتیاط حتی خودمو شوهرم هم وزنمونو چک کردیک که درست بود عین همون که داروخانه گرفته بودیم
الکی یه ماه هی حرص خوردم چ گزا رشدش کم شده😑