وا مادر شوهرا که حساس ترن رو شیر مادر این برعکسه
وای دقیقا شرایط من داری
فقط بهت میگم بگیر بچرو کنار خودت و شیر بده
وگرنه مث بچه بدبخت من شیرخشکی میشه
اینکه میوفتی روش راست میگه ..منم خواب بودم یشب دیدم داشتم خفش میکردم..که صدام زدن ...ولی باهاش صحبت کن شیرخشک ندتش...ولی اگه شیر کم داری میتونی اخر شبا براسیرشدنش شیرخشک بدی ...
عزیزم روزای اول شیر نداری
اون نمیخواد به روت بیاره الکی باهاش نجنگ
قدر بدون مادرشوهر من حتی دیدن دخترم نیومد
والا خیلیاهستن مادرخودشون ازاین حرفامیزنن که فلان کن بچه رواینجور بگیر اونجوربگیر این کارو کن این چیزا بین تمام مامانای قدیمی هست چه مادرشوهرباشه چه مادر خودشخص من به شخصه بچه سومم باردارم خواهرمم سومیو زاید اما مامانم اصلا قبولمون نداره 😂به دل نگیرید گاهی حرص ادم درمیاد اما به این فکرکنید بچه ها بزرگ میشن این روزامیره بهتره سراین چیزادلخوری پیش نیاد
از این طرف نگاه کن چقدر کمکه دست تنهو نیستی مثل من
بازم کمکمیکنه چکارش داری
شب کمکحالت
کتو شب بچه متوجه نمیشه
عصبی شدن هم نداره عزیزم مادرشوهرت میتونی به یه لحن دیگ بگی ک ناراحتم نشه و البته خودتم حرص نده ک بدترین چیز حرص و ناراحتی واقعا شیرت رو کم میکنه ریلکس باش بعضی وقتا با یه دید دیگ نگاه کنی شاید کمتر ناراحت بشی
خداییش مامان خودم روزای اول زایمان از بس شبا بخاطر شیردهی بیدار بودم یا درد داشتم دیرتر خوابم میبرد میگفت هرچقد صدات میزدم بیدار نمیشدی بچه ک نمیخاد گرسنه بمونه تو خوابش بهش شیر خشک دادم
منم با مادرشوهرمم اعصابمو ریخته ب هم
هر دفعه میاد ی چیزی میگه مثلا من همیشه زیر سینه مو میگیرم ی وقتایی دستم بند میشه ی چیزی میگه کامش نیفته باز میگه ب این طرفم باید بخوابونی یا جوراب پاش نکن چشماش ضعیف میشه!!!
بچه دوممه خودم دیگ میدونم باز میاد ی چی میگه هربار از طرفی ام هی شوهرم فرت و فرت میبرتش بالا پیششون اینو کجای دلم بذارم دلم میخواد ی بار محکم ی چیزی بگم بهشون باز خودمو نگه میدارم خیلی مراعات میکنم خیلی
حالا شبا عیب نداره بزار بده،منم شبا شیر خشک میدم بخوابه ،با سینه سیر نمیشه،
گلم منم که زایمان کرده بودم اون اوایل مادرشوهرم پیش دخترم میخوابید و برای شیر دادن بهم میدادش که هم راحت بخوابم هم اگه گریش جزئی باشه و زود ساکت بشه پیش خودش باشه درسته تفاوت نسل و عقیده هست ولی به هر حال به غیر بچه هاش نوه ها هم تا جایی که بتونه بزرگ کرده
یه نمونه تازشو بهت بگم داشتیم میرفتیم روستا من از زمان مجردیم به خواب ظهر عادت کرده بودم و باید میخوابیدم یا اگه نمیخوابیدم شب زودتر میخوابیدم اما الان با وجود دخترم همه چی حتی ساعت خوابم تغییر کرده
خلاصه دخترم بغلم بود حواسم هم بهش بود چشمامو روی هم گذاشتم که یکم بخوابم بهم گفت بده من بغلش کنم تو خوابت میبره خدای نکرده پیشت نیفته گفتم حواسم هست و تا زمانیکه رسیدیم چشمام باز بود که چیز دیگه ای نگه
البته من دوست دارم بچم بغل خودم باشه و کلا پیشم باشه
اینم بگم از وقتیکه تونستم سر پا بشم و میدیدم مادرشوهرم چقدر اذیت میشه شب نمیتونه بخوابه روز هم سروصدای بقیه نوه ها بود و ناهار و... نمیتونست درست استراحت کنه دخترمو اوردم روی تخت پیش خودم
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.