سلام من اومدم با تجربه ی زایمانم😌
البته اولش اینم بگم وگرنه تو دلم می‌موند
خیلی وقت بود منتظر این لحظه بودم😬
بالاخره منم زااااایمان کردممممم🥴😍😂

خب اول از همه بگم که من تاریخ زایمانمو میدونستم،چون انتخابم سزارین بود و اگه هزار بار برگردم عقب اول اینکه بچه دار نمیشم🥲😂
اگرم بشم و از دستم در بره انتخابم همون سزارینه!
دکتر به من نامه ی سزارین با هزار بدبختی و استرس برای ۱۲ هم فروردین سال ۱۴۰۳ داد برای بیمارستان تخت جمشید!
اول اصرار داشت که قائم زایمان کنم ولی من خودم راضی نبودم چون تعریف بیمارستان تخت جمشیدو بیشتر شنیده بودم🫢

ساعت و تاریخ موعود فرا رسید...
رفتم بیمارستان🥲
بلوک زایمان
بهم دمپایی دادن که کفشمو در بیارم
بعد بهم گفتن که برم لباسامو و طلا و کل خاندانمو بریزم تو کیسه و بخوابم تا با دستگاه آن اس تی انقباض بچه رو چک کنه🥹😂
منم با حوصله ی تمام به حرفشون گوش میدادم...

همه چی خوب بود خداروشکر
رفتم پرونده مو که با همسرم نصفشو توی این فاصله کامل کرده بودن،منم امضا زدم و همسرم فرستادن بره کپی بگیره😌
به منم گفتن که برم یه آزمایش ادرار بدم
همه ی کارا انجام شد
بردنم توی اتاق و دراز کشیدم رو تخت سرم وصل کردن و دستگاه آن اس تی بهم وصل بود
بد که دیدن مشکلی نیست یهو گفتن که سونداژ کنیم😐
منم از همه جا بیخبر،چیزیم نمیتونستم بگم دراز کشیدم تا بیان🥲



پارت ۱

۱۴ پاسخ

وای سوند🥹😓😓یادم اومد باز باید تجربه کنم🥵

مبارکه عزیزم چشمت روشن ان شاءالله قدم نینی جون خیر باشه براتون⁦❤️⁩
ادامشو بزارم میخوام بخونم

دقیقا لحظه ب لحظه اینارو منم دوماه پیش تجربه کردم الان ک فکر میکنم میبینم چ زود گذشت😍

🤭🤭🤭

تااینجاش که دردی نداشته ازاینجا به بعدخداباید خودش رحم کنه
استرس نداشتی عزیزم

خب بعدش

وای تو رو خدا بقیشم بنویس

چجوری با دستگاه چک کردن از شکمت

به به تااینجا خیلی گیرا بود لطفا سونداژ کردن رو بیشتر توضیح بده😂😂 قشنگ تشریح کن ببینیم چی قراره سرمون بیاد😂

میشه بیشتر توضیح بدید

سوند زدن؟ مگه نگفتن تو بی حسی میزنن😵‍💫

عزیزم من بهت درخواست دادم قبول کن

خببببب😅😍

خب...

سوال های مرتبط

مامان معین مامان معین ۸ ماهگی
سلام آبجیای گل
من اومدم براتون تجربه زایمانم رو بگم
خب...اول از همه بگم که زایمان اولم طبیعی و بسیار دردناک بود و بخاطر همین زایمان دومم رو تصمیم گرفتم سزارین اختیاری بشم زیر نظر دکتر زهرا انصاری اصفهان.من ده روز بود که وارد ۹ ماه شده بودم قراربود شنبه۲۶ اسفند برم برای گرفتن نامه سزارین برای سوم فروردین...شب و روز قبلش انقباض داشتم ولی زیاد درد نداشتم.وقتی وارد مطب شدم دکتر برام نامه زایمان برای سوم عید داد منم خوشحاااال برگه رو گرفتم که برم خونه یه دفعه گفت بخواب روی تخت یه صدا قلب گوش بدم...خلاصه تاخوابیدم گف وای چرا انقد انقباض داری و صدای قلب نینی خیلی کند بود🥲نامه نوشتن گفتن سریع برو زایشگاه مهرگان برا ان اس تی و جوابشو نمیخاد بیاری خودشون بهم زنگ میزنن.منم از همه جا بیخبر تنهایی رفتم زایشگاه و همینکه وارد شدم گفتم مریض خانوم دکتر انصاری هستم و اومدم ان اس تی تمام پرسنل اون بخش دست بکار شدند و شروع کردند منو آماده کنند برای ان اس تی و بقیه کارا...خداییش خیلی خوب بودند پرستارا و پرسنل.خلاصه دراز کشیدم و ان اس تی گرفتند و بعد همه نگران باهم صحبت میکردند میگفتند زنگ یزنید دکتر سریع بیاد باید بره اتاق عمل...اکسیژن بهم وصل کردند و گفتند نفس
مامان نیل آی مامان نیل آی ۹ ماهگی
سلام من اومدم با تجربه زایمانم😍
اول از همه باید بگم خدا روشکر برای این لحظه 🤲🧿
پارت اول :
من بعد از کلی حرص و جوش و استرس که قرار بود برم فامیلی... بخاطر بسته شدن فامیلی رفتم بیمارستان پارس چون دکترم فقط این دوتا بیمارستان میرفت. خیلی از خانم دکتر راضی بودم عملم خیلی راحت بود .
برای روز ۳ اسفند نامه داشتم و روز قبلش ۲ اسفند برای تشکیل پرونده بهمون زنگ زدن و من از ۹ صبح تا ۲بعدظهر با همسرم بیمارستان بودیم...
منم راستش ی کوچولو استرس داشتم از طرفیم خوشحال بودم قراره جوجه تو دلمو ببینم 😍 خیلی تو ذهنم تصورش میکردم .. خلاصه شب قبل عمل خواهرم اومدم پیشم باشه تا من استرس نداشته باشم... منم فقط یک ساعت و نیم خوابیدم.... و ۶ صبح حرکت کردیم به سمت بیمارستان.
وقتی رسیدیم اول ی آقایی اومد دستبند مشخصات رو زد به دستم و گفت برم داخل بخش و به همسر و خواهر و مادرشوهرم اجازه ندادن بیان داخل اونجا بود که ی لحظه بغضم گرفت ولی خیلی جلو خودمو نگه داشتم.
ادامه تایپیک بعد
مامان دلوین مامان دلوین ۷ ماهگی
#پارت یک
بالاخره منم اومدم با تجربه زایمانم😁
من انتخابم سزارین اختیاری بود چون از طبیعی وحشت داشتم
اینم بگم که من دخترم تا ۳۶ هفته بریچ بود و بعد چرخید بل اینکه بارداری اولمه😵‍💫
بارداری خیلی سختی داشتم سه هفته آخر بچه کامل اومده بود تو لگن
منم همش استرس اینکه طبیعی زایمان نکنم....
خلاصه دکترم گفته بود چهار اردیبهشت برم پیشش تا پنجم بستری بشم تو بیمارستان
ولی خودم از تقریبا شنبه که می‌شد اول اردیبهشت دلدرد و کمردرد پریودی داشتم و یکشنبه رفتم پیش دکترم که گف فردا ۶ صب ناشتا برم بیمارستان
استرس داشتم ولی خیلی خوشحال بودم چون میدونستم دیگه سبک میشم و دخترم رو میبینم
خلاصه ۶ صب رفتم بیمارستان با دکترم تماس گرفتن که جواب نداد
تا ۶ ونیم بهش زنگ زدن ولی جواب نمی‌داد و اونجا بهم گفتن این دکتر سابقه جواب دادن تلفن نداشته
😑منم که دکتر نامه طبیعی بهم داده بود و گفته بود اونجا حرف از سزارین نزن سقف روسرم خراب شد و گفتم ایوای من بچه هم تو لگنه و دکتر ول کرده ک من طبیعی زایمان کنم
مامان اسرا و صدرا مامان اسرا و صدرا ۱ ماهگی
سلللااااااام مامانا🙋🙋من اومدم با تجربه زایمان اونم از نوع زودرس🫠
من از روز قبل زایمان انقباض داشتم ولی دکتر نرفتم😕 روز بعدش بازم انقباض داشتم همسرم هم رفته بود سرکار زنگ زدم بهش و شرایط رو گفتم، قرار شد مرخصی بگیره و بیاد، تا اومدن همسرم منم یه دوش گرفتم و با دخترم حاظر شدیم، (ینم بگم من از مامانم دورم و قرار بود مامانم ۱ آبان بیاد و ۵آبان من زایمان کنم، از اون طرف مادرشوهرم و خونه نبود) وقتی به اورژانس رسیدیم منو معاینه کردن و گفتن به فینگر دهانه رحم باز شده، ان اس تی گرفتن و گفتن انقباض داری، تو این مدت هم با دکتر هی تماس میگرفتن و شرایط رو بهش توضیح میدادن، من زیر دستگاه بودم و سرم بهم وصل بود که یهویی گفتن خانم به همراهت بگو بره پرونده تشکیل بده میخوایم ببریم اتاق عمل😨، من تا اسم اتاق عمل اومد شروع کردم به گریه کردن همه شون ریختن دورم و علت گریه ام رو پرسیدن منم گفتم تنهام و به غیر همسرم کسی نیست ولی انقدر خوب بهم دلداری دادن که من آروم شدم ، زنگ همسرم زدم و اونم اومد داخل ازشون خداحافظی کردم و منو بردن یه اتاقی که واسه زایمان آماده کنن، خدا به جاریم خیر بده شوهرم وقتی بهش زنگ زده بود فوری خودش رو رسوند بیمارستان، تا دم دره اتاق عمل همراهم اومد...
مامان نورا مامان نورا ۵ ماهگی
اومدم از روز زایمانم براتون بگم البته با تاخیر
اولاش به روال بود تا ان اس تی گرفتن گفتن دردات شروع شده
زود برو بلوک زایمان تا آماده عمل بشی
از شانس من تخت ها پر بود توی یه اتاق بهم انژیکت وصل کردن دستگاه ان اس تی دو ساعت زیر دستگاه بودم
میومدن سر میزدن دستگاه رو نگاه میکردن میگفتن تو که درد نداری
چرا نوار قلب قبلی درد نشون داده خلاصه با هزار مکافات سوند وصل کردن ساعت ۴ و ۴۰ به اتاق عمل رفتم از شب ساعت ۱۲چیزی نخورده بودم از ضعف کل بدنم میلرزید تا داخل انژیکت چند تا سروم وآمپول زدن بهتر شدم دختر ۴ و۵۵ دقیقه بعد از ظهر به دنیا اومد حس خیلی عالی بود ان شالله خدا دامن همه ی مادرایی که چشم انتظار بچه هستن سبز بشه
در حین عمل دکترم گفت که چسبندگی مثانه شدیدی داری که عمل اونم برام انجام داد به خاطر اون عملم طول کشید تو ریکاوری به دخترم شیر دادم به کمک پرستار وبعد از مدتی به بخش منتقلم کردن
ولی واقعا بعد از رفتن بی حسی درد زیادی داشتم به خاطر دوتا عمل
دکترم گفته بود باید سوند ۲۴ ساعت بهم وصل باشه
ادامه👇👇
مامان بشه🌹نورسا مامان بشه🌹نورسا ۲ ماهگی
سلام اومدم تجربه سزارینمو بگم : پارت ۱ 👧🏻✨❤️

از شب ساعت ۱۲ ناشتا بودم شامم سوپ و مرغ خالی خوردم برنج نخوردم. شب از استرس و فکرو خیال یه ساعت بیشتر نتونستم بخوابم ، ساعت ۵ دیگه پاشدم نماز خوندم ارایش کردم وسایلامونو برداشتیم و رفتیم بیمارستان که نزدیکمونم بود ۵ دقیقه ای رسیدیم. به دکترم گفته بودم‌زود عملم کنه که استرس نداشته باشم اونم گفت پس ۶ اینا برو بستری شو، خوسبختانه نفر اول بودم توی لیست که پذیرش شدم و قرار بود نفر اول منو عمل کنه. تا رسیدیم بردنم توی بخش زایمان و اطلاعاتمو مدارکمو گرفتن سوالاشونو پرسیدن و گفتن همسرت بره بخش بستری و پذیرشت کنه خودتم لباساتو عوض کن طلا اینا و گیره سرم نداشته باش. منم چون از قبل میدونستم ننداخته بودم. هرچی داشتمو دراوردم و ست صورتی بیمارستان و پوشیدم. لباسامو دادم به همراهام که بیرون نشسته بودن باز برگشتم داخل. دراز کسیدم روی تخت که کنار منم یه مامان باردار دیگه بود که قرار بود طبیعی بچشو بدنیا بیاره و انقباض داشت هی دردش میگرفت منم اونو میدیدم یه کوچولو استرس میگرفتم با خودم گفتم خوب شد من طبیعی نیستم..🙃 ا
مامان معجزه خدا🌱❤ مامان معجزه خدا🌱❤ ۵ ماهگی
تجربه زایمان سزارین🥰🤰
چون خودم قبل زایمان تجربه مامان ها رو میخوندم و دوست داشتم بدونم که چطور میشه گفتم حالا که برای خودم اتفاق افتاده و تجربش کردم بیام و بگم😊
۳۷ هفته و ۳ روز که بودم دکتر برای ۳۸ هفته و ۳ روز نامه بستری داد برای سزارین.
از ساعت ۱۰ و نیم شب دیگه چیزی نخوردم چون دکترم گفته بود ۷ و نیم بیمارستان باشم. برای شام هم گفت محدودیتی نداری و منم غذای برنجی خوردم.
بالاخره با کلی استرس و ذوق و حس های عجیب و غریب صبح شد و راه افتادیم سمت بیمارستان.
پذیرش شدم و انجام کار های اولیه که گرفتن ازمایش و ان اس کی بود نوبت رسید به گذاشتن سوند😬
بهشون گفتم تو اتاق عمل بزارن ولی گفتن نمیشه و باید تا قبل عمل مثانه کامل تخلیه بشه ولی درد چندانی نداشت فقط بعد گذاشتنش یکم شکمم درد کرد که اصلا چیز خاصی نبود.
ساعت ۸ و نیم رفتم اتاق عمل و سرم و امپول زدن بهم و دراز کشیدم رو تخت. نزدیکای ۹ بود که دکتر اومد و بهم گفتن بشینم رو تخت و تکون نخوردم برای تزریق امپول بی حسی...🤕
مامان فندق نمکی🌰💙 مامان فندق نمکی🌰💙 ۲ ماهگی
تجربه سزارین من پارت 1:
خب من بالاخره وقت کردم بیام از تجربه زایمانم بگم
راستش ۲دل بودم ولی تو این مدت خیلیاتون گفتین بیام بگم منم اومدم تعریییییف کنم براتون🤭
اول اینکه از خدا میخوام به هرکی که دلش نینی میخواد، بده🤲
و همه نینی هارو هم حفظ کنه🤲
(بگو آمین🤍)
اینطور شروع کنم که شب قبل عمل رفتیم بیمارستان و کارای بستری رو انجام دادیم.چقدرمممم که طول کشید تا نزدیکای صبح طول کشید و بالاخره بهم اتاقمو دادن.
ساعت طرفای ۵ و اینا بود که اومدم بخوابم که همون لحظه اومدن گفتن بیا بریم اتاق عمل🫠
مامانمم پیشم بود توی اتاق و کلی دلش سوخت که نتونسته بودم استراحتی کنم قبل عمل🥲
حدود ۶ نفری بودیم و با اسانسور رفتیم اتاق عمل
اکثرا استرس داشتن و یکی هم گریه میکرد😁😁
ولی من عجیب استرس نداشتم!!
اونی ک استرس داشت سزارینِ دومشم بود
و خانومه که داشت مارو میبرد اتاق عمل،بهش گفت ببین این خانوم(یعنی من) بچه اولشه و استرس نداره.خودمم متعجب بودم !
نشستیم به انتظار
اومدن سراغمون که ببرنمون اتاق عمل...
مامان توت فرنگی🍓 مامان توت فرنگی🍓 روزهای ابتدایی تولد
خب خب😁 تجربه زایمان طبیعی #پارت1
دوشنبه شب که رفتم بیمارستان معاینه تحریکی شدم، ۳سانت بودم و میخواستن نگهم دارن با اینکه هم ان اس تی خوب بود هم خودم درد نداشتم
منو همسرمم بعد کلی تعهد و امضا بازی و اینا رضایت دادیم بستری نشم( میگفتن بری خونه مجبوری نصفه شب بیای دردات میگیرن)
من همون شب تا رسیدم خونه زودتر خوابیدم که گفتم پس بذار یکم بخوابم انرژی داشته باشم که نصفه شبی رفتم خوابم نیاد بتونم ورزشارو انجام بدم یا زور بدم😂 یهو همسرم بیدارم کرد برا صبحونه میبینم ساعت ۷ونیمه و دردی ندارم
گذشت تا رسیدیم به چهارشنبه
از صبحش حرکتاش یکم یه طوری بود مثل همیشه نبود، خودمم پلاگ موکوس خونی داشتم
گفتم پاشم برم ان اس تی بدم ، رفتم اتاق تریاژ نشست حساب کرد با سونوی ان تی‌م گفت ۴۰ هفتت کامله
منم واقعا خسته بودم حتی اگه دیروز نمیرفتم برای امروز که ۱۷ام بود نامه داشتم برم و از طرفی هم همش استرس مدفوع نوزاد رو داشتم با توجه به اینکه هفته هاش و کامل کرده بود
گفتم اوکی، ولی من انتظار داشتم کمه کمش ۴شده باشم از اون موقع، چون قبل اینکه برم بیمارستان واقعا داشتم ورزش میکردم یه ساعت😂
رفتم اورژانس مامایی و تشکیل پرونده دادن و ان اس تی گرفتن و دو بار هم معاینه کردن گفتن ۳سانتم و پنجر شدم رسما
همسرمم رفته بود وسایلامو بیاره برای بستری
انقد عجله عجله شد تا طلاهامو درارم و انقد گفتن زود زود من حتی یادم رفت زنگ بزنم ماما همراهم و بهش بگم کدوم بخش بستریم کردن ( اون بنده خدا خودش زنگ زد پیدام کرد)
ساعت ۱۲ بلوک زایمان بستری شدم، ان اس تی وصل کردن بهم، اول یه سرم معمولی زدن بعدش اومدن سرم برا آمپول فشار زدن
تا ساعت ۲ ان اس تی وصل بود بهم
مامان آقا آرتا مامان آقا آرتا ۴ ماهگی
تجریه زایمان ۲:
اون شبی که تو لیبر بودم همش ازم ان اس تی میگرفتن خوب بود
تو بخش هم روزی ۳ بار ان اس تی میگرفتن
تا فردایی شد که ان اس تی خوب نبود تو سونو حرکت نمیکرد قندمم شده بود ۲۰۰ بعد صبحانه که بهم گفتن قندی جات مصرف نکن
جواب ازمایش که اومد دیدم بهم گفتن باید بری لیبر زیر مانیتور
رفتم اونجا دیدن ضربان قلب بچه خوب نیست
جوری شد که دیدم دستگاه داره بوق میخوره
منم اینقدر ترسیده بودم صداشون کردم بدو بدو اومدن فوری بهم اکسیژن وصل کردن گفتن حرکات رو بشمار با اکسیژن از ساعت ۴ و نیم تا ۷ غروب ۶ تا بیشتر حرکت نکرد ان اس تی با اکسیژن خوب بود
رزیدنت ها وضعیتمو واسه دکتر فرستادن گفت دوباره بره سونو یعنی هم ظهر رفتم هم غروب
رفتم سونو گفت حرکت نمیکنه ولی ضربان قلب خوبه
شوهرم و خواهرشوهرم و مامانمم بودن
قبل اینکه برم سونو بهم گفته بودن احتمال ختم بارداری هست
من از سونو اومدم به شوهرم و خواهرشوهرم گفتم برید خونه گفت ضربان قلب خوبه
اومدم بالا دوباره منو بردن تو لیبر و ان اس تی وصل کردن بدون اکسیژن دیدن ضربان قلب بچه داره میاد پایین مامانم اومده بود بهم سر بزنه اونجا اجازه همراه نمیدن همراه باید بیرون باشه منم چون تو بخش نبودم مامانم به عنوان همراه یکی دیگه موند که بتونه خبر منو داشته باشه
ان اس تی مجدد گرفتن ضربان قلب بچه ثابت بود دیگه اینقدر ان اس تی گرفته بودن خودم نتیجه رو میفهمیدم
گفتم این ان اس تی خوب نیست همانا بوق زدن دستگاه همانا
خدا سر هیچکس نیاره ضربان قلب بچم از ۶۰ یهو میرفت ۱۸۰ همینجوری بالا پایین میشد در حد چند دقیقه
من به معنای واقعی سکته کردم