آقای دکتر بهم گفت که پاشم و دستم بزارم رو زانو و کله مو به سمت سینه خم کنم😌
منم پاشدم و تمام اینکارایی که گفتو انجام دادم🫠
قبل آمپول بتادین زد که خنک بود خیلی 😬
آمپول رو که زد از کمر به پایین سردم شد🥶
بعد بهم گفت دراز بکشم...
دراز که کشیدم از کمر به پایین گرم شد و سنگینی کرد😶‍🌫️
یهو بی حس شد
من اصلا دردی از ناحیه آمپول و قسمت آمپول حس نکردم...
ولی اینکه نمیتونستم پاهامو تکون بدم اذیتم میکرد🫥
انگار لجم میومد چرا نمیتونم زانومو دولا کنم😂

چون از شب قبل ناشتا بودم خیلی شدید تشنه م بود و حالت تهوع داشتم...
بهم دو قطره نمیدونم چی دادن که حالم بهتر شد🤦
هم تشنگی...
هم حالت تهوع...
هم استرس... آخه خوابم گرفت🤣

از این خوابای بیهوشی نه ها...
از این خوابای که همه چیو می‌شنوی ولی چشمات بسته س🫢😐
من حتی خوابم می‌دیدم😮‍💨

خلاصه بهم اکسیژن وصل کردن که حالم بهتر تر شد...
کلا فکر کنم عمل نیم ساعت طول کشید...

بچه رو که در آوردن دکتر گفت دو دور بند ناف🤦
فهمیدم این بچه انقد اون تو شیطونی میکرده که دو دور بند ناف دور گردنش بوده🫢
بعد آوردنش بهم نشون دادن منم انقد بی حال بودم نتونستم گریه کنم😐🤣
ولی خدایی حس خیلی عجیبی بود
نمیتونستم باور کنم🤕

اینم یه تقلب دیگ...
حتما داخل اتاق عمل بگید که براتون پمپ درد بزارن🖐🏻
چون اگه بیاید بیرون ممکنه قبول نکنن

پارت۳

۶ پاسخ

پمپ درد چیه و بخاطر چی هس

پمپ درد چیه

ممنونم از توضیحاتتون ❤👌🌹

وویی خوبه روت شد پیش مرد زایمان کردی 🥴🤭

ممنون عزیزم بابت توضیح خوبت .. داریم از تجربت استفاده میکنیم.. ولی یکم بیشتر توضیح بده مثلا چیا برداشتی برا ساک و چیا خیلی لازم شد برات

داخل اتاق عمل حین زدن اون آمپول، آدمو کاملا لخت میکنن؟

سوال های مرتبط

مامان معجزه خدا🌱❤ مامان معجزه خدا🌱❤ ۵ ماهگی
ادامه تجربه سزارین🥰🤰
امپول بی حسی هم واقعاااااا درد نداشت... خیلی دردش کمتر از زدن سرم و امپوله و استرس و ترس داشتن براش واقعا معنایی نداره🙄
بعد کمک کردن دراز بکشم و پاهام کم کم گز کرد و بی حس شد خیلی حس خوبی بود😅 دیدن که پاهام بی حس شده یه پرده کشیدن جلوم و دستام رو اروم با کش بستن که خودم بعدا فهمیدم بستن واقعا از نمیبستن حین عمل پرده رو کنار میزدم😐
بعد کارشناس بیهوشی که بی حسی رو زده بود گفت یه امپول میزنم تو سرمت که خوابت میاد نگران نباش. وقتی زد چشمام‌گرم شد انقد خوابم میومد... اصلا حسش خیلی خوب بود ولی ادم نمیتونه بخوابه.
بعد یه چیزی رو شکمم حس کردم که انگار با دستمال نم رو شکمم میکشن و بعدش هم چیزی جز فشار و اینکه یکارایی رو شکمم میکنن نفهمیدم. هیچ دردی ادم متوجه نمیشه. حین عمل وقتی بچه رو میخواستن بیرون بیارن یه فشاری به قفسه سینه ام دادن که باعث شد یکم حالت تهوع بگیرم و زود به خانومه گفتم و تو سرمم امپول زد و چند ثانیه ایی خوب شدم.
یکمم‌نفسم گرف زود دستگاه تنفس گذاشتن اونم چند ثانیه ایی رفع شد. پس هر حسی موقع عمل داشتین حتما بگین تا حالتون بدتر نشه....
مامان دخملی💗👼🏻 مامان دخملی💗👼🏻 ۱ ماهگی
2باورتون شاید نشه۸نفر اومدن فقط دکتر خودش خانم بود از دکتر قلب بگر تا هر دکتری که اونجا بود اومدن وای انقدر مهربون بودن حرفیای دیگه میزدند که من سرگرم بشم دکتر بیهوشی خیلی خوب بود گفت نترس هرکاری بخوام انجام بدم قبلش بهت میگم خب گفت الان سردت میشه میخوام بتادین بزنم به کمرت گفت حالا میخوام امپول بزنم خودت روشل بگیر که دردت نگیر همین که زد من خودمو سفت کردم که دردم گرفت خب امپول دوم که زد درد نگرفت فقط فهمیدم که زد پام بی حس شد اما همه چیز رو میفهمیدم سوند هم وصل کرد بهم اکسیژن وصل کردن یهو فشار افت کرد شندیم گفتن فشار اومده رو چهار دکتر بیهوش دست به صورتم میزد میگفت خوبی من نمیتونستم حرف بزنم سرم رو فقط تکون دادم داشتم میشیندین که میگفت به دکتر بگین زود بیاد کار عمل اینو انجام بده که حالش بده راستی این وسطا برام اهنگ هم زده بودن🥹😅یه امپول دیگه زدن دوباره فشارم برگشت یهو حالت تهوع گرفتم بخاطر همون اب بود دیگه یه امپول دیگه زدن خلاصه عمل شروع شده من تکونا رو حس میکردم یه اخ گفتم صدای نی نیم اومد بعدش هم سرکلاژ وپساری رو در اورد ،خداروشکر که دکترم و ادمای بیمارستان و اتاق عمل عالی بودن،پمپ درد هم داشتم اما درد بدش برامن خیلی بود🥲
مامان مهنا مامان مهنا روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین بیمارستان صارم پارت اول
.
من دکترم سیمین احتشام کیا بود و خودش توی صارم سزارینم کرد. علت سزارینم بریچ بودن بچه بود. هفته۳۷ نامه سزارینمو گرفتم و یه روز بعدش با آزمایش های قبل از عمل و نوار قلب رفتم بیمارستان پیش دکتر بیهوشی و طب قانونی تشکیل پرونده دادم. بهم ساعت ۶ صبح نوبت دادن. شب قبل از عمل از ساعت ۱۰ شب ناشتا موندم و صبح ساعت ۵ و نیم رفتیم بیمارستان. پذیرشمون طول کشید یه کم چون یه نفر مسئول پذیرش بود و کلی آدم. خلاصه پذیرش شدم و رفتیم بخش و سرم بهم وصل کردن و بردنم برای عمل. ولی خیلی بیمارستان شلوغ بود و تا اتاق عمل حاضر بشه و ببرنم داخل نزدیک دو ساعت طول کشید. خیلی استرس داشتم و کمی هم گریه کردم. خلاصه بردنم داخل اتاق عمل، خیلی اتاق تمیز و خوبی بود و پرسنل خیلی سرحال و پرانرژی بودن و باهمدیگه و با من صحبت و شوخی میکردن منم حواسم به حرفاشون پرت شد و یه ذره از استرسم کم شد.بعدش دکتر بیهوشی اومد که آقا بود و آمپول بی حسی برام زد که اصلا چیزی ازش حس نکردم حتی از آمپول معمولی دردش کمتر بود. بعد با یه کم تاخیر پاهام شروع کرد به گرم شدن و بی حس شدم. وقتی کامل بی حس شدم حالت تهوع گرفتم و نفسم تنگ شد و خیلی ترسیدم ولی بعدش برام ماسک اکسییژن گذاشتن. بعدم شونه هام درد خیلی شدید گرفت و وقتی بهشون گفتم برام مسکن زدن. بعد دیگه خوابم گرفت و آروم شدم و چشمامو بستم و چند دیقه بعدش صدای گریه دخترم اومد. یه کم بعدتر نشونم دادنش و صورتشو به لپم چسبوندن ولی چون ماسک اکسیژن داشتم حس نکردم.
مامان پناه مامان پناه روزهای ابتدایی تولد
لباس اتاق عمل پوشیدم وارد اتاق عمل شدم اونجا دکترم با یه خانم دکتر دیگه و ۳تا دکتر مرد بودن.گفتن رو تخت بشینم از کمر لباسم و باز کردن دکترم دستامو گرفت احساس درد نکنم و دکتر بی هوشی آمپول هارو تزریق کرد قبلش هم بی حسی زد چون درد زیادی حس نکردم کم کم احساس کردم پاهام دارن گرم میشن دراز کشیدم به دست راستم دستگاه فشار وصل کردن و فشارم کنترل می کردن به دست چپم سرم و به انگشتم دستگاه اکسیژن یه پرده جلوم کشیدن و سوند و وصل کردن چون آمپول زده بودم زیاد دردی حس نکردم خوب بود بعد حس می کردم که به شکمم و یه قسمتی از پاهام دارن بتادین می زنن استرس داشتم که شکمم برش میدن حس کنم و دردم بیاد ولی حس می کردم ولی خداروشکر دردی نداشتم احساس نفس تنگی کردم به دکتر مرد بالای سرم گفتم واسم ماسک اکسیژن زدن و از استرس تپش قلب داشتم دردی نداشتم تا اینکه یه لحظه احساس فشار زیادبا درد رو قفسه سینه و معده ام حس کردم و بعدم صدای گریه پناه دخترم خیلی دردم اومد ولی آمپول تو سرم زدن و آرومتر شدم چون ناشتا نبودم قبل عمل و فشار زیادی به شکمم وارد کردن گلاب به روتون استفراغ کردم و نشد که پناه و بذارن اونجا ببینم پناه و دادن باباش دیگه شکمم بخیه زدن و عمل تموم شد همه چی خداروشکر خوب بود منتهی شکمم و که فشار دادن چند بار تا خون ها خارج بشن خیلی دردم اومد بخصوص بعد بی حسی و اینکه یک ساعت و نیم داخل ریکاوری بودم درد داشتم بی حسی کمر و شکمم رفته بود ولی پاهام ن حس پاهام برنگشته بود بعد یک ساعت و نیم اوردنم تو بخش و پناه و دیدم
مامان ستیا مامان ستیا ۵ ماهگی
دکترم اومد و ساعت ۱۱ منو جاریم از طبقه بالا با آسانسور اومدیم طبقه پاین که اتاق عمل بود تو آسانسور به پرستار میگفتم حالم بده میشه این سوند رو در بیاری گفت اگه صلاح میدونی خودت در بیار خلاصه وارد اتاق عمل که شدیم حالم بد شد و سرم گیج رفت خودم متوجه نشدم ولی دوتا آقا که داخل اتاق عمل بودن دیدن من دارم میفتم محکم منو گرفتن و همش میگفتن خانوم چی شد منو انداختن رو تخت خانومه اومد آمپول بی حسی رو تزریق کنه بهش گفتم درد داره گفت اصلا گفتم اگه دردم اومد میشه داد بزنم گفت نه نمیشه خلاصه آمپول رو تزریق کرد و من اصلا متوجه نشدم کم کم پاهام داغ شد ولی هنوز پوست شکمم رو حس میکردم دکتر اومد چنگ میزد منم داد و بیداد میکردم که من دارم حس میکنم اونا هم میگفتن میدونیم حس میکنی ولی درد که نداری ولی من واقعا درد داشتم همش حس فشار داشتم که دارن یه چیزی رو ازم میکشن بیرون و واقعا حس بدی بود خیلی سریع صدای دخترم اومد ولی بخیه زدنشون خیلی طول کشید آخر سرم که میخواستن منو ببرن ریکاوری حالم بد بود و نفس کم میاوردم بیشتر هم به خاطر ترس خودم بود منو نبردن ریکاوری و همونجا یک ساعت دستگاه اکسیژن بهم وصل بود
مامان امید زندگی ❤️ مامان امید زندگی ❤️ ۶ ماهگی
تجربه زایمان سزارین من
ساعت ۸شب ۲۶ اردیبهشت بستری شدم بیمارستان خصوصی همراهم همسرم شب پیشم موند
صبح بهم گفته بودن ساعت ۶گان اتاق عمل رو بپوشم من قبلش از خواب پاشدمو ارایش کردمو لباسو پوشیدمو منتظر نشستیم
زودتر از ساعتی که گفته بودن اومدن دنبالم منو روی تخت خوابوندن و به سمت اتاق عمل بردن اصلا از هیچی جز سلامتی و ظاهر پسرم نمیترسیدم
همسرم خواهرم پشت در ورودی اتاق عمل بودن و برام بابای میفرستادن منم انقد تند تند اینور اونور میبردنم نمیتونستم فکر کنم داره چی میشه
به خواست خودم توی اوردر دکترم سوند رو گفتم توی اتاق عمل بعد بی حسی وصل کنن وگرنه پرسنل بخش زنان خیلی مقاومت کرد صبح وصل کنه من اجازه ندادم
ولی اگه اینو به دکترم نمیگفتم و برام نمینوشت حتما قبل اتاق برام وصل میکردن…
بردنم توی اتاق و دکتر بیهوشی اومد بهش گفتم پمپ درد میخوام گفت باشه
منو نشوندن و امپول بی حسی رو زدم بهم حقیقتشو بگم درد داشت در حد امپول عادی ولی خب چون ترس هم داره اون شراایط من دردم اومدم
بعدش منو خوابوندن و من پاهام شروع شد به داغ شدن
یهو چشمام سیاهی رفت و‌ضربان قلبم تند شد و تهوع گرفتم
سرمو کج کردن من چهار پنج بار عق زدم که بالا بیارم ولی هیچی نیومد و سریع توی سرمم ضد تهوع زدن که دو سه دقیقه ای خوب شدن
متوجه بودم پایین دارن یکارایی میکنن که از حرفاشون فهمیدم سوندعثه ولی چون هیییییچی حس نکردم فهمیدم بی حس کاملم
ادامه کامنت
مامان مهدیار مامان مهدیار ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۴
یک پرستار اومد النگوهامو چسب زد
خودم هفته قبلش سعی کردم دربیارمشون اما نتونستم چون دستم یکم ورم داشت چون تو گهواره دیدم بعضیا گفتن النگوهاشونو تو بیمارستان قیچی کردن
اما این بیمارستان چیزی نگفتن
پرستار گفت اشکال نداره برات چسب میزنم
بعدش بهم سوند وصل کردن خیلی میترسیدم
چون باز تو گهواره دیده بودم بعضیا گفته بودن درد داره
اما واقعا اصلا درد نداشت فقط خودتونو شل بگیرین
خلاصه بردنم برای عمل
بیرون اتاق عمل مامان و همسرمو باز دیدم
نزدیک ساعت ۱۰ دقیقه به یک شب بود که رفتم داخل
وقتی رسیدم همه چیز آماده بود دکترمم اومده بود
نشستم رو تخت که دکتر بیهوشی اومد برای تزریق آمپول به کمر
جلوم یک خانم پرستار بود که ازش خواستم دستشو بگیرم تا یک وقت موقع زدن آمپول تکون نخورم
چون شنیدم اگه موقع زدن این آمپول تکون بخوریم ممکنه کمر دردش بعدا طولانی بشه
خلاصه زدن آمپول رو اصلا حس نکردم
دراز کشیدم کم کم پاهام مور مور شد و داشت بی حس میشد
از یک طرف فوبیای اینو داشتم که قبل از بیهوش شدن شروع کنند عملو
چون این اتفاق هم تو اطرافیانم افتاده بود هم تو مامانای گهواره دیده بودم
که اونجا گفتم صبر کنید بی حس بشم کاملا بعد شروع کنید
که اونا هم گفتن تا بی حس نشی ما شروع نمی‌کنیم
مامان طنین🍓🍫 مامان طنین🍓🍫 ۱ ماهگی
سلام مامانا من اومدم با تحربه سزارینم 🤗
ساعت یه ربع به هفت دکترم گفته بود بیمارستان آرتا باشم از ۱۲ شب به بعد نباید چیزی میخوردم، صبح رفتم بیمارستان از سوند وحشت زیاد داشتم ولی خب زیادم درد نداشت فقط اولش یکم سوزش داشت ، نوار قلب بچه رو گرفتن سوند وصل کردن بردن اتاق عمل ، اونجا دیدن استرس دارم انقد باهام شوخی کردن تا حال و هوامو عوض کنم امپول بی حسی رو زدن حتی یذره هم درد نداشت دکتر مهاجری یه اهنگی رو باز کرد و شروع کردن به عمل 😂 همین که بی حسی رو زدن من به ثانیه نکشید بی حس شدم یه پرده جلوم کشیدن به دو دیقه نکشید که صدای گریه بچمو شنیدم بهم نشون دادن انقددد سیاه بود که گفتم خدایا این به کی رفته😂😂😂ولی خب چند ساعت بعدش رنگ پوستش سفید شد، بعد از عمل منو بردن ریکاوری اونجا میلرزیدم که گفتن عادیه فشارمو گرفتن فرستادنم بخش اونجا یکم حالت تهوع و سرگیجه داشتم که باز گفتن عادیه اینم بگم من چون ترسیده بودم این حالتام به نظر خودم از همون ترسیدنه بود
مامان نی نی قشنگه مامان نی نی قشنگه ۱ ماهگی
تجربه زایمان
قرار بود طبیعی زایمان کنم ولی چون خونرسانی به جنین کم بود و ممکن بود خطرناک باشه سزارین رو انتخاب کردم، صبح روز سه شنبه ۱۷ مهر ساعت نه و نیم با مادر و همسرم به بیمارستان رفتیم. دیگه سرم زدن و چند ساعت منتظر بودم. تا اینکه بالاخره ساعت حدود ۲ بردنم اتاق عمل. البته قبلش سوند وصل کردن که خیلی بد بود. گفتم نمیشه بعد بی حسی سوند وصل کنید گفتن نه! واسه من که سوند سخت بود ولی همه میگن سوند رو اصلا حس نمیکنی. خلاصه رفتیم اتاق عمل، اونجا هم آمپول بی حسی زدن که اصلا سخت نبود و مثل یه آمپول معمولی بود. بعدش گفتن دراز بکش و پاهاتو بلند کن که نتونستم پامو بلند کنم. یه پارچه کشیدن جلوم و عمل رو شروع کردن. درد نداشت ولی حس میکردم دارن یه کارایی میکنن. منم هی حرف میزدم بعد دکتر گفت واسش مسکن بزنید. مسکن نبود بیهوشی بود که البته خدا خیرشون بده اگه نمیزدن خیلی بد میشد. البته بیهوشی کامل نبود ولی خب یه کم بود مثل یه حالت خواب و بیداری. وسطاش بچه رو نشونم دادن که چون بیهوش بودم در حد یک ثانیه یادمه
ادامه در پارت دو