۸ پاسخ

ای وای ول کن الان مهمونی دادنو اونم با دوتا شیربشیر

من نمیخام قضاوتت کنم و میدونم حق داری ولی خودت بفکر خودت باید باشی وقتی درکت نمیکنن

چراانقد زود یه بچه دیگه اوردی واقعا چطور جرات میکنین من یه بچه دارم میگم دیگه محال دومی رو بیارم انقد سختمه الان و واقعا هم مگه خدا بخاد والا همه تلاشمو میکنم نیارم تو چهل روزگی بچم رفتم ای یو دی گذاشتم

ای جانم اره واقعا بیشتر مردا اصلا درک ندارن نمیفهمن زنها چقدر از لحاظ روحی باید مراقبشون بود

باهاش حرف بزن

به حرفت گوش نمیده؟،،،،،

شرایط سختی داری شغل شوهرت چیه

😔😔😔😔

سوال های مرتبط

مامان اورهان مامان اورهان ۱۴ ماهگی
سلام دوستان من ۳ تا بچه دارم دختر بزرگم ۱۲ ساله هست به بلوغ رسیده یعنی ۱ سال پریود میشه ولی من خیلی حرص میده یعنی یه کارهایی میکنه که واقعن در حد واندازه صبر من نیست اصلن حرف شنوی نداره خیلی با لحن بدی با ما حرف میزنه اصلن درست وحسابی درس نمیخونه خیلی بی نظم وشلغته هست بخواد حموم بره باید تو خونه دعوا راه بیاندازه خیلی خیلی بیخیال یعنی هر چقدر باهاش خوب حرف میزنم میخوام درکش کنم انگار نه انگار یعنی کل زندگی من این بچه برام حروم کرده انقدر من حرص میده شدم یه ادم عصبی به بچه های دیگه ام اصلن نمیتونم برسم واقعن کم اوردم دروغ چرا بعضی وقتها میگیرم میزنمش میدونم کارم اشتباه هست ولی فقط وقتی خشونت به خرج میدم حرفم گوش میده از یه طرف وقتی میزنمش خودم بدتر ناراحت میشم دوستانی که بچه هم سن دختر من دارند یا خواهرشون هم سن دختر من یا کسایی که سن خودشون ۱۷ یا ۱۸ ساله هست این حجم از حرص دادن وحرف گوش نکردن دخترم طبیعی هست واقعن همه ی دخترهای که دارن به بلوغ میرسن این مشکلات دارند پس کی سر عقل میاد این بچه
مامان ماهلین مامان ماهلین ۸ ماهگی
خانما میخوام یه درد و دلی باهاتون کنم مناز وقتی زایمان کردم مامانم پیشم بود یا من میرفتم خونه اونا بعد از ۲ ماهگی یهو بچم شیر و تو بیداری ول کرد نخورد من ۲۳ سالمه و هیچ تجربه ای تو این سن و حتی مامانم تاحالا به عمرش ندیده بودبچه دیگه تو بیداری شیر نخوره مجبور شدم بمونم خونه مامانمینا یا اون بیاد پیشم ۱۰ تا دکتر رفتم واسه دختر چند تا شون گفتن رفلاکس داره باید دارو بخوره چند بار دارو دادم ولی فرقی نکرد شیر خوردنش مامانم بیشتر من قلق شیر خوردن دخترم بلد بود تو خواب همیشه میترسیدم تنها باشم یه کمکی نداشته باشم مامانم از اون موقع تا حالا یا من میرم خونشون یا اون میاد شوهرم بچه داری بلد نیست وقتی هم میاد آنقدر خسته هست که شاید بتونه تا موقع خوابش بچم بگیره بچه من خیلی بدقلق هست تو این ۷ ماه و نیم دائم موقع خواباش گریه میکنه هیچ کمکی ندارم جز مامانم اونم داره همش بهم چی میگه بعضی موقع ها میگه بچه آوردنت برای چی بچه میخواستی چیکار تو داره سرمو میخوره کلا از وقتی زایمان کردم با شوهرم مشکل داشت که چرا کمک نمیکنه این مرد نیس و فلان ... به خدا دارم عاجز میشم اصلا این بچه هم خوب نمیشه که بگم خودم میتونم دیگه از پسش بر بیام دارم روانی میشم از کاراش یه حرفی هم بهش بزنم میگه رو زندگی تو دیونه شدم رو بچت دیونه شدم دائم پشت سر شوهرم پیش من حرف میزنه بدیش میگه منم به شوهرم زنگ میزنم که چرا این کار کردی چرا نکردی دعوامون میشه خدایا چرا این بچه خوب نمیشه واقعا دست تنها خیلی سخته بچم بزرگ کنم شما جای من بودید چیکار می‌کردید