چقدر دلم گرفته🥺 چطور یه عده میگن بچه بیارید زندگی تون شیرین میشه
(درسته بچه خیلی شیرینه) اما فقط بچه،نه خود زندگی
از وقتی بچه م بدنیا اومده کلا اخلاقم عوض شده شوهرمم عوض شده
اصن یه آدم دیگه شدیم😞 من خودم اینقد بی اعصاب شدم که گهگاهی به شوهرم پرخاش میکنم و اونم ناراحت میشه☹️ در صورتی که حتی ما یه دعوا هم نداشتیم طی ۳ ساله که باهمیم..اما حالا تن تن سر یچه بحثمون میشه
من خیلی کم طاقت شدم😭 خسته میشم😔 خستگیمم رو شوهرم خالی میکنم
اصلا نمیتونم مثل قبل لوووس و نااز و ملوس باشم برای شوهرم🥲 من قبلا خیلی شوخ و سرزنده بودم پیش شوهرم اما الان نه...خیلی بدم میاد از الانم
خیلی خشک و‌سرد شدم
افسرده نیستم میدونم خودم..فقط خسته ام..حس میکنم چون مادر شدم دیگه نمیتونم مثل دخترا رفتار کنم باید فقط مادری کنم😫
گاهی میگم ای کاش بچه نمیوردم که رابطه ام با شوهرم سرد بشه
اصلا بچه ارزششو داره؟! نه والا ندتاره یه روز همین بچه ها برمیگردن به آدم میگن تو برای ما چیکار کردی مگه؟! میخاستی منو بدنیا نیاری و ...
چقدر دلم پره😭 برام دعا کنین حالم خوب بشه

۱۵ پاسخ

عزيزم اول اينكه اين حالت هميشگي نيست بچه نهايتش ٤سال بچه ست از اين سنش لذت ببريد دوم اينكه قرار نيست شما خودتو مجبور به لوس ملوس بودن و يا هر چيز ديگه كه نيستين يا الان حسشو ندارين كنيد بهتره با چالش هاي جديد روبه رو بشيد و نقاط مثبتش رو ببنيد اينكه اين موقعيت به ارزش ها و توانمندي هاي شما اضافه خواهد كرد و مادري باشيد كه بچه تون بگه خيلي كارا برام كرديد كليشه اي فكر نكنيد فكر ها و تصورات جديد و قوي داشته باشيد❤️

عزیزم یه چیز عادیه چون زندگی تون واقعا تغییر کرده،باید زمان بدی تا درست بشه ،منم الان حتی وقت مو شونه کردن ندارم ،گاهی ابروهام بهم ریختس پوستم داغون شده موهام ریزش داره ،ناخونام همیشه کاشت داشت اما الان نه،چون مثل قبل نیستم عصبی ام ،ولی زمان درست میکنه یکم بزرگ بشن زندگی مثل قبل میشه نگران نباش عزیزم

دقیقا منم مث شمام 🥲🥲🥲

من سر دخترم خیلیییی سرحال بودم،یادمه قنداقشم میکردم،اینقدم بچم اروم بود نوزادیش،صبحا با شوهرم بیدار میشدیم صبونشو میخورد میرفت سرکار منم دیگه بیدارمیموندم کارای خونه رو میکردم غذامو بار میذاشتم بعدش با دخترم بازی میکردم میخوابید منم میخوابیدم،همین صبح زود بیدارشدنو اینکه کارامو کردم حالمو خیلی خوب میکرد،شوهرم میومد ارایش میکردم غذا میخوردیم بیرونمونم میرفتیم،چون دخترم تابستون بدنیا اومد همش بیرون بودیم هواخوب بود،خودت باید حالتو خوب کنی الان پسرم بدنیا اومده دخترم بهونه گیری میکنه بعضی وقتا،یا سر تربیتش همش با شوهرم بحث میکنیم پسرمم تازه چند روزه خوابه شبش خوب شده،شبا خیلی بی قراری میکرد منم مثه تو کلافگیمو بی خوابیمو سرشوهرم خالی میکردم،یه جور خیلی بد باهاش صحبت کردم ک انگار همه چی تقصیراون بنده خدا،اونم هیچی نگف،اینقد ازش معذرت خواهی کردم دیگه ب خودم قول دادم هیچوقت اینجوری نکنم باهاش

شاید باورت نشه ولی منم مث تو شدم
مخصوصا از وقتی مادر شدم حس میکنم ۳۰ سالمه
واقعا بعضی وقتا وقت نمیکنم شونه بزنم ب موهام🥲

منم خیلی بی اعصاب و کم طاقت شدم و به قولا همه چی رو سر چه شوهر خالی میکنم

ناشکری نکن عزیزم
بجاش تمرین کن چطور میشه برگردی به زندگی و رابطه قبل از بچه

سلام صبت بخیر.این حرفا چیه اولا ک شوهرت خودش درک میکنه میبینه داری برای زندگیتون تلاش میکنی ما بچه اولیا همه همینیم هنوز نمیتونیم کارامونو خودمون ب تنهایی انجام بدیم من ک خودم ب شخصه ممکنه ۲ هفته ای یک بار بتونم یه جارو بزنم یا هفته ای یک بار لباس بشورم غذا ک کلا مامانم درست میکنه برام میفرسته چون واقعا وقت نمیکنم بچه تمام وقت ادمو میگیره حتی وقت حموم کردن هم برات نمیزاره.ارزششو داره خیلی بیشتر ارزششو داره ثمره عشقتون رو ببینی ارزش نداره ب نظر خودت کنارت بخوابه دستای کوچیکشو بگیری و بوش کنی یه فینگیلو بچه ک بوی همسرتو بده اخلاقش شبیش باشه.من همسرم حتی شکایت هم نمیکنه چون می‌دونه همه چیزو وقتی عصبی میشم حتی سرشو بالا هم نمیاره خیلی مطالعه میکنه و میدونه ک فشار زیادی رومه‌.نگران نباش یکم ک بزرگتر بشه همه چیز درست میشه

منمم تازه انقد شوهرم انقد رو دخترم حساسه ۲۴ساعته سر همه چیش دعوامون میشه یچی میگه بهش میتوپما مخصوصا دختر من انقددد لجباز و غده نه خواب دارم نه خوراک جامم از شوهرم جدا کردم

عزیزم شما باید خودت حالتو خوب کنی همه خسته میشن زندگی سخته آسون بگیر بگو بخند شاد باش روحیت درست کن باید هم مادر باشه هم زن برای شوهرت شما الان مسعولیتت بیشتر شده هیچ وقتم از این فکر ها نکن ک مادر شدی نمیتونی مثل دخترا باشی

و این کاملا طبیعیه
چون بچه تمام وقتت رو میگیره ، خواب راحت رو ازت میگیره
یه اصلاح صورت هم با کلی دنگ و فنگ میری
همه چی با قبل فرق کرده ، مهمونی بری یه بچه هست که تمام وقت باید مراقبش باشی و درگیر انجام کارهاش
بازار بری همچنین
حتی دستشویی و حمام رفتن هم مثل قبل نیست
ولی بچه که بزرگتر بشه ، زندگی روال بهتری پیدا میکنه
و همین بچه خوشی های زیادی بین دوتا تون ایجاد میکنه

بچه ن تنها گرمی نمیاره بلکه سردی میاره😐😂
همه همینن خواهر تو تنها نیستی

خب بچه ک بیاری خودتم فراموش میکنی و می‌چسبی ب بچه
کسی هم ک میگه بچه بیار زندگیتون بهتر میشه ی اصطلاح بی منطق
چون با آوردن بچه خانومه ایقد سرگروه بچه میشه ک نمیدونی کی روز میشه کی شب از شوهره فاصله میگیره ب طور کل حتی میرسه ک توی کل روز یادش نیاد ک چیزی خورده یانه

من از تو سرد تر و کم حوصله تر شدم
انشالله به حق این روزهای ماه رمضون وماه خدا که حالمون خوب وخوبتر میشه

وای منم مثل تو
دلوین خوب بود ساکت بود با همسرم اوکی بودیم
الان فشار کاری همسرم گریه های بی دلیل و پی در پی ماهلین
زندگبمونو خیلی عوض کرد
منم گاهی میگم کاش بچه نداشتم
منم به شدت عصبیم چون خاب کافی ندارم
اما بازم شکر

سوال های مرتبط

مامان عسلچه مامان عسلچه ۵ ماهگی
خانما خیلی دلم گرفته جایی ندارم حرف بزنم... من برا بچم صدمو میزارم تموم تلاشمو میکنم ی مادر شوهر دارم خدا نصیب هیچکسی نکنه از وقتی بچم بدنیا اومده فقط سه بار دیده بچه رو.. همزمان با من یکی از اقوام هم بچه اش بدنیا اومد از همون اول چون شیر نداشت بهش شیرخشک داد ماشاالله بچه با اینکه وزنش کم بود جون گرفت و خیلی خیلی تپلی شد... بچه من دنیا اومدنی تپل بود بعد اون نرماله نه تپل نه لاغر.. این عفریته هر بار بچمو میبینه میگه واییی چقده تو ریزی فلانی بچه اش ایقدره خب من شیر خودمو میدم اونم رژیمم با کلی مشقت چون بچه ام ب لبنیات حساسیت داره نمیتونم بخورم کل تنم درد میکنه اما بخاطر بچه ام تحمل میکنم گهگاهی شیرخشک میدم اما دوس نداره خیلی ناراحتم چرا باید مقایسه کرد اونلحظه لال میشم هیچی نمیگم بعدش کلی ناراحت میشم هیچکاری برا بچه ام نکرده فقط مقایسه اش میکنه خب بچه ها باهم فرق دارن ی چیزی بگین اروم شم خیلی غصم گرفته.. شوهرم بهش گفت دخترم نرماله شما ندیدیش ایطور فک میکنی اما من باز ناراحتم. چرا ایقدر تن ی مادرو میلرزونن
مامان نی نی مامان نی نی ۵ ماهگی
سلام مامانا،من یه مشکل شخصی دارم که داره کم کم خیلی برام بزرگ میشه،لطفا راهنماییم کنین،ما طبقه بالای خونه مادرشوهرم ایناییم،تا قبل از زایمانم و تو دوران بارداریم مادرشوهرم یه احوال کوچیکم ازم نمیگرف که تو بالا چیکار میکنی دست تنها،اما از بعده زایمانم با اینکه مامانم پیشم بود اونم اومد و موند،تمام کارای منو مامانم انجام میداد،الانم که چهار ماهه بچم به دنیا اومده هر صب میاد بالا و میخواد بچه رو ببینه،عصر ها هم که ما وظیفمونه بچه رو ببریم پایین تا ببیننش،خواهرشوهرمم که یجوری رفتار میکنه انگار بچه اونه،من بزور ازش گرفتمش یا نمیزارم ببینتش،یا میخواد بچه رو ببره پایین،یا نمیزاره بچه رو ببریم بیرون با خودمون،یا نمیده بیاریمش خونه،درسته بعضیا شاید خوششون بیاد،من خیلی این مسله داره برام سخت میشه،من شاید یه روز در میون بچه رو ببرم خونه مامانم،در صورتی که اونا هم خیلی نوشونو دوس دارن،اخه این بچه منه و تربیتش بامنه،نمیخوام لوس بشه،یا بهشون خیلی وابسته بشه که منو اذیت کنه،چیکار کنم،؟
چجوری باهاشون رفتار کنم؟
چی بگم که توقع نداشته باشن صبح و شب بچه پیششون باشه؟
اگه راهمون دور بود اصلا اینجوری نمیشد،دارم خیلی اذیت میشم،فکرم خیلی درگیره،