پارت ششم
پشت در اتاق عمل شوهرم و مامانم وایساده بودن وقتی دیدمشون اروم شدم🥺
منو بردن بخش زنان اونجا هم شکممو اومدن فشار دادن گریه میکردم دستاشونو میگرفتم و دستمو میگرفتم به تخت و قسمشون میدادم که فشار ندن بعدهی میومدن فشارمو میگرفتن دیدن فشارم رو ۱۳ هست فرستادنم بخش زایمان که بیشتر مراقبت کنن تو سرمم مسکن زده بودن و شیافم واسم گذاشته بودن دردی که اخ اخ کنم نداشتم فقط کمی درد دور ناف و رحم داشتم که قابل تحمل بود و درد اندکی حساب میشد دیگه هی فشارمو میگرفتن که خداروشکر تا فردا ظهر اومد رو ۱۲ و شکممو فشار میدادن بعد دیگه دیدن خونریزی هام خوبه ولم کردن هر ماما یا پرستاری میومد تو اتاق قلبم وایمیستاد🥺🥺
بعد فردا ظهراومدن سوند رو دراوردن که درد نداشت گرفت کشید اومد بیرون و بلند کردنم و کمکم کردن که راه برم واقعا سخت بود راه رفتن ولی خب تحمل میکردم و رفتم دسشویی و شیاف بهم دادن زدم که شکمم کارکنه ده دقیقه نشد که شیاف زده بودم کع حس کردم شکمم میخواد کار کنه با هرزوری بود روی تخت به سختی بلند شدم رفتم دسشویی و دیگه وقتی دیدن فشارم خوبه از اتاق ایزوله یا همون بخش زایمان فرستادنم تو بخش
من بیهوشی کامل بودم اصلا یادم نمیاد ک شکمم رو فشار دادن یانه🥲فکرکنم اصلا فشارندادن شکمم رو
ای جانم قدمش مبارک 😍 من چون بچه ام ۳۶ هفته به دنیا اومد و حالش بد بود توی اتاق عمل نزاشتنش بغلم و از دور نشونش دادنم و بردنش 😔🥺 واقعا حسرتش توی دلم موند
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.