سه روز بود علیسان بدنیا اومده بود زردی شدید که بستری لازم بود شیرم نمیومد شوهرم و مادرشوهرم اینا نمیزاشتن شیرخشک بدم سینه هام متورم شده بود دو روز بود کلا تو شبانه روز ۴ساعت خوابیده بودم بخیه های زایمانم همه باز و عفونت کرده بود(زایمان طبیعی)بعد مادرم یکسره پشت سر مادرشوهرم بد میگف از اون ور هم مادرشوهر با طعنه و تیکه و اخم و تخمش روزگارمو سیاه کرده بو به هیچکدوم نمیتونستم چیزی بگم آخرش تو بیمارستان بودیم با یه حالتی که الان یادم میاد دلم ریش میشه نگا کردم تو چش مامانم گفتم توروخدا مامان تو دیگه ولم کن حالم خراب هس ولم کن همون شد که دیگه مامانم چیزی نگف و همه حرفا رو به خودش کشید و تا روز آخر هیچی نگف گذشت چه بد گذشت بعد یماه مادرشوهرم به جاریم گفته بود چقدر به خودش و مادرش حرف گفتم و اونا هیچی نگفتن از اون روزا دوساله داره میگذره هرموقع هرکی زایمان میکنه انگار من زاییدم انقد که خستگیم برمیگرده و حالم بدمیشه 😔

۷ پاسخ

عزیزم چه تلخ.اگه حرف شد به مادرشوهرت بگو که مامانم بخاطر شرایط من حرفی نزد.مثلا بگو مامان من خیلی احترام سرش میشه سر زایمان من خیلیا حرف الکی میزدن ولی مامانم دنبال حاشیه و نیست ارامش من اولویتشه

بخدا هرکی میزاییه من گریم میگیره انقد ک توشرایط بدی بودم یادخودم میفتم گریم میگیره ب حال خودم درکت میکنم خیلی سخته

خیلی واقعا آدم باید نفهم باشه که این حرفا رو به زن زائو میزنه خدا به راه راست هدایتشون کنه

چقدر آدم ناراحت میشه وقتی این چیزارو میبینه یه زن وقتی زایمان میکنه خودش حالش خرابه چه برسه اطرافیان هم بخان بدترش کنن واقعا بی وجدان ترین آدمای دنیا به نظرم همین آدمای بی شخصیت ک زن باردار یا تازه زایمان کرده رو ناراحت میکنن

درکت میکنم خیلی سخته'هممون این سختی و تلخی ها رو کشیدیم'فقط اینو بدون همه میگذره و با خودت بگو خدا بزرگه و توکل کن به خدا

الهی بگردم
خداروشکر که گذشت
میدونم بعضی چیزا هیچوقت فراموش نمیشن ولی دیگه به گذشته فکرنکن
همه ی ما تو دوران بارداری یا بعد زایمان یه چالشایی با اطرافیانمون داشتیم،خداروشکر که بچه هامون از آب و گل دراومدن و اون روزا هم الان تموم شده
متاسفانه توایران بنظرم اطرافیان مامان باردار یا تازه زایمان کرده باید چندجلسه دوره یا آموزشایی رو ببینن تا بفهمن که نباید رو اعصاب مادر راه برن چون اون زن خودش به اندازه ی کافی درد کشیده و حالش بده
بیخیال
دیگه به اون روزا فکر نکن ❤

از روز زایمانم به اینور بعد اون خاطره های بد انگار یه حفره مونده که اصلا خوب نمیشه

سوال های مرتبط

مامان مهشید مامان مهشید ۲ سالگی
سلام
سه هفتس به خاطر عروسی برادرم اومدم شهرستان خونه مادرم تو این سه هفته شوهرم چند روز کنار منو دخترم بود ، تو این مدت دخترم تنظیماتش کلا بهم ریخته مثلا موقع خواب بعداز ظهرش نمیزارن بخابونمش میگن چن روزه اومدی کم بخابونش بزار بازی کنه بعد چرتش میفته 7,8 شب
خواب شبشم که نگم براتون🤦 کلا دخترم تو خوابیدن پوست میکنه اینجا هم که اومده دیگه هیچی تا گریه میکنه که نخوابه سریع مامانم ازون اتاق میاد بقلش میکنه میبرتش اینم بدتر از من فرار میکنه شبا منو میبینه اینقدر گریه میکنه هلاک میشه هرچی به مامانم میگم تو خودتو بزن به خواب صداشو شنیدی گوش نده بزار بخابونمش ولی انگار نه انگار ، یه جوری میاد بقلش میکنه میبرتش انگار من داعشم
دخترمم عادت کرده هرشب شده کارش با گریه از پیشم میره منم که میبینه انگار دیو دوسر دیده
خودمم امشب کلی گریه کردم به خاطر رفتار مامانم خودش فکر میکنه خیلی نوشو دوست داره و سعی میکنه بهترین مادربزرگ دنیا باشه براش اما نمیدونه ریده تو اعصاب منو خواب بچه
منم دیگه میخام برگردم خونم روانی شدم اینجا
مامان مایا مامان مایا ۲ سالگی
سلام مادرامن میخوام تجربه از شیر گرفتن دخترم رو براتون بزارم،دریته که روش تدریجی خیلی خیلی عالیه واگه کسی بتونه با روش تدریجی بچه رو از شیر جدا کنه کارش کارستونه.اما من نشد به این روش بگیرم وچون دخترم خیلی وابسته شده بود هم به خاطر دندوناش هم اینکه غذا نمیخورد ودیگه موقعش بود که بگیرمش،صبر زرد تهیه کردم ،چند روز قبل اینکه صبر زرد رو بزنم موقع شیر خوردن بهش میگفتم شیر اه شده ،داره تلخ میشه تو بزرگ شدی دیگه نباید بخوری وخلاصه این حرفا اونم میخندیدو شیرو ول میکردومیرفت،تاروزی که تصمیم قطعی گرفتم صبر زرد رو تو لیوان آب گرم ریختم اما یه نمه از زلالی آبش که کمی تلخ بود زدم به طوری که تونست بخوره ولی کمی تلخی به دهنش بود،دوباره بهش میگفتم ببین چقد بدمزه شده تو که نباید بخوری چون خیلی بزرگ شدی،همین شد که دیگه سمتش نیومد ،چند روزی بغل گرفتن وسرگرم کردنش با بازی وبیرون رفتن گذشت ،فقط شبا کمی دیر میخوابه که اونم انشالله بعد یک ماهی که از شیر گرفتن گذشت تنظیم میکنم
مامان برف کوچولو مامان برف کوچولو ۲ سالگی
خانما دیدم خیلیا درگیر از شیر گرفتن هستن گفتم تجربمو بگم شاید به دردتون خورد.
من دخترم به شدت وابسته شیرمادر بود و جز زیر سینه جور دیگه نمیخوابید.
من با این روش رفتم که چهار روز اول شیر روز رو قطع کردم و چهار روز اول چون خیلیم مهمونی بودم سرش گرم بود اذیت نمیشد خیلیم تو روز شیر نمیخورد البته....
۴روز دوم شیر موقع خواب بعدازظهرشو قطع کردم که فکر میکردم سخت باشه چون بدون سینه نمیخوابید.کاری که کردم این بود هر روز خسته اش میکردم.یه روز رفتیم خانه بازی دوروز پارک و خلاصه خستش کردم که بخوابه..اصلا رو پا خوابیدن بلد نبود و موقع خواب یه کم غر میزد و من اهنگ میذاشتم و یک ساعتی طول میداد تا بخوابه حتی یه روز خسته نبود کلا نخوابید منم مجبورش نکردم.....بعد سه روز سوم شیر موقع خواب شب رو قطع کردم فکر میکردم خیلی سخت باشه ولی اصلا سخت نبود فقط دوتا کتاب جدید گرفتم واسش و سعی میکردم تا بی تاب میشه یا اونا سرگرمش کنم.خونرو تاریک میکردیم و لالایی میذاشتم تا خوابش ببره خودش.رو پا کلا دوست نداره یه کم ماساژش میدادم یه کم بغلم میکرد بعد انقدر غلت میرد تا بخوابه و ساعت خوابش به هم ریخت اما اذیتش نکردم که فشار بهش نیاد و تو چهار روز سوم که شیر موقع تو خواب بیدار شدن هم قطع کردم... روز اول یه بار بیدار شد خیلیییی اذیت کرد گریه کرد همسرم بغلش کرد ماساژش داد من جلوش نیومدم خیلی....بار دوم بیدار شد اب دادم خوابید....دیشب هم که شب دوم بود کلا خودش بیدار نشد....کلا وقتی شیر رو کم کنید درخواست شیر هم کم میشه....
بعد من یک عالمه شیر های طعم دار پاکتی و دنت نوشیدنی و ایمیوه و چندتا خوراکی که دوست داره خریدم که بی تابی کرد بدم بهش اما خب دختر من کلا شیر پاستوریزه عادت نداره خیلی نخورد
بقیه اش پایین