پارت دوم
کم کم بی حسی اثر کرد و پرده سبز کشیدن جراح آمد توضیح داد گفت شاید یه چیزایی احساس کنی اما درد احساس نمیکنی
بعد از ۵ دقیقه از متخصص بیهوشی پرسیدم چرا شروع نمی‌کنید؟ گفت خیلی وقته شروع کردیم اصلا متوجه نشدم بعد دکتر گفت عزیزم الان فشار زیر دنده هات احساس میکنی چون میخوام بچه رو پیش بکشیم دربیاریم منی که اینقدر می‌ترسیدم آرامش خاصی داشتم حتی از متخصص بیهوشی تشکر کردم گفتم خیلی از کارتون راضی هستم و باهاشون شوخی میکردم که یهو فشار ها شروع شد و یک دقیقه بعد صدای گریه بچم اومد و آوردن جای من ببوسمش خیلی بغض کردم و خداروشکر کردم و بردنش پیش خانوادم و شوهرم و کم کم لرزش های بدن من شروع شد به متخصص بیهوشی گفتم من احساس لرزش میکنم گفت طبیعیه عزیزم بعد ۲۰ دقیقه اومدن منو بردن بخش ریکاوری اونجا هم می‌لرزیدم اما هیچ دردی نداشتم یک ساعت و نیم تو ریکاوری بودم و تخت نیاوردن چون موقع اذان بود و خدمه و پرستار رفته بودن روزه شون باز کنن
منم همش میگفتم پرستار بگین شوهرم بیاد منو ببره بخش بستری

۱ پاسخ

عزیزم خونریزیت و ماساژ رحمیت تو ریکاوری یا بخش چقد بود؟

سوال های مرتبط

مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۷ ماهگی
تجربه سزارین
پارت اول
خوب من اورژانسی عمل شدم رفتم مثلا تشکیل پرونده بدم که منو دکتر معاینه کرد و آمپول ریه زدن و گفتن باید عمل بشی
ساعت ۳و ۵۰ دقیقه منو آماده کردن و بردن تو اتاق عمل
اولش گفتم پمپ درد بزارین .نزاشتن گفتن مسکن هامون قویه بعدش دکتر گفت بیهوشی دوست داری یا بی حسی؟ گفتم از بی حسی میترسم سزارین قبلیم بیهوش بودم .دکتر گفت نترس مثل دندان‌ پزشکی هست یه چیزایی حس میکنی اما درد متوجه نمیشی از پرستار و جراح و متخصص زنان و بیهوشی همه مهربون بودن و خیلی بهم روحیه میدادن موقعی که وارد اتاق شدم تپش قلبم ۱۳۲ بود و فشارم ۱۵شده بود کم کم ذکر گفتم نفس عمیق کشیدم تپش قلبم شد ۱۰۰ فشارم شد ۱۱ آمدن و منو نشوندن و گفتن سرت پایین بگیر شونه هات شل بگیر و حواسم پرت کردن متوجه نشدم آمپول کی زدن .بعد گفتن دراز بکش
بعد از دو ثانیه از سر انگشت های پام احساس کردم مور مور شد و آمد تا قفسه سینم حتی نفسم تنگ شد به متخصص بیهوشی گفتم نفسم تنگ شده حتی نمیتونم صحبت کنم گفت طبیعیه یه آمپول زد و ماسک اکسیژن وصل کرد حالم بهتر شد خیلی بهم آرامش میدادن واقعا از بی حسی میترسیدم
مامان سام مامان سام ۶ ماهگی
تجربه زایمان سزارین#۳
تا اینکه بهو حس کردم یه چیزی از زیر قفسه سینه ام کشیده سد بیرون و بهو احساس خالی بودن کردم. همون لحظه صدای گریه پسرم رو شنیدم و بغضم ترکید گفتم خانم دکتر پسرم خوبه؟ خانم دکتر هم گفت بله عزیزم خوبه خوبه. گفتم می خوام ببینمش که پرستار گفت الان بذار تمییزش کنیم . من فقط گریه می کردم تا پسرمو آوردنو گذاشتن کنار صورتم. چه لحظه ای بود خدایا…بعدش بچه رو بردن و من هم به به خواب آروم رفتم که خوابم دیدم ولی یادم نیست چی بود. بعد صدای دکتر رو شنیدم که اسمم رو گفت و گفت که کارش تموم شد. من یه حال منگ داشتم وحرفام خیلی با فکر نبود و کلی از دکتر تشکر کردم. رفتیم ریکاوری و از همون ریکاوری برام پمپ درد گذاشت . شکمم رو هم تو ریکاوری فشار دادن که دردی ندلشتم چون بی حس بودم. اما لرزش ریکاوری بد بود همش دندونام به هم می خورد و نمی تونستم لرزشش رو کنترل کنم. یه نیم ساعتی فکر کنم تو ریکاوری بودم. پرستار پیشم بود و من همچنان گریه می کردم. از خوشحالی. ازم خواست برای خواهرش که بچه دار نمیشه دعا کنم و من هم از ته دل براش دعا کردم. بعدش رفتیم بخش و همه عزیزانم کنارم بودن مخصوصا عزیزدلم پسر قشنگم
مامان دلوین مامان دلوین ۵ ماهگی
تجربه_زایمان_سزارین ادامه
از روی اون تخت پاشدم و رفتم روی یک‌تخت دیگ که ان اس تی ازم بگیرم ک ببینم قلب بچه وضعیتش چطوره ک دکتر اومد و دید و گفت که افت داشته و باید سریع عمل بشم و بعد از اونم پاشدم و رفتم روی تختی ک قرار بود ببرنم اتاق عمل خوابیدم و بردنم سمت اتاق عمل رسیدم اونجا دکتر بیهوشی اومد پیشم و شروع کرد باهام حرف زدن بهم گفت میخوای بی حسی از کمر بشی یا بیهوشی کامل که گفتم بیهوشی کامل و اصرار داشت ک بی حسی از کمر بهتره و بچتو همون‌موقع میبینی که من امتخابم فقط بیهوشی بود چون نمیخواستم اون لحظه چیزی بفهمم😅😅بعد از اونم رفتم توی خود اتاق واسه عمل و دکتر اومد و جلوم یک پرده ای کشیدن و میخواستن شروع کنن لحظه ای که بتادین و ریختن خنک شدم هم متوجه شدم بعد اون دکتر بیهوشی دارو زد و من دیگ متوجه نشدم تا زمانی که چشممو به زور خواب و بیداری باز کردم ک دیدم توی ریکاوری ام شکمم هم توی ریکاوری فشار دادن متوجه فشار و درد توی هوش و بیهوشی میشدم ولی خب در حد کم بعد از اون دخترمو اوردن و گذاشتن روی سینه ام که حس خیلی خوبی داشت بعدم دیگه منتقل شدم به بخش 🥹دخترم صبح روز ۲۷خردا ساعت ۷و۲۶دقیقه صبح با وزن ۲۳۰۰کیلو به دنیا اومد خیلی کوچولو بود🐥😍 و خودمم توی۳۶هفته ۶روزگی زایمان کردم.
از زایمان سوالی داشتین در خدمتم 🙏🏻
مامان ماهانا مامان ماهانا ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۳

منو بردن ریکاوری تا چشمام گرم میشد صدام کردن 😅 اومدن باهام حرف زدن انقدر منگ بودم یادم نییس چی میپرسیدن تا دوباره چشام گرم شد دیدم ماهانا رو اوردن گذاشتن رو سینم شیر بخوره همونجوری بودیم که دیگه اومدن بچه رو بردن منم اتاقم آماده بود منم اومدن ببرن بعد از رو تخت جا به جام کردن

❌ از خوبیای بی حسی هیچ دردی نفهمیدم ولی زایمان قبلیم بیهوشی بودم با هر بار جا به جایی میمردم و زنده میشدم ❌

بعد خانم اومد گفت یکم فقط فشار میدم چون چسبندگی داشتی خیلی نباید فشار بدم فقط یک دور دست کشید گفت خوبه من دستشو حس کردم اما درد هیچی ❌ اینم از خوبیای بی حسی بود تو بیهوشی ماساژ شکمی خیلی درد داره ❌

منو بردن تو اتاق ، اونجا متوجه شدم اتاق وی آی پی اوکی شده جا به جام کردن و رفتن من که گذاشتن تو اتاق گفت سرتو میتونی چپ و راست کنی اما بلند اصلا نکن دروغ چرا دو سه بار حواسم نبود بلند کردم بچه رو هم آوردن تو اتاق

وقتایی که میخواستم بچه شیر بدم پرستار میومد میذاشت رو سینم چون من که نمیتونستم سرم بلند کنم نمیدونم همین فکر کنم خیلی موثر بود که باعث شد ماهانا بعدا سینمو خیلی خوب بگیره چون من سر قبلی پرستارا کمک آنچنانی نمیکردن بچه سینمو نمیگرفت و … ولی ماهانا انگار یاد گرفته بود خوب میگرفت
مامان هایان مامان هایان ۴ ماهگی
سلام خوبید من 23 تیر ماه بستری شدم 24 ساعت 6 عصر زایمان کردم می‌خوام تجربه مو بگم
اول از اینکه خیلی زایمان سختی داشتم
من با قرص دارو دردام شروع شد خوب بعدش تا 5 سانت تونستم تحمل کنم بعد از از گاز استفاده کردم ت بیمارستان تا 10 سانت ک فول شدم هیچ دردی احساس نکردم فقط یکم احساس دشویی بزرگ داشتم اونم بعد ک خواستم برم سرویس دکترم نذاشت گفت بچه آن داره میاد زور بده ت تخت تا 10 دقیقه زور دادم بی فایده بود رفتیم اتاق زایمان ک‌ آنقدر زور دادم طاقت نداشتم دیگه بعد دکتر برش زد چند بار با زور و فشار شکم بچم به دنیا اومد ولی اصلا گریه نکرد با ترس دکترم و پرستار ها پیش من رفتند سمتش نمی‌دونم چی بود به دهنش و بینی اش زدند چند تا سیلی هم به باسنش گریه کرد دیگه بند ناف شو بریدند خون از بند ناف گرفتند بردنش منم بعد چند دقیقه بعد جفتم دکتر در آورد بی حسی زد بخیه زد ولی چون برشی که خورده بودم خیلی زیاد بود بیحسی که زدند بعد چند دقیقه اثرش رفت احساس میکردم باز هم بهم گاز دادن. گذاشتم رو دهنم تا اتمام دیگه چیزی احساس نکردم خوابم میومد. خلاصه بعد نیم ساعت اونجا اتاق زایمان نگهم داشتم ببینم سر گیجه چیزی دارم چون نداشتم بردنم بخش بچه ام ک چون مدت بیشتری ت کانال زایمان مونده بود دچار تنگی نفس شده بود بعد 3 ساعت نیم ک بچم دستگاه رفته بود آوردم پیشم
مامان گیسو مامان گیسو روزهای ابتدایی تولد
سلام تجربه ی من از سزارین 👼🏻🤰🏻

شب قبل از اینکه نوبت داشتم رفتم و کارای پذیرش رو انجام دادم
نوار قلب از بچم گرفتن و من بیست دقیقه نباید تکون میخوردم و تعداد حرکاتش رو ثبت میکردم
شب قبل ۱۲ به بعد هیچی نخوردم حتی اب
صبح عمل منو ساعت ۹ بردن تو اتاق عمل
فضای اتاق عمل رو که دیدم استرس ناجوری گرفتم😰
پرستارا و دستیارا اومدن و تجهیزات یکبار مصرف رو اماده میکردن که یه اقای مسن اومد و فهمیدم متخصص بیهوشی هست ، یه امپول تو کمرم زد و پاهام داغ شدن بهش گفتم من پمپ درد هم میخوام که گفت رفتی تو ریکاوری برات میارم
بعد دکترم اومد که جلوی دید منو گرفتن ،پاهام رو حس نمیکردم ولی چند تا تکون شدید منو دادن در حین اینکه باهام حرف میزد یه لحظه صدای سرفه بچه شنیدم و در حد دو ثانیه صدای گریه بچم😍
بعد صداش قطع شد گفتم دکتر چرا صدای بچم نمیاد گفت داره اطراف رو نگاه میکنه 🤗
پرستار اوردش کنار صورتم 🥰صورتش خیلی کوچیک و داغ بود بعد بردنش ریکاوری
بخیه زدن دکتر حدود بیست دقیقه طول کشید و منو بردن تو ریکاوری
ادامشو تو پست بعدی میذارم
مامان حسان👼 مامان حسان👼 ۷ ماهگی
قسمت ۲ داستان سزارین :

۲ :
وقتی بردنم قسمت اتاق عمل دکترمو دیدم و یکم صحبت کرد باهام گفت نمیترسی که . گفتم چرا خیلی دلهره دارم. گفت هیچی نیست اصلا نترس.. به اقای دکتر خیلی خوش اخلاق اومد گفت دکتر ببهوشیتم...گفتم میشه منو بی حس کنید ؟ اخه من بیهوشی دوس ندارم. گفت بله چرا نشه بی حسی بهترم هست‌ . منو گذاشتم رو تخت اتاق عمل و کمکم
کردن بشینم رو اون تخت..
دکتر بیهوشی با یه اقای دیگه گفتن شونه هاتو شل کن و شروع کردن به امپول زدن به ستون فقراتم. ولقعا درد نداشت.. واقعا اونطوری نبود که استرس داشتم ..اروم خوابیدم. یه عالمه پرستار اومد شروع کردن به باز کردن وسیله ها..اماده کردن اتاق ..لباسا... تخت نوزاد اوردن گذاشتن اون بغل.. اتاق عملمم رنگش سفید بود فقط سرد بود خیلی ..
دیگه کم کم داشتم بی حس میشدم یه حس خوبی بهم دست داد با اون بی حسی که داشت انجام میشد
یه پرده کشیدن جلوم دیگه ندیدم ..ولی شروع کرده بودن عملو.داشتم تو دلم دعا میکردم واسه همه ..واسه اونایی که بچه میخوان اونایی که گفته بودن منو دعا
کن ..
یه پر
مامان نفس خانم🌰❤️🩷 مامان نفس خانم🌰❤️🩷 ۸ ماهگی
پارت3
وارده اتاق عمل که شدم دکتر بی هوشی یه آقای خیلی شوخی بود که گفت چقدتو خانمی خوب عزیزی هستی به خاطر تو به اون یکی مریضی گفتم صبر کن وقتی آمپول بی حسی از کمر زدن انقار زنبور نیش میزنه گفت کمتر روبه پاین خم کن اول پای سمت چپ ام بی حس شد بعد کم کم طرف چپ ام بعد راست ام من خوابیدن تو تخت وجلو پرده زدن حیف که نزاشتن تو اتاق عمل فیلم بگیرم😔😔😔بعد اونجا چهار تا به هم سرم وصل کردن من هیچی حس نمی کردم دکتر بی هوشی هی ازم سوال می کرد توگهواره شنید بود که زیاد حرف بزنی سرتو تکون بدی سردرد میگیری خلاصه وقتی دخترم از شکم بیرون کشید احساس کردم یه چیزی از من کنده شد دکتر آورد جلو صورت ام🥹🥹🥹😀😀😀این حس واسه تموم خانم سرزمین آرزو مندم صورت دخترم پاک کردن آوردن جلو صورت ام بوس اش کردم حرف زدم باهش نگو اونجا میگن بچه نفس کم داره باید برهnIcuمن فکر می کردم میگن اسم بچه نفس هستش🤍🤍🩷🩷از پرستار پرسیدم ساعت چند گفت 00/45دقیقه وقتی شکم بخیه می‌زده وقتی حرکت می دادن یکم اونجا روحس میکردم فقط بعد تموم شدن بخیه من بردن اتاق ریکاوری من از اونجایی که شنید بودم شکم فشار میدن درد داره تو ریکاوری به پرستار گفتم تا بی حس هستم فشار بده بددر اومدن از ریکاوری که می خواستم برم بخش تازه فهمیدم دخترم کجا بردن دنیا روسرم آور شد😔😔🩷🤍به هشون گفتم دخترم کو گفتن بردن بخش دیگه فقط اون شد آبجی خاله هی با من حرف میزدن منم با سرجواب میدادم آخ قبل به شوهرم گفت بودم حرف بزنم سردرد می شم حرف نمی‌زنم شوهرم بهش اون گفت گفتن حرف بزنی سردرد میشی به خاطر اون حرف نمیزن من بردن بخش از تخت دیگه گذشت روتخت دیگه به شوهرم گفتم دخترام گفت باید بستری شه به خاطر خودش سه روز نگه می دارن حال ام خیلی بدشد خدا سر کسی نیاره
مامان نیهان مامان نیهان ۴ ماهگی
تجربه زایمان سزارین من
صب ک بیدار شدم رفتم پیش دکترم کارای بستریم انجام داد نامه و برگه خام آماده کرد کله آزمایشات و سونو هارو پرونده کرد داد. بردم بخش بستری اونجا ام کارام انجام دادیم رفتم بخش زنان زایمان شوهرم رفت برام لباس اتاق عمل گرفت و دمپایی
لباسام عوض کردم یه پرستار اومد ازم آزمایش گرفت برد ک جواب آزمایش بیاد ببرنم اتاق عمل ولی چون دکترم همه وضعیت منو چک می‌کرده تو ماه ها میدونستم نیاز نیس تا جواب بیاد گفتن سریع آماده اش کنید بیارید
یه پرستار دیگه اومد برام سوند وصل کرد یکم درد داشت ولی خودتو شل کنی نفس عمیق بکشی درد و احساس نمیکنی چون من یکم لوسم دردم اومد😂
بد منو گذاشتن رو یه تخت دیگه بردن ریکاوری اتاق عمل دوباره شوهر و یه پرستار آقا جا بجام کردن رو یه تخت دیگه آقا و یه پرستار خانوم منو بردن داخل اتاق عمل
بعد گذاشتم رو تخت اتاق عمل کمک کردن نشستم سوند اذیتم میکرد یکم
نشستم یه دکتر بیحسی و بیهوشی آقا بود کمرم ضد عفونی کرد و بهم گفت صاف وایستا سرتو بنداز پایین اصلا هیچی نفهمیدم انگار یه سوزن کوچولو زدن بعد گفت تموم شد دراز بکش دستام بستم به بغل های تخت جلو پرده کشیدن
مامان کیانمهر💙 مامان کیانمهر💙 ۱ ماهگی