۱۲ پاسخ

یا خدا باورتون میشع از ته دل منصرف شدم پس وقعا سخت ۰

من یه دختر ۱۴ ماهه و یه دختر ۲ ماهه دارم دهنم سرویییییسسس شده گاها دلم برای دختر بزرگم میسوزه نمیتونم بهش برسم خیلی و گناه داره...نکن خواهر خودتو بدبخت نکن اون واسه قدیما بود که خواهر شوهر جاریرمادر خواهر یه جا بودن الان کسی سراغتم نمیگیره افسرده میشی

من دخترم دوسالش بود باردارشدم خیلی خیلی سخت از سخنران اونور باید قید خودتو آرامشت و خوابتو بزنی حتی وقت کم میاری غذا بخوری

بنظر من بزار بچت ۳سالش بشه حداقل اون موقع اگر یه بچه بیاری مشکلی نیست بچه شیر تو شیر کلا سخته من خودم فقط همین یه بچه رو دارم هر کی بهم میگه بیار میگم بچه شیر تو شیر نمیخوام

من خودم یه بچه دارم خداروشکر صد مرتبه شکر.ولی دیگه به هیچ عنوااااااااان نمیارم تا حداقل بشه ۸/۹سالش بعدا اگر اگر خاستم یکی دیگه میارم.ولی دیگه حالا حالا توووووبه چون همین یکی هم خیلی خیلی اعصاب روحیه خرج بیرون پوشاک و و و هست

ببین اگر اعصاب آرومی داری آدم ریلکس هستی خودت و همسرت و حوصله بچه داری صفر تا صد از همه چیز اوکی هستید پس بزارید و کمکی هم داشته باشی.اگر که خواهر میخای بی اعصاب ترین باشی هر روز اعصاب خوردگی و از قیافه اندام حوصله خوراک خرید بیرون و و و محروم باشی و صفر باشی فقط و فقط بچه باشه پس بزار گیرت بیاد..حالا دیگه تصمیم با خودت و همسرت

عزیز این سوال بستگی به خودتون داره چون به هرحال باید از همه لحاظ آماده باشی فکرشو بکن اذیت الان بچه ات در چه حده وقتی بخوای دوباره بچه بیاری در این سن اذیت هاش ۳برابر میشه حسادت باعث میشه که بچه اول عصبی بشه،همیشه ناراحت باشع ،بهانه گیر بشه وخیللللی از رفتار های دیگه درکل باعث میشه که بزرگ هم بشن عقده ای بشن چون فک میکنن بچه کوچیک رو بیشتر دوسداری .حالا من خودم تجربه ندارم اما خواهر بزرگم بچه اش ۲سالش بود ناخواسته باردار شد وواقعا دارم میبینم شرایطش خیلی سخته حالا بماند خودت همش بیخواب میشی خسته کلافه

ولی الان دخترم یک سال و ۴ماهشع اوضاع کمی بهترشدن شرایط بهتر هست ولی روزای سختتتتی رو رد کردم🙂

سلام گلم
من پسرم یک سال و هشت ماهش بود فک کنم ک باردار شدم خداخواسته.
و بشدت سخت بود
بشدت روزای خعلی سختی رو رد کردم
افسردگی
گریه های شبانه خودم بی دلیل با دلیل
دخترمنم ازاون دسته بچهایی بود که بغلی و وابسته خودمه
و هنوزم هست
خعلی اذیت شدم
حس میکنم پیرشدن
چون شوهرم کمک حالم نبود
اوایل سعی میکرد کمک کنه ولی بچها همکاری نمی‌کردن و‌جفتشون منو میخواستن
مسئولیت دوتا شوند بامن بود
خواهرانه بهت میگم اگه اعصاب و روانتو میخوای از دست بدی
اقدام کن
خدا شاهده ناشکری نمیکنم
ولی واقعا دلم میسوزه برای هم جنس ای خودم
یدونه داری بزرگش کن
اعصاب و روانت سرجاش باشه
الان اعصاب من مثل پیر زناس
خودمم حس پیری میکنم باسن۲۴

ولی زنداداشم با یه سال فاصله سنی حامله شد الان خیلی سختی میکشه

من با ۴ بار سقط اجباری
هنوز بدنم نمیکشه حامله بشم دلم میخوادا
ولی هنوز نه

چون واقع در طول روز خیلی بچم اذیتم میکنه
شوهرمم گفته تا ۵ ۶ سال نهه

به خدا قسم دیدم که میگم واقعن سخته مگه اینکه کمک دست نزدیکت باشه یابچت آروم باشه منکه نمیتونم حموم ودستشویی برم

سوال های مرتبط