بذارید یه چیزی براتون تعریف کنم.
بچه خواهر شوهرم ۲ ماه و نیمشه خیییلی خیلی آرومه همش خواااابه از اولم همین بود.دقیقا بر عکس نورا.
یه دوبار خواهد شوهرم گفت نازنین(اسم دخترش)شبا نق میزنه یکم و فلان و اینا منم بهش گفتم بابا بچت خیلی خوبه نورا رو یادت نیست از صبح تا شب فقط گریه میکرد یا تو پتو بود یا تو ماشین تابش می‌دادیم.چون نورا خییییلی بد قلق بود خیلی ناآرام بود.یه چند باری گفت منم به خدا بدون منظور گفتم حالا میبینم دوباری هست مادر شوهرم میگه مثلا وای دیروز نازنین (بچه خواهر شوهرم)خیلی بی‌تابی میکرد.. یا امروز که اومدیم میگه دیروز نازنین خیلی بی‌تابی میکرد .الان همینجا خواهر شوهرم اینا از صبح که من اینجام هیچ صدایی نیومده از بچه همش خوابه. حتی شوهرم گفت این که همش خوابه و فهمیدم برای این میگه مادر شوهرم که من چشم نزنم بچش رو.
اصلا حالم خراب شد.من واقعا هیچ لذتی از بچه داریم نبردم چون نورا تا ۴ ماه وحشتناک کولیک داشت و همش گریه میکرد الانم بد قلقه اما خدا شاهده هیچوقت به چشم بد نگاه بچه خواهر شوهرم نکردم.همش ذوقش رو هم کردم که چقدر آروم و خوبه.
اینقدر دغدغه دارم تو زندگیم که حسرت آروم بودن بچه اونو نخورم

۱۶ پاسخ

این دفعه که گفتن بیقراره بگو خدا شفاش بده 😂

ولشون کن کهنه چین هر چی تو شال دستمال خودشه تو شال دستمال بقیه میبینه

بابا چش نظر همیشه از بدی نیست کهه الکی داری خودتو‌ناراحت میکنی

هر بچه یه جوره با هم متفاوتن سعی کن اصلا راجب بچه های بقیه نظر ندی منم همچین موقعیتی برام پیش اومده چون نظراتو اشتباه برداشت میکنن

وای دختر خاهرشوهر منم دوماه از الوین بزرگتره خیلی ارومه صدا از دیوار در میاد از اون نه🥲دقیقا مثلدهمیم

چرا خانواده های شوهر اینجوری هستن😂
چرا فکر میکنن ما حسودیم🤣🤣

عزیزم بعضی فهمشون تا همین قدره خودت رو ناراحت نکن ، من الن به شما میگم ناراحت نشو اما گاهی برای خودم اتفاق افتاده ناراحت میشم اما بعدش اصلا ارزش نداره

عزیزم دختر منم مثل دختر تو من الان دو ساله خواب ندیدم به چشمم انقدر خستم و استرس دارم خدا میدونه اطرافیان من بر عکسن اونا چشممون میزنن

اره دیگه بخاطر همین میگه محل نده
اصلا ادم که خودش بچه داره ذوق بچه کسی نمیکنه اصلا دیگه اسمشم نیار تحویلسم نگیر

ولشون کن مهم نباشه توهم دیگه تعریفشو نکن هرموقع گفتن نق میزنه بگو باشه وخلاص

اره واسه منم پیش اومده

خودتو ناراحت نکن اصلا اگه دیگه بهت گفتن بگو شما خوبید😂😂😂😂

مث اینکه همه نوراها بدن😂😂😂😊

از بچت ک گفتی یاد بچه خودم میوفتم فک میکردم فقط بچه منه ک پدرمو در آورده دیدم تنها نیستم . الآنم هفت ماهشه هنوز خوب نشده همین الان از دیشب بیداره تازه خابید منم دارم میمیرم . منم از روی بخدا ذوق ب یه نفر گفتم بچت چقدر آرومه از فرداش زنگ میزد از نق نقاش میگف گفتم باشه غلط کردم بچه توام نق نقویه

قوم شوهرم همینن نچسب و پر حاشیه

من ی مورد مشابه برام پیش اومده ببین پسر من کولیک نداشت بچه دوستم کولیکی بود یک سال و 3ماه از مهدیار بزرگتره دفعه ک اومد خونمون تازه حمومش کرده بودیم ی ساعتی ک بود خواب بود بچه منم اندازه خودش اذیت شد چ رفلاکس چ اگزما و زود دندون در آورد ولی این دوستم چون اون اول دیده بود مهدیار خوابه هروقت حرف بچه هامون میشه میگه مهدیار ک خوبه مهدیار ک آرومه مهدیار ک مریض نمیشه ی واکسن اذیت نمیشه من واقعا ناراحت میشم انگار همه زحماتمو نادیده میگیره و انگار فقط اون بچه بزرگ کرده
نکه بگم بچمو چشم میزنه یا چی و اصلا ولی اینکه اون کولیکی بود بچه من کولیک نداشت انگار دیگه خودش بزرگ شد همه اش خواب بود

سوال های مرتبط

مامان ماهلین مامان ماهلین ۸ ماهگی
خانما میخوام یه درد و دلی باهاتون کنم مناز وقتی زایمان کردم مامانم پیشم بود یا من میرفتم خونه اونا بعد از ۲ ماهگی یهو بچم شیر و تو بیداری ول کرد نخورد من ۲۳ سالمه و هیچ تجربه ای تو این سن و حتی مامانم تاحالا به عمرش ندیده بودبچه دیگه تو بیداری شیر نخوره مجبور شدم بمونم خونه مامانمینا یا اون بیاد پیشم ۱۰ تا دکتر رفتم واسه دختر چند تا شون گفتن رفلاکس داره باید دارو بخوره چند بار دارو دادم ولی فرقی نکرد شیر خوردنش مامانم بیشتر من قلق شیر خوردن دخترم بلد بود تو خواب همیشه میترسیدم تنها باشم یه کمکی نداشته باشم مامانم از اون موقع تا حالا یا من میرم خونشون یا اون میاد شوهرم بچه داری بلد نیست وقتی هم میاد آنقدر خسته هست که شاید بتونه تا موقع خوابش بچم بگیره بچه من خیلی بدقلق هست تو این ۷ ماه و نیم دائم موقع خواباش گریه میکنه هیچ کمکی ندارم جز مامانم اونم داره همش بهم چی میگه بعضی موقع ها میگه بچه آوردنت برای چی بچه میخواستی چیکار تو داره سرمو میخوره کلا از وقتی زایمان کردم با شوهرم مشکل داشت که چرا کمک نمیکنه این مرد نیس و فلان ... به خدا دارم عاجز میشم اصلا این بچه هم خوب نمیشه که بگم خودم میتونم دیگه از پسش بر بیام دارم روانی میشم از کاراش یه حرفی هم بهش بزنم میگه رو زندگی تو دیونه شدم رو بچت دیونه شدم دائم پشت سر شوهرم پیش من حرف میزنه بدیش میگه منم به شوهرم زنگ میزنم که چرا این کار کردی چرا نکردی دعوامون میشه خدایا چرا این بچه خوب نمیشه واقعا دست تنها خیلی سخته بچم بزرگ کنم شما جای من بودید چیکار می‌کردید