واقعا دوره ی جوری شده ک اصلا هیچ کس ب فکر کسی نیست بقول قدیمی ها هر کی بفکر خویشه کوسه ب فکر ریشه
امشب شوهرم خیلی حالش بد بود از دیشب عصر یکم خوب شد تا ۱۱ شب دوباره عود کزد تب بالا بچه رو گذاشتم پیش مادرم گفتم میریم بیمارستان ت بیمارستان تا ساعت ۲ حیرون شدیم از اون طرف مامان ۱۰ باز زنگ گندم نمیخوابه اشتباه کردم بهت اعتماد کردم
بیا ببر گندم رو
نمیخوابه گریه میکنه بیدار شده اوووووو دیونم کرد
بعدش تا رسیدم نزدیک خونه گفت خواب بیداره گفتم بخوابونش ی جوری من امشب برم خونم صب ساعت ۱۰ میام میگیرمش
هیچی دیگه خودمم حس میکنم سرماخوردم
همسرم هم نابود مریض
اومدیم خونه شاعت ۲ونیم شبببب
یهو دیدم صدای بوق
پدرم گفت خودشو کشت بچهههه از بس گریه کرد
مامانم گفت خودشو کشت اوردنش بالا بچم صورتش از منم شاد تر بود
خودشون رفتن اصلا از قیافش شادی میبارید 😐قیافش ی اونایی ک از گریه خودشو کشته بودن نبود میخندید
اوردمش گذاشتم ت جاش خواب رفت همون لحظه.خلاصه بگم کلا این دوره همه توقع دارن هیچ کس نباید توقع کنی حالا اون بعد ۵ ماه ی شب بچه رو نگه میداشت اصلا ی شب دور میخوابید کجای دنیا میرفت😒😐
عجب بخدا واقعا امیدارم خیلی مادر بهترررییییی برای گندم باشم در بزرگسالی همه جوره درکش کنم

۱۴ پاسخ

واقعن ناراحتم کردی ازتوانتظاراین حرفارونداشتم میزارم پای خستگیت،آخ بنده خدابعداین همه سال که توروبزرگ کرده دیگه حوصله داره بچه بزرگ کنه ،مطمئنم باش که حتماگندم اذیتش میکرده که آوردتش تاجایی که ازدستش برمیادنگه میداره که شماخانوم به کارات میرسی ،بعدشم این دنیادارمکافات عزیزدلم بنظرمن که مامانت خوبه ولی شماراضی نیستی باشه که خودتم تمام تلاشتوبکنی ولی گندم ازت راضی نباش

وای باورم نمیشه مامان بابای من مثل پروانه دور بچم میگردن از نگهداری تا خرید براش یعنی ی جشن برای زایمانم گرفتم کل جشن پسرم با بابام تو ی اتاق توی سالن بودن ک پسرم اذیت نشه

یک شب بزار پیش مادر شوهرت چه توقعی از مادرت داری ها بنده خدا سنش بالاست

.سلام خوبی عزیزم
شبت بخیر
میدونی باید توقعت رو از همممه حتی از مادرت ک خیلی عزیزه هم کم کنی اینجوری به آرامش میرسی
من مادرم خییلی تو دوران بچه داری کمکم کرد یعنی با زبون روزه میومد بچه رو می‌گرفت تا من استراحت کنم وقتی هم ب دنیا اومد تا چهل روز پیشش بودم ولی وقتی هم بگه بابات خوابش میاد بلند میشم میام خونه چون اونا هم حق دارن بابام ۱۰ ساعت سرکاره وقتی میاد خسته کوفته نباید انتظاری ازشون داشته باشم ولی اگه خودشون هم بخان کمک کنن نه نمیگم

مادر من برعکس فرشته اس ، شبا بیدار میشم شیر میدم میگه بخاب شیرخشک چشه مگه میدم بهش ، از فردا هم قراره برگردم سرکارم ،ناراحت بودم گفت بی خیال بچه پیش منه فکر نکن بزرگ بشه پول و امکانات میخاد الان حالیش نیس من پیششم یا تو ، همه کارهای کسرا رو میکنه ، حموم میبره ، پوشکشو عوض میکنه دکتر میبره بازی میکنه لباساشو عوض میکنه غذاشو درست میکنه ویتامین و داروهاشو میده هرکاری که بچه میخاد

🙂🙃🙃🙃🙃🙃🙃🙃

مامان من اصلا یک ساعت هم نمیتونه همین اول بهم گفته من نمیتونم😂😂

منم مادرم اینجوریه حالا این هیچ میگم نوران کوچیگه نگهش نمیداره
بچه بزرگم۵سالشه بعضی وقتا میگم مامان نگهش دار دوساعتی برم وبیام سریع میگه نننننه نمیتونم مریضم فلانم بهمانم

اما یه خواهرشوهری دارم ۶سال ازمامانم کوچیکتره یعنی عاااااشق بچه هامه همیشه برام نگهشون میداره عروسی،بازار،دورهمی بادوستام،دونفره باشوهرم بیرون. برم میزارم پیشش ...بچه هامم همینجور وقتی میگم میریم خونه عمه جون چقققد ذوق میکنن
باز میگم خداروشکر یکی هست کمکم میکنه همیشه

ومنی ک از مادرم دورم اما هر ماه میاد چند روز میمونه دیگه حسین دستشه من فقط لالا🤪
مادر شوهرمم بنده خدا ایقد دوست داره حسین پیشش باشه اما حسین نمیره سمتشون چند روزی ک براشون می‌خنده و اینا ایقد ذوق میکنن بخوام برم جایی هم خدایش گرفتشه یعنی بارها شنیدم ک حسین گریه کرد اما دریغ از اینکه مادر شوهر زنگ بزنه بگه برگرد بچه داره گریه می‌کنه

وای نگو فرناز دلممم پره ها واسه ناز کردن بچه همه هستن یه سرما خوردم ازبس کسی نبود بگیرتش شوهرمم جای دوره منم شیر میدادم مجبور بودم اخرم بچم گرفت ویروس لعنتی دو روز تب شدید داشت بعدش سرما خورد شدید و....

شاید اون تیکه ای که پیش اونا بوده اذیت بوده چشمش به تو افتاده شاد شده


نمیشه بگی چرا اونا شماها رو بزرگ کردن بقول خودشون بسه

وای عزیزم از مادر من هرچی بگم کم گفتم من خونمون با مامانم روبروی همیم انگار اون بچه منو نگه داشته بچه خودش بوده بخدا دختر من چون کولیک داشت انقد گریه میکرد ۵ صب زنگ میزدم می‌بردم نگه می‌داشت تا من بخابم هرروز اینطوریه دیروز شدید گریه میکرد ۳ نصف شب بردم من خابیدم اون نگه داشت یدونه فرشته س

و اینم بگم ک فقط زن و مرد هستن ک برا هم می‌مونن وگرنه هرکی درگیر زندگی خودشه

شاید تورو ک دیده خندیده و اروم شده

سوال های مرتبط

مامان پناه مامان پناه ۸ ماهگی
سلام از یک شب سخت
امشب اومدیم طرف خانواده مادریم سری بزنیم چون خونشون از ما دوره
خواهر و بردارا همه اومدیم با همسرا
پناه اصلااا نخوابید از ساعت هفت ک تو ماشین خواب بود بیدار شد دیگه نخوابید نمیدونم بد خواب شد یا چی....
ساعتا یک ب ابجی ها گفتم بریم بیرون قدم بزنیم
شوهرم گفت پشه هست گفتم قدم میزنیم زود میایم
رفتیم دوری زدیم پناهم همرامون بود
پناه نخوابید تا ساعت سه تا خواب رفت پنج دقیقه بعدش از خواب پرید گریه کرد بغلش کردم دوباره تو بغلم خوابید تا خوابوندمش باز بلند شد گریه کرد
ب همین منوال تا وقتی تو بغلم بود خواب بود میزاشتمش بیدار
تا ساعت چهار ک خوابوندمش خوابید بعد از چند دقیقه بلند شد اینقدر جیغ زد همه رو بیدار کرد
بعد شوهرم ک تا اونموقع خواب بود اومده بهم میگه
نگفتم بچه رو نبر بیرون بردیش معلوم از چی ترسیده (حالت دعوا)
جوابش ندادم چون مامانم نا بیدار بودن ولی خیلی دلم شکست
پناهم دیگه زد ب خواب لامپو خاموش نکردیم راحت خوابیده خداروشکر خودم دیگه خوابم نمیبره
ولی زیادی دلگیر شدم از شوهرم
من با این وضعیت پریودی و کمر درد همش درگیر بچه بعد اقا ک زده ب خواب سیر از خواب شده اومده برا من صداش میبره بالا


در کل پناه همیشه عادتشه منو باباش رو میندازه ب جون هم بعد خودش راحت میخوابه😂