مامانا دخترم خیلی برا خواب و توی خواب اذیت می‌کنه
خیلی خستم
سه ماه اول پسرم بود
الآنم دخترم ..میخواد بخوابه کلی غلت میزنه گلی جیغ میزنع تازگیا لالایی براش می آرم تا حدودی موثره ولی نه زیاد ..‌جیغ زدناش بکنم هست ج.ری علت میزنن‌ میفته رو صورت جیغ میزنع دستم میزنی اصلا خودشو درست نمیکنه ..تو خواب هم بیدار میشه جیغ میزنع نه شیر میخوره نه چیزی باید گهواره رو تکون یدی فقط تا خود صبح همینه ...😭😭تشک گهواره از زیرش درمیاد همش از بس تموم میخوره...بعضی وقتا انقد گریه می‌کنه خودم دلم کباب میشه برش میدارم.اصن خیلی خستم خیلی داغونم.الانم یه ساعت فقط تکونش میدم چشاش بسته هست نادرتر میکشم دراز میکشم میبینن نیستم جیغ میزنع زود بلند میشم ...یکی از دندوناش درآمده بازم بی قرارع‌‌‌ قربونه خدا برم 😕😢روزا هم چند وقته استراحت ندارم نوبتی پامیشن...وقتی گریه می‌کنن بدو بدو میرم سمتشوت اجاره نمیدم یکی دیک برعه‌‌تفصیر خودمه اصلا استراحت نمیکنم 😢😢😢خدایا خودت کمکم کن‌‌‌‌..خیلی حساس شدم حرفای بقیه هم خیلی اذیتم می‌کنه....بقیه تو تاپینگ ....

۶ پاسخ

واقعا خدا بهت صبر و قوت بده
ما یکی داریم دلمون خونه چ برسه دوتا خدا کمکت کنه عزیزم
بزار کمکت کنن اطرافیان تو هم نیاز ب استراحت داری مگه جون آدمیزاد چیه

ای خدا فقط ما ک دوقلو داریم میتونیم همدیگه‌رو بیشتر بفهمیم ک چه عالمی داره🤦🏻‍♀️منم خیلی حساسم تا صداشون میاد اولین نفر خودم بالا سرشون بچه من یکیش رفلاکس و کولیک خیلی اذیتمون کرده خیلیی🥲الانم ک چهاردست پا میره کل روز باید مواظب باشم

مامان ماهان وماهورحرف دلم زدی دخترمنم یکیش اینجوری شده الان سه ماه بقران توخواب یهوجیغ میزنه همش بایدتاصبح دستم بند گهواره باشه وگرنه بیدارمیشه اینقدر موقع خواب کردنش قورمیزنه وگریه میکنه که تشک زیرش میکشه روش بالشتشومیاره روی صورتش مونده بودم چطوری بیانش کنم توحرف دلم زدی

خدابهت صبر بده

منم الان داشتم میگفتم خدایا تو رو خدا فقط یه ساعت بخوابم ولی دخترم بیدار شد.البته قل اول من دقیقا مثل دخترت تو گهواره تکون میخورد تخت براش خریدم الان راحت غلت میزنه اما همش رو شکم می‌خوابه ولی گریه نمیکنه دیگه

همسرم ک‌اومد پیشم خونه مادرشوهرم اینا بهم گفت دیگه برگشتیم خونه میمونیم خونه خودمونم مامانمم دوسه روز یبار یا وقتی همسرم شبکاره میاد میم‌نه..میریم باشگاه ...و کلی امیدوار شدم‌‌‌..فرداش مادرشوهرو بود با بچه ها و همسرم..یهو مادرشوهرم ب همسرم گفت یه ماه دیگه بچه ها بمونن بری بیای دیگه میشینن..چهاردست و پا راه میرن..همسرم بهم گفت آره یه ماه دیگه بم‌نید...گفتم پس تو چی...پس بچه ها چی.دلت ننگ نمیشه؟ گفت یه ماه چ اشکال داره منم میام سرمیزنم.انقذ ناراحت شدم بهم ریختم..بعد با مادرشوهرک بچه هارو بردیم حموم بهش گفتم چرا این حرفو زدی‌.گفت شوخی کردم اگه می دونستم ناراحت میشی نمیگفتم..گفتم من شش ماهه زندگی ندارم...فلانی یعنی همسرم وقتی میبینی جدیه چرا اینجوری میگین که اینک این حرفو بزنه ...گفت آره دیگ نباید میگفتم...خیلی ناراحت بودم و هستم...خیلی حرف بقیه زود بهم برمیخورع واکنش نشون میدم...به مادرشوهرم گفتم اصلا درکی از پدر بودن نداره.گفت ن بچه ها بزرگ میشن و..‌دیگ چیزی نگفتم.😕😕انصافا من ۶ ماهه زندگی ندارم😭😭خیلی خستم از همه چیکاش زودتر بگذرع

سوال های مرتبط