۲ پاسخ

بخور عزیزم
اشکالی نداره
من دندونامو ایمپلنت کردم
مجبوری خوردم.شکرخدا طوری هم نشد

اگه یه طرف سرت مثل نبض میزنه و به سمت چشم میاد میگرنه بزنی گوگل دقیق نشون میده

سوال های مرتبط

مامان حسین مامان حسین ۹ ماهگی
حدودا ساعت ۳ بود که دکترم اومد خدماتی اتاق عمل برام ویلچر آورد و با دکتر ۳ تایی رفتیم اتاق عمل
کمکم کردن رو تخت دراز کشیدم بعد نشستم که بی حسی رو تزریق کنن و از همون اول برای اینکه حالم بد نشه ماسک اکسیژن گذاشتن و متخصص بیهوشی باهام حرف زد گفت سردرد حالت تهوع و تنگی نفس طبیعیه و اصلا نترس و اینکه سرت رو تکون نده که بعدش سردرد نگیری
من همش منتطر بود که صدای گریه پسرم رو بشنوم ولی یه دفعه از گوشه چشم دیدم پرستار یه جسم کوچولو که کمی کبود شده رو برد سمت میز مخصوص که دکتر اطفال وایستاده بود
همیشه تصوری که داشتم این بود که با اولین صدای گریه اش منم گریه کنم ولی با گریه نکردنش ترسیدم
اینجوری بود که پسرم ساعت ۳:25دقیقه دنیا اومد بعدش کم کم دیدم یه صدای خیلی ضعیف ناله مانند میاد پسرم و آوردن صورتشو گذاشتن رو صورتم و سریع بردنش
حدودا نزدیکای ۴ بود بردنم ریکاوری و تو ریکاوری پسرم رو آوردن که شیر بخوره ولی سینه رو نگرفت و ناله می‌کرد سریع بردنش
مامان سلین مامان سلین ۶ ماهگی
بیاید از روزای اول زایمانتون بگید
من از شیرخوردن سلین بگم براتون
ده روز اول که‌ب زور سینمو میگرفت با کمک خواهرم‌و مامانم تونستم شیرش بدم کمرشون شکست از بس نوک سینم پهن بود دهن سلین کوچیک دیگه شیر خودمو دوشیدم ریختم تو شیشه شیر گزاشتم لای سینم که گرم‌بمونه نصف شب بیدار شد داد و بیداد کرد بتونم شیرش بدم
یه شب داشتم شیرش میدادم استرس داشتم نپره تو گلوش شیرم زیاد بود ترسیدم‌مامانمو‌خواهرمو صدا کردمو جیغ کشیدم شیر پرید گلو سلین یعنی یه جوری هردوتاشون بیدار شدن اومدن قیافشون هنوز جلو چشمه😂😂
بعد زردی داشت هرکاری کردیم‌خوب نشد تست‌گرفتن ازش گفتن روی ۱۷ونیم باید بستری شه واااای خدامیدونه چقدر گریع کردم🥺
رفتیم بیمارستان گفتم‌مامان نمیتونم شیرش بدم چیکار کنم هییییچی بلد نبودم حتی پوشکشو خواهرم عوض میکرد
مامانم گفت تا من پیشتم‌شیرش بده که بخوابه خودتم برو بخواب اخه جواب ازمایش رو ساعت ۱۰ گرفتیم ۱۱ونیم شب بستری شد
گفتم مامان عاروقش رو بگیر شوهرم بیرون منو دید عصبانی شد گفت خودت بگیر ما الان‌میریم فقط خودت میمونی دیگه عاروقش رو گرفتم و رفتم اتاق مادران ک بخوابم تا خود صبح نخوابیدم ساعت ۴ صبح بود یه لحظه خوابم برد دیدم تلفن زنگ خورد خانم قربانی بیاد بچش داره گریه میکنه رفتم دیدم خوابیده به پرستار گفتم تو که زنگ زدی گفتی بیا سلین که خوابه گفت من زنگ نزدم 😑خواب دیده بودم که زنگ زدن 😂😂
یهو دوس داشتم اینو بگم اینجا ثبت شه🥺