تجربه زایمان پارت اول
سلام بچه ها خوبید منم بعد 40خورده ای دوباره برگشتم گهواره میخواستم زایمانو تعریف کنم براتون نمیدونم بدردتون میخوره یا نه ولی امیدوارم به کارتون بیاد
#اخرین بار رفتم پیش دکتر 12اسفندشنبه بود که همه چی اوکی بود وچکاپ کامل انجام دادم دکتر گفت برو ایشاله دیگه روی تاریخ که 24اسفنده بیا بیمارستان سعدی.
خلاصه من درگیر کارهام بودم روز دوشنبه رفتم بازار وکمی خرید کردم وچندوسیله خریدم وپیاده داشتم میومدم خونه که دربین راه دل درد خفیف گرفتم تا رسیدم خونه شدید وشدیدتر شد وبه مدت یکساعت امونمو بروند نمیخواستم برم دکتر گفتم ماه درده وبیخیال شدم خلاصه درد ولم کرد وفردا که بشه سه شنبه دوباره صبح دل درد گرفتم ویکساعتی درگیر بودم ودوباره ول کرد فرداش چهارشنبه صبح یه بار دل درد گرفتم وول کرد بعدظهر دوباره دل درد گرفتم وریز بود شوهرم اومد دید دل درد هی میگیره وول میکنه زنگ زد مادرشوهرم اومد پیشم مادرشوهرم تا منو دید گفت بدو ببرش بیمارستان حال چشماش جوریه که موقع زایمانشه خلاصه زنگ زدم به مامانم گفتم بیا میخوام برم بیمارستان یه چکاپ بشم چون لکه بینی هم پیدا کرده بودم تو همون ساعات
خلاصه مامانم رسید ووسایل ومحض احتیاط برداشتم ومادرشوهرمم خونه موند پیش بچه هام وبا مادرم راهی بیمارستان شدم

۶ پاسخ

خلاصه مامانم رسید ووسایل ومحض احتیاط برداشتم ومادرشوهرمم خونه موند پیش بچه هام وبا مادرم راهی بیمارستان شدم اونجا که رسیدم توی زایشگاه گفتم اینطوری شدم گفت باید معاینه بشی گفتم من نامع از دکتر دارم سزارینم(من سه شکم قبلی طبیعی زایمان کرده بودم ولی بعدش عمل تنگی انجام دادم ودکتر گفت زایمان طبیعی برات سخت میشه البته شاید باخودت که طبیعی باشی یا سزارین منم من خیلی ترسیدم گفتم شاید زایمان طبیعی سختم بشه ترجیح دادم سزارین بشم) گفتم نمیزارم معاینه کنی خلاصه با دکترم درارتباط بودم گفتم میخوان پرستار معاینه کنه گفت اشکال نداره اجازه بده معاینه کنه منم اجازه دادم معاینه کرد تا شرایطمو ببینه خلاصه بعدش گفت 2فینگر باز شده وبه دکتر گفت ونوار قلبم انقباض نشون داد خلاصه گفتن باید بستری بشی تا فردا صبح دکتر بیاد وسزارین کنه
پس تاریخ 24اسفند شد 17اسفند زایمان کنم به حساب دکتر میشدم 37هفته کامل
به شوهرم گفتم واماده رفتن توی زایشگاه شدم شوهرم سرمو بوسید ومامانمم بوسم کردن ورفتن تو سالن انتظار من رفتم توی زایشگاه اونجا لباسامو دراورد به جز لباس زیر ورفتم رو تخت خوابیدم واومدن ازم رگ گرفتن وسرم زدن چندتا خانم اونجا بودن ومنم حرف میزدیم خلاصه

به شوهرم گفتم واماده رفتن توی زایشگاه شدم شوهرم سرمو بوسید ومامانمم بوسم کردن ورفتن تو سالن انتظار من رفتم توی زایشگاه اونجا لباسامو دراورد به جز لباس زیر ورفتم رو تخت خوابیدم واومدن ازم رگ گرفتن وسرم زدن چندتا خانم اونجا بودن ومنم حرف میزدیم خلاصه چندبار تا صبح امپول بهم زدن ونوار قلی گرفتن دردهام اروم شده بود وخوابم برد یکی دوساعت بیدار شدم دیدم ساعت 4صبحه هرچی به صبح نزدیک میشدیم استرسم بیشتر میشد خیلی توی دلم با گل پسری حرف زدم وعاشقانه لمس میکردم شکممو گفتم چند ساعت دیگه بغلمی
خلاصه ساعت شد/6شد7شد 8شد نیمد چندبار از پرستار سوال کردم گفت میاد ساعت هشت ونیم بود که دکتر اومد ومنو اماده کردن یه شنل انداختن سرم وبا پای پیاده منو بردن چندتا اتاق اونطرف اتاق 4منو خوابوندن روی تخت وازم چندبار پرسیدن بیهوشی میخوای یا بیحسی منم نمیدونستم چیو انتخاب کنم خلاصه میخواستن سوند بزنن از ترسم گفتن بیحسی بزنید از کمر وهمون موقع سوند بزنید خلاصه دکتر اومد وکمرمو سر کرد اینو بگم اصلا سوزنش درد نداشت سوزن که زد گفتن بخواب به محض خوابیدن پاهام وزوز شد واتیش گرفت پاهام باز کردن وسوند گزاشتن من خودم میدیدم بعد سوند داشتن دستهامو میبستن که پرستار گفت ممکنه حالت تهوع بگیری درد قفسه پیدا کنی حالم خیلی یه لحظه بد شد گفتم دارم بالا میارم سریع یه ظرف گزاشتن زیر دهنم ومن بالا اوردم

فردا میزارم😍

پس ادامش کو مامان ارشیا

گفته بودی پسرت بستریه چند بار پیام دادم حالتو نو بپرسم نبودی نگرانتون بودم خداروشکر که خوبید ❤️

خب ..

سوال های مرتبط

مامان S A M Y A R مامان S A M Y A R ۱۰ ماهگی
ميخوام بعداز ٥٠ روز تجربه زايمانمو بگم
من فقط و فقط سزارين ميخواستم اصلا به طبيعي فكر نميكردم
انقدر گشتم يه دكتر زنان زايمان آقا پيدا كردم كه همه رو سزارين ميكرد
نامه سزارينمو گرفته بودم و خوشحال😃
تا هفته ٣٥ و ٣روز بدون هيچ دليلي دردم گرفت
قبلش همه چيم خوب بود فشار،طول سرويكس دهانه رحم بسته..شام خوردم همه چي اوكي بود موقع خواب ديدم يكم درد پريودي دارم پيش خودم گفتم مثل هميشه خوب ميشه بعد تا صبح درد خفيف داشتم هي بيدار ميشدم ميديدم درد دارم كه ولي زياد نبود كه بفهمم درد زايمان
صبح ساعت ٩ بلند شدم رفتم سرويس ديدم ترشح قهوه اي اومد و فهميدم دهانه رحمم باز شده زنگ زدم دكترم گفتم اينطوري شده گفت برو امپول بگير بزن تا شوهرم بگم بره امپولو بگيره افتادم رو خونريزي
زنگ زدم دكتر گفت بيمارستانم بيا( درد داشتم ولي كم مثل درد پريودي)
ساعت ١٠و نيم راه افتاديم تا رسيديك بيمارستان ١٢:٣٠ بود
توي راه دردامو تايم ميگرفتم اول بيست دقيقه يه بار بود كم كم شد ٥ دقيقه يه بار ولي كاملا قابل تحمل بود
رسيدم بيمارستان دكتر معاينه كرد گفت ٥سانتي و بچه تو كانال زايمان نميشه سزارين بشي
منو بگي گريههههه
مامانم گريههه
شوهرم گريه
نميرفتم تو اتاق زايمان
اصلا طبيعي نميخواستم و عين سگ ميترسيدم🤣
ديگه التماس دكتر توروخدا منو سزارين كن
حتي راضي شدم ٥٠ تومن بهش بدم
به شوهرم گفتم برو بهش بگو ٥٠ ميدم منو سزارين كنه
اونم بنده خدا هي ميگفت نميشه بچه تو كانال زايمانه
مامان آدرینا وسورنا😍 مامان آدرینا وسورنا😍 ۱ ماهگی
بااینکه زایمان دومم بود پراز استرس بودم چون زایمان اولم خیلی اذیت شدم و با آمپول فشار ومعاینه زیاد دخترم به دنیا اومد برا همین از زایمان میترسیدم
هفته۳۸دردام کم کم شروع شد کمردرد و زیر دلم درد میکرد
یه شب تایم گرفتم وحس کردم وقت زایمانه سریع لباس پوشیدم و با شوهرم رفتیم بیمارستان
معاینه شدم گفتن که دهانه رحم بسته هست و اومدم خونه و شوهرم گفت
باید بیمارستان و دکتر عوض کنی چون بیمارستان محیطش و سالن انتظارش کوچیکه
منم دوهفته مونده به زایمانم زیربار نرفتم ولی به اصراررفتم پیش یه دکتر دیگه ویزیت شدم وچون ۳۸هفته و ۵روزم بود خواست معاینه تحریکی کنه نذاشتم نمی‌دونم ترسیدم گفتم اتفاقی میفته
اخرسرم پیش دکتر خودم رفتم چون نمی‌تونستم نزدیک زایمانم ریسک کنم
و چون من ترمیم زیبایی هم داشتم هر دکتری قبول نمی‌کرد موقع زایمان انجام بده
ورزش هامو انجام میدم پیاده روی روزی یکی دوساعت و تحرک زیاد هم توخونه داشتم چون یه بچه چهار ساله هم دارم ودایم سرپا بودم
همینجور درد داشتم هی می‌گرفت ول میکرد تا اینکه ۳۹هفته و ۵روز بودم
از صبح کمردرد شدید داشتم و زیر دلم درد میکرد ولی میگفتم درد زایمان نیست و بازم تصورمیکردم آمپول فشار میزنن بهم چون خبری نبود
رفتم دوش گرفتم وورزش انجام دادم انگار نه انگار
ومامانم یک ماه پیش بود اومده بود پیشم تنهانمونم به آبجیم پشت تلفن گفت که دردش میگیره ول می‌کنه آبجیم پرسید ترشح دارم گفتم آره یکمی دارم گفت پاشو برو بیمارستان امروز حتما بستری منم زنگ زدم به شوهرم اومد و رفتیم بیمارستان معاینه شدم گفتن چهار سانت شدم و بستری شدم
مامان ایلیا مامان ایلیا ۲ ماهگی
(تجربه زایمانم پارت 1)
خب من شنبه 6/10 ساعت 22:30 دقیقه شب زایمان کردم
از هفته قبلش کلی ورزش از گوشی گرفتم و انجام میدادم توی خونه تحرک هم زیاد داشتم از اول بارداریم شبها هم میرفتیم پارک من پیاده روی میکردم و پله نوردی هم بیرون داشتم هم تو خونه چهارشنبه شبش هم رابطه بدون جلوگیری داشتم که شنیده بودم دهانه رحم رو نرم میکنه شب شنبه بود رفتیم خونه پدرشوهرم یکم کمرم درد میکرد برگشتنا هم پیاده اومدیم تا خونه و کمرم درد میکرد ولی فکر کردم بخاطر وزنم و شکممه که بزرگ و زیادشده وقتی خوابیدیم یه نیم ساعت گذشت رفتم دستشویی یهویی دیدم خون از دماغم میاد که یه کوچولو بود آب زدم و بند اومد و رفتم خوابیدم ولی از نصف شب تقریبا کمرم و زیر دلم هی درد میگرفت و ول میکرد که فکر کردم از سردی هواس و پهلوهام درد میکنه و سرما خورده خلاصه گذشت تا صبح ساعتاب پنج بود دیدم هنوز درد دارم و یکم بیشتر شده بازم گذشت یه دو ساعتی گذشت دیدم نه داره شدید ترمیشه مثل درد پریودی توی همین گهواره گفتم خانوما گفتن درد زایمانه و برم بیمارستان یا اگه منظم شد دردا برم منم طبق گفته اونا محاسبه کردم ببینم دردم(انقباضام) منظمه یا نه که دیدم هر پوج دقیقه در حد سی ثانیه میگیره ول میکنه زنگ زدم به جاریم گفتم اینجوریه گفت آماده شو میام بریم بیمارستان معاینه کنن اگه برای زایمانت باشه بستری میشی اگه نه میای خونه خلاصه آماده شدم جاریم اومد دنبالم رفتیم بیمارستان(بنت الهدی) توی مسیر هم هی دردم میگرفت هی ول میکرد رفتیم بیمارستان بخش زایشگاه رفتم گفتم دردام شروع شده اومدم گفتن باید معاینه بشی دیگه نشستم تا نوبتم شد( حالا منم معاینه نرفته بودم قرار بود همون روز شنبه بعدازظهر برم پیش دکتر برای معاینه لگنی🤦🏻‍♀️😂)
مامان معین وآرمین🫀 مامان معین وآرمین🫀 ۳ ماهگی
پارت سوم.
وقتی خوابیدم دیدم کمرم مثل درد پریودی میگیره ولی شدید نیست.
ولی ساعت گرفتم دیدم هر یه ربع میگیره و ول میکنه، دوباره رفتم سرویس دیدم دوباره ازم لکه و رگه خون میاد.
از اول با خودم قرار گذاشته بودم که دردم گرفت زود بیمارستان نرم تا اذیت نشم، ولی از این لکه بینی ترسیده بودم. واستادم تا ساعت 6 صبح شوهرم بیدار شد بره سرکار گفتم صبر کن فکر کنم امروز باید بریم بیمارستان ، دیگه اونم سرویس سرکارشو کنسل کرد نرفت.
زنگ زدم زایشگاه بیمارستان رضوی گفتم لکه بینی افتادم چیکار کنم میتونم بمونم خونه تا دردم شدید بشه.گفت ما باید معاینه کنیم.
دیگه دیدم امروز شنبه هستش دکترم گفت اگه روز زوج بود بیا پاستور. اصلا دوست نداشتم برم پاستور.
بلند شدم با همون وضعیتم با شوهرم شروع کردم به تمیز کاری آخر خونه، دیگه حمام رفتم جارو برقی کشیدم کیفم برداشتم، وسط کار هی دردم می‌گرفت هی ول میکرد.همه کارامو کردم قرآنو بوس کردم از خونه رفتم بیرون.
چون بیمارستان پاستور دوست نداشتم گفتم بزار اول برم پیش خودت دکترم منو ببینه اگه تا فردا میتونم بمونم که صبر کنم. دکترم روز شنبه درمانگاه ویزیت میکرد ، رفتم پیشش علایممو گفتم ، گفت همین الان برو بیمارستان پاستور معاینه بشی منم میام🤕
منم رفتم بیمارستان پاستور، دم درش که رسیدم به شوهرم گفتم وای چقدر این بیمارستانش دلگیره، دیگه رفتم داخل زایشگاه یه ماما خیلی مهربونه اومد پیشم گفت عزیزم دراز بکش برای معاینه، وقتی معاینه کرد گفت آفرین 4 سانت باز شدی، تعجب کردم خوش حال شدم چون خیلی نا امید بودم ، با خودم میگفتم الان میگه یک سانت بعدش به خاطر خون ریزی باید بستری بشم تا شب که من دردم بگیره....
ادامه دارد...
مامان اَبرا مامان اَبرا ۱۱ ماهگی
آقا من برای زایمانم فقط عکس بچمو گذاشتم نوشتم تو آخیش منی ولی هرچی گشتم توی تاپیک هام تجربمو نگفتم ولی فکر کردم گفتم😂الان که دخملی خوابه بگم :💋😴 خب من دوستانی که توی بارداریمم بودن میدونستن خیلی درد دارم یا حرکت نداشت بچم یا یچی دیگه بود خلاصه رفتم دکتر وضعیتمو که چک کرد ۳۶ هفته ختم داد یهویی توی همون روز که فرداش عمل شم زنگ زدم مامانم اومد مادر شوهرمم بود خواهرمم اومد رفتم بیمارستان صبحش همه چیو وصل کردن پرستارا نزاشتن عمل کنم میگفتن بچت میمیره دستگاه نیست شکمت پارس نمیتونی بری شیر بدی خلاصه شوهرم ترسید رضایت نداد منم دستگاه هارو کشیدن برگشتم خونه دکترمم گفت تا ۳۷ هفته نمیتونی تحمل کنی منم دیگه هیچی نگفتم ۳۶ هفته ۶ روز دیدم ابریزش دارم خیلی فشار روم بود زنگ زدم دکترم گفتم خانم پولاد درد دارم گفته بیا رفتم گفت ۳۷ هفته ۱ روز ختم میدم بهت مسئولیتی هم قبول نمیکنم اگه پرستارا اجازه ندادن اونا بهتر میدونن یا من که وضعیتت رو میدونم خلاصه باز زنگ زدم مامانم اومد صبح رفتیم بیمارستان ادامه تاپیک بعد🥺💋خیلی بلای بدی سرم اوردن
مامان الوين 👶🏼 👣🧡 مامان الوين 👶🏼 👣🧡 ۵ ماهگی
سلام مامانا🤰🏻
من ٣/٤ روز پيش يهو حالم بد شد و درد شديد قفسه سينه گرفتم قلبم تير ميكشيد نميتونستم نفس بكشم از درد حتي نميتونستم تكون بخورم .. به زور داداشمو صدا كردم خداروشكر صدامو شنيد اومد تو اتاق ديد حالم بده رفت مامانمو صدا كرد ، مامانم زنگ زد اورژانس سريع اومد ، وقتي اومد يذره بهتر شده بودم . دكتر اورژانس فشارمو گرفت و معاينه كرد گفت ضربان قلبت خيلي پايينه بايد بريم بيمارستان منم گفتم نه بهترم نميام گفتن نه نميشه بايد حتما بيايد ضربان قلبتون نرمال نيست منم گفتم خودم ميرم بيمارستان با شما نميام .. خلاصه اونا منتظر موندن كه من حاضر شم برم بيمارستان از منم امضاء گرفتن كه باهاشون نرفتم به رضايت خودم بوده.. رفتم بيمارستان اونجا ازم نوار قلب گرفتن گفتن ضربان قلبت پايين منو فرستادن قسمت بلوك زايمان گفتن چون تازه زايمان كرديد و جراحي داشتيد و سزارين شدي تا ٤٠ روز هر اتفاقي كه برات بيفته بايد بررسي بشه و ما ربطش ميديم به زايمان.
مامان mamaniiiii مامان mamaniiiii ۹ ماهگی
پارت ۱
تجربه زایمان
سلام مامانای گل من تصمیم گرفتم تجربمو بنویسم فقط برای اینکه برایخودم موندگار بشه
من دکتر اخرین باری که معاینم کرد گفت دو سانت باز شدی و خیلی خوبه این جور چیزا ....من از هفته ۳۵ هروز یک ساعت پیاده روی حدودا تندی داشتم و خوب هی هروز فکر میکردم انگار بعضی وقتا بچه خودشو میکشه بالا ...علاوه بر پیاده روی شیاف گل مغربی و حمام آب گرم و ورزش و این جور کارو هم میکردم....خلاصه ۳۸ هفته ۵ روز که بودم وکتر گفت دو سانت بازی و شنبه که میشد ۱۴ بهمن و ۳۹ هفته دو روز بودم گفت بیا برای زایمان من گفتم خانم دکتر من هنوز وقت دارم گفت حالا شنبه بیا یه ان اس تی بده تا ببینیم چی میشه...خلاصه من جمعه خونه مامانم اینا بودم و استرس داشتم هی هم گریه ام میگرفت و از صبح هم حرکات پسرم کم شده بود ولی همه میگفتن چون استرس داری اینطور شده...خلاصه ساعت ۸ شب که میخواستم برم خونه خودمون مامانم با ما اومدن و تو راه به شوهرم گفتم یه سر بریم بیمارستان یه ان اس تی بدم (البته من پسرم در کل خیلی کم تکون میخورد تو بارداری ولی اون روز دیگه واقعاکم تکون میخورد)
مامان اقا ارشیا مامان اقا ارشیا ۸ ماهگی
خلاصه بچه توی دستگاه خداروشکر روبه بهبودی بود واز غصه من کم میکرد تا جایی که زردی تموم شد البته ۳شب توی دستگاه گزاشتم تا خوب شد اینم بگم با دربدری میخوابوندمش از چشم بندش بدش میومد
وبگم از خودم که با سرم شست وشو میشستم وگاز میزاشتم ولی بهتر نشده بود جوری بود که اندازه ۵سانت باز شده بود وعفونت قل قل میکرد شوهرم وصدا کردم اومد نشست وسط پاهام روی تخت وبخیهامو فشار میخواد اون قسمت باز شده رو وبه طور وجیهی عفونتها را رو میورد بیرون هرچی فشار میداد بیشتر اب زرد وعفونت میمومد بیرون شاید نصف بسته دستمال کاغذی مصرف کردم و همچنان عفونت وخون ابه میومد خلاصه خوابیدم وتصمیم گرفتم فردا برم دکتر عمومی یا زنان
ولی شده بود ۲۸اسفند ودکتر زنان نبود هیچ دکتری نبود ترجیحا رفتم عمومی که قبول نکرد گفتم سیستم بستم ودارم میرم مسافرت خلاصه با اه وناله هم مارو ندید دربین راه گفتم برم نشون ماما بهداشت بدم رفتم وشرایطو گفتم وزخممو دید گفت سریع برو بیمارستان بخش زایشگاه ممکنه این عفونت به خونت بزنه وبکشدت خلاصه ترسیدم رفتم خونه وبه شوهرم زنگ زدم گفتم من میرم بیمارستان وبا مادرشوهرم که پیش بچه بود تاکسی گرفتیم ورفتیم رفتم زایشگاع وشرایطو گفتم ومعاینه کرد وگفت باااید بستری بشی ولی چون این بیمارستان زایمان نکردی بستریت نمیکنم (بیمارستانی که زایمان کردم سعدی خصوصی بود ولی چون میدونستم هرشب سعدی خدا تومنه ودیگه بوجه م نمیرسه رفتم بیمارستان منطقه خودمون که دولتی بود بیمارستان سعدی یک شب خودم ۱۴گرفت وسه شب بچه مم شبی ۹تومن گرفت که تقریبا ۳۰میلیون برا بچه فقط گرفتن ) دیدم شرایط سعدی رفتن ندارم