به شوهرم گفتم واماده رفتن توی زایشگاه شدم شوهرم سرمو بوسید ومامانمم بوسم کردن ورفتن تو سالن انتظار من رفتم توی زایشگاه اونجا لباسامو دراورد به جز لباس زیر ورفتم رو تخت خوابیدم واومدن ازم رگ گرفتن وسرم زدن چندتا خانم اونجا بودن ومنم حرف میزدیم خلاصه چندبار تا صبح امپول بهم زدن ونوار قلی گرفتن دردهام اروم شده بود وخوابم برد یکی دوساعت بیدار شدم دیدم ساعت 4صبحه هرچی به صبح نزدیک میشدیم استرسم بیشتر میشد خیلی توی دلم با گل پسری حرف زدم وعاشقانه لمس میکردم شکممو گفتم چند ساعت دیگه بغلمی
خلاصه ساعت شد/6شد7شد 8شد نیمد چندبار از پرستار سوال کردم گفت میاد ساعت هشت ونیم بود که دکتر اومد ومنو اماده کردن یه شنل انداختن سرم وبا پای پیاده منو بردن چندتا اتاق اونطرف اتاق 4منو خوابوندن روی تخت وازم چندبار پرسیدن بیهوشی میخوای یا بیحسی منم نمیدونستم چیو انتخاب کنم خلاصه میخواستن سوند بزنن از ترسم گفتن بیحسی بزنید از کمر وهمون موقع سوند بزنید خلاصه دکتر اومد وکمرمو سر کرد اینو بگم اصلا سوزنش درد نداشت سوزن که زد گفتن بخواب به محض خوابیدن پاهام وزوز شد واتیش گرفت پاهام باز کردن وسوند گزاشتن من خودم میدیدم بعد سوند داشتن دستهامو میبستن که پرستار گفت ممکنه حالت تهوع بگیری درد قفسه پیدا کنی حالم خیلی یه لحظه بد شد گفتم دارم بالا میارم سریع یه ظرف گزاشتن زیر دهنم ومن بالا اوردم

۵ پاسخ

واروم شدم ودرد وحالت تهوعم رفت من حس میکردم شکمم واینا داره اتفاقی میفته ولی درد نداشت فقط حس میکردم به چند ثانیه نخورد که صدای بچه م وشنیدم. واییی چقد جیغ زد بهترین صدا بود ومن بازم مادرشدده بودم. وچقدر دلنشین بود پرستار اورد چسبوندش به صورتم ومن کلی بوسش کردم نرم ولطیف وسفید بود پرستار برد ومنو داشتن بخیه میکردن البته بگم اخرای بخیه کردن دکترم رفت ویه خانومه دیگه بخیه میزد بخیه که میزد اخراش دردهام شروع شد میفهمیدم به پرستار گفت چقدر زود ومن دردهام ثانیه ای بیشتر میشد همون لحظه برام مورفین زدن ولی اصلا اروم نشدم وهمچنان شدت دردهام بالا میرفت جیغ میزدم داد میزدم گریه میکردم کارش تموم شد اومدن منو جابجا کردن بردن ریکاوری ومن همچنان دل درد پریودی از نوع وحشتناکش داشتم اینو بگم من که تجربه زایمان طبیعی داشتم این درد که من داشتم میکشیدم همون درد اخر زایمان طبیعی بود که میگفتن زور بزن اینقدر شدید ووحشتناک بود خلاصه توی ریکاوری دردهام شدید بود سه تا شیاف گزاشتن برام اروم نشدم مجدد مورفین زدن اصلا لحظه ای ارووم نشدم برای راه رضای خدا از دردهام کم نشد دوباره درخواست مسکن داشتم ولی پرستار گفت تازه گرفتی نمیشه برات ضرر داره مگه تو معتادی گفتم این چه حرفیه با حالت داد گفت چرا مخدر روت اثر نداره گفتم نمیدونم والتماس میکردم تروخدا بهم مسکن بدید

منم سزارین شدم ولی اصلا تجربم مثل شما وحشتناک نبودش 😰 واقعا چه بد

بقیش کو

.....

موز 🍌🍌🍌🍌🍌🍌🍌🍌🍌🍌

سوال های مرتبط

مامان گندم🧚‍♀️👼 مامان گندم🧚‍♀️👼 ۴ ماهگی
مرخص شدم و شد شنبه ۹ تیر آقا ما ۷ صبح رفتیم بیمارستان شوهرم کارای بستری رو انجام داد و پرونده تشکیل داد منو بستری کردن خلاصه تا کارام انجام شد ساعت شد ۱۰ صبح بهم امپول فشار زدن نیم ساعت بعدش دردام شروع شد هی می‌گرفت ول میکرد دستگاه گذاشته بودن واسه چک کردن انقباض هام و قلب بچه خلاصه درد داشتم تا ساعت شد ۵ عصر سِرُم رو قطع کردن دکتر گفت یه سرم معمولی بزنید بهش تا بلند شه ورزش کنه وقتی سرم قطع کردن دردام هم قطع شد چون هنوز وقتش نبود یه یک ساعتی من ورزش کردم باز برام سرم فشار شروع کردن باز نیم ساعت بعدش دردام شروع شد تا ۱۲ شب چند بار هم معاینه کردن ۲سانت بودم و سر بچه پایین نیومده بود گذشت ساعت شد ۱۲ شب سرم رو قطع کردن باز دردام قطع شد گفتن بخواب باز صبح سرم رو شروع کنیم خلاصه گفتن میخای خانواده ات رو ببینی میتونی بری رفتم پشت در مامانم بود با شوهرم دیدمشون یکم باهاشون حرف زدم رفتم خوابیدم شد یکشنبه ساعت صبح باز سرم فشار رو شروع کردن باز دردام شروع شد ساعت ۹ قطع کردن دردام قطع بلند شدم ورزش کردم واینا اینم بگم از رو شنبه من چیزی نخوردم نمیزاشتن چیزی بخورم فقط اب خلاصه دکتر اومد معاینه کرد دیدن همون ۲سانته پیشرفت نداشتم دکتر گفت اینجوری نمیشه واسه بچه خطرناکه ضربان قلب هم نامنظمه گفت میخام کیسه آب رو بزنم خلاصه کیسه آب رو پاره کرد یکم درد داشت باز گفت سرم فشار رو شروع کنید باز شروع کردن تا اینجا ۴ تا امپول فشار بهم زدن وقتی زدن دیگه رو بدنم جواب نمی‌داد ساعت ۱۰ونیم بود دردام شروع شد دردای واقعی خلاصه ساعت شد ۱ ظهر دردام بیشتر شد معاینه کردن شده بودم ۳سانت گفتن بلند شو ورزش کن و اینا تا باز امپول فشار شروع کنیم
مامان ❤️Arsam❤️ مامان ❤️Arsam❤️ ۳ ماهگی
مامان نفس خانم🌰❤️🩷 مامان نفس خانم🌰❤️🩷 ۸ ماهگی
مامان نور مامان نور ۸ ماهگی
#قسمت دوم #تجربه زایمان
دکتر هر کس میومد و مریضش رو صدا میکردن و میبردن اتاق عمل . نوبت من که شد یه ویلچر اوردن یه ملحفه دادن دستم و یه شنل هم انداختن روم و از زایشگاه خارج شدم . رفتم بیرون دیدم همراه هام منتظرمن 😅 دسته جمعی با هم دیگه رفتیم سوار آسانسور شدیم و رفتیم طبقه بالا اتاق عمل ( من روی ویلچر نشسته بودم و خدمه بیمارستان هل میداد ) خلاصه که من وارد اتاق عملی که همیشه توی فیلما میدیدم و ورود همیشه بهش ممنوع بود شدم 😂 اصلا اون داخل یه دنیای دیگه ای بود 😂 شلووووغ و پر از اتاق هایی که هر کس به دلیلی توش عمل میشد 😅 یه نیم ساعتی هم اینجا منتظر نشستم تا اینکه صدام کردن و یه تخت آوردن تا روش دراز بکشم . با همون تخت رفتم توی اتاقی که قرار بود توش عملم کنن . اونجا دو تا از دستام رو به دو طرف باز کردن و به هر کدوم ی چیزایی وصل کردن بعد دکتر بیهوشی اومد و ازم یه سری سوال پرسید مثلا میخواست حواسم رو پرت کنه 😅😏 مثلا خونمون کجاست و چیکار میکنم و اینا 😂 خلاصه که بعدش دکترمم اومد و ازم خواستن که بشینم تا بیحسی رو تزریق کنن . دکترم دستام رو گرفته بود منم دستاش رو محکم گرفته بودم واقعا دیگه استرس داشتم اما شاید باورتون نشه فرو رفتن سوزن رو در حد یه ثانیه حس کردم و تموم . با خودم میگفتم یعنی واقعا زد ؟!؟! همین ؟! پس چرا درد نداشت 😂 یعنی در حدی که از آدم خون میگیرنم درد نداشت خداروشکر با خودم گفتم خب این مرحله هم به خیر گذشت😅
مامان روشا مامان روشا ۹ ماهگی
منم قبول کردم البته همسرم راضی نبود سزارین بخاطر عوارض بعدش و یه چیزای شخصی اما مسئله پولش نبود
من ۳۰رفتم بستری شدم ساعت ۱۲شب برای زایمان اون شب از استرس خوابم نبرد یه خانوم هم چون جا کم اومده بود آورده بودن تو اتاق من. تا خود صبح بیدار بودیم ساعت مثل برق باد گذشت ساعت ۵:۳۹صبح اومدن بهم سوند وصل کنند از ترس سوند سکته کرده بودم 😂 درد داشت اما تحمل کردم منو بردن اتاق عمل در یک دقیقه قبلش نه همسرمو دیدم نه مادرمو پایین بودن داشتن میومدن بالا که منو بردن اتاق عمل خیلی ترسیده بودم تو عمرم که ۲۰سالمه هیچوقت اتاق عمل ندیده بودم خیلی حس عجیب بود میدونستم قرار برش بخورم اما خوشحال بودم ولی استرس نداشتم یکم ترسیده بودم متخصص بی هوشی اومد گفت بشین رو تخت گردنتو خم کن یه پرستار اومد من نگهداشت که نپرم منم از آمپول به شدت میترسم اما اون اصلا درد نداشت وقتی زد بعد اینکه زدن یهو دو نفری منو محکم دراز کش کردن من حالم بد شد همون لحظه که داشتن دست پامو میبستن بالا آوردم ادامش تاپیک بعدی
مامان فداش بشم منه آراد مامان فداش بشم منه آراد ۲ ماهگی
مامان حنا مامان حنا ۱ ماهگی
#تجربه زایمان ۳
پرستار کمک داد خوابیدم روتخت اتاق عمل بعدبهم سوند وصل کردن که درد نداشت ولی حس سوزش زیادی داشت بعد چدکتر بیهوشی اومد آمپول ها بی حسی زد تو کمرم درد خیلی کمی داشت و قابل تحمل کمکم دادن خوابیدم بعد دستگاها بهم وصل کردن یه پرده وصل کردن جلو من دکترمم اومد
دیگه ساعت شده بود ۱و ربع
بخاطر سردرد شدید که داشتم حالت تهوع هم گرفته بودم شروع کردم بالا آوردن پرستار بنده خدا ظرف گذاشته بود کنار صورتم منم حالم بعد میشد دیگه شده بود ساعت۱ونیم شنیدم دکتر داشت به پرستارها می‌گفت چند نفرصدا کنید بیان کمک که بچه گیر کرده دیدم چند نفر سریع اومدن تو اتاق دستکش پوشیدن اومدن بالا سرمن و جوری بدنم تکون میدادن که بچه در بیارن که هر لحظه میگفتم از رو تخت الان میوفتم پایین اینقدر جوش و استرس بچه رو که داشتم حد نداشت بچه رو درآوردن ولی جیغ نزد دیگه سریع دکتر بیهوشی اومد نفهمیدم با بچه چیکار کرد که شروع کرد به جیغ زدن ولی خودم بیهوش کردن دیگه وقتی چشم باز کردم ساعت۲بود انتقالم دادن ریکاوری
مامان آیلین مامان آیلین ۳ ماهگی
ادامه
منم ساعت هفت بستری کردن و آمپول فشار بهم وصل کردن که نگم چقدر بد بود و اذیت شدم از همون اول که وصل کردن بهم دردام شروع شد نمی‌تونستم رو تخت بخابم همش راه میرفتم که شاید دردام کمتر شه
خلاصه که ماما و پرستارا هی میومدن معاینه میکردن یعنی هر ساعتی که ببینن دهنه رحم باز شده یا ن آخرش به خونریزی افتادم زخم کرده بودن بس که معاینه کردن بودن خلاصه ساعت هشت شب شد و بازم همون یه سانت بودم که یه دکتر ماما جوون اومد و گفت بزارین خودم معاینه کنم تا معاینه کرد گفت این که لگنش خوب نیس و سر بچه گیر میکنه تو لگن و اینجور حرفا بعدش گفت خودم سزارینش میکنم که خدا خیرش بده. زندگیمو مدیون اونم
همونجا کیسه آبمو پاره کردن که هیچی درد نداشت سوند هم وصل کردن که اونم درد نداشت برا من البته اینم بگم بدن با بدن فرق داره. بعد پیاده بردنم تو اتاق زایمان که یه آقا سوزن بی حسی زد که نفهمیدم اصلا بعد پاهام بی حس شد جوری که نتونستم تکون بدم بعد پارچه انداختن جلومو کارشونو شروع کردن بعد ده دقیقه دخترمو گذاشتن رو صورتم که بهترین حس دنیا بود همه اونجا بهم میگفتن مامان کوچولو چون همش ۱۶سالم بود دکترا تعجب کرده بودن
ادامه دارد.....
مامان آرتین کوچولو🥹🩵😍 مامان آرتین کوچولو🥹🩵😍 ۵ ماهگی
پارت دوم*

خلاصه خودش معاینه کرد گفت دو سانتی. و‌ بخاطر اینکه آمپول هپارین تازه زدی نمیشه عملت کنم الان. من ساعت ۱۱ و نیم زده بودم. گفت یکم صبر کن نوارت تموم بشه و رفت. بعد اومدن بردنم از اون اتاق بیرون. دم پرستاری، دکترم اول گفت برو تو اتاق زایمان تا صبح زود ورزشاتو انجام بده. حتی اتاق خصوصی هم گرفته بودن برام. مامانمم اونجا بود.خلاصه یکم بعد دیدم دکترم با یه پرستار دیگه دارن حرف میزنن و یه برگه که فکر کنم مال nst بود دستشون بود. یه دفعه گفت بریم اتاق عمل🤦‍♀️ منو باش تو شوک بودم بدتر شدم😂 مامانم بهم گفت بدو برو. بهتره اینه که تا صبح درد طبیعی بکشی و بعدشم نشه یه وقت. خلاصه بردنم اتاق عمل. ساعت ۳ بود. همه ی کادر اتاق عمل خواب بودن بیدارشون کرده بودن. همشون میخواستن منو جر بدن😂😂😂 ولی اونکه مال بی حسی بود خیلی خوب بود.
راستی خودم خواستم که بی حسی بشم. دکترمم قبول کرد.
خلاصه نشستم، یه آقایی گردنمو گرفت پایین گفت تکون نده، اون دکتره هم انگاری دوتا آمپول زد. سریع پاهام بی حس شد. ازم سوال کرد گفتم بله بی حسه. خلاصه کارو شروع کردن، یکم حالم بد شد، وقتی هم اون پرده ی کوفتی رو کشیدن جلوم نفسم بالا نمیومد. به یکی اون پسرا تو اتاق گفتم آقااا توروخدا اینو بکش جلوتر دارم خفه میشم.😢نمیدونم چند دقیقه شد که صدای گریه ی بچم اومد🥹🥹 وای باورم نمیشد. چون زن داداشم پارسال زایمان کرد گفت وقتی پاره کرد شکممو قلقلکم شد. منم چنین انتظاری داشتم. ولی من هیییچی نفهمیدم. برا همین صدای بچم که اومد گفتم بچه منه؟ پرستاره گفت آره دیگه.
وای باورم نمیشد🥹🥹 منتظر بودم بیارتش.
واااای قشنگترین لحظه ی زندگیم اونجا بود که پسرمو آورد و صورتشو گذاشت رو صورتم😢😢(الهی خدا نصیب هرکس که دوس داره بکنه)
مامان هیراد مامان هیراد ۳ ماهگی
بردنم اتاق عمل ساعت هفت عصر ساعت هفت و ربع بچه به دنیا اومد خداروشکر دیگه بردنم ریکاوری به بچه شیر داد پرستار دوساعت ریکاوری بودم بدنم همش میخارید از موقع عمل تا چند روز بعدش خلاصه ساعت نه آوردند تو بخش گفتن نه باید سرتو بالا بگیری تا هشت ساعت نباید آب بخوری و ... خلاصه انقد تشنه بودم میگفتم کاشکی یه پارچ آب میخوردم بعد میمردم پرستارا و مریضا و .. هم هی میگفتن خوشبحالت سینه هات شیر دارن بچه راحت گرته سینه رو آروم خوابیده و ... بچه اولته خوشبحالته و .. خب فرداش باید ترخیص میشدم به خاطر اینکه من تنها زایمانی بودم کسی نبود دیگه نزدن واکسنا پسرمون گفتن یه شب دیگه باید بمونی خب خلاصه منم دکتر. گفت سوند رو در بیارن و باید بلند شم برم دستشویی که عفونت یا چسبندگی و.. نگیرم خلاصه بلند شدم و رفتم کلا زیاد درد و حس نمیکردم شوهرم بلام پمپ درد گفته بود بزنن خوب بودم فقط نمیتونستم بشینم درست و ... خلاصه شب موقع خواب پسرم همش بی قراری میکرد سینه امو میزاشتم میک میزد انقد تا صبح سینه ام یه سره تو دهنش بود و ربع ساعت یه بار پوشکش عوض میکردم تا صبح یه سره بغلم بود حتی یک ثانیه نزاشت بخوابم یا دراز بکشم نه خودش خوابید نه من صبح که شد دیگه مدفوعش از سیاه رنگ شد زرد دکتر گفت خیلی خوبه به خاطر اینه که شکمش زیاد و خوب کار کرده ولی من درد بخیه هام شروع شده بود از بی‌خوابی چند شب که نخوابیده بودم داشتم بیهوش میشدم نمیتونستم چشمامو باز کنم از درد خلاصه ظهر ترخیص کردن و دارو نوشتن برام اومدیم خونه تو راه خواستیم بیایم پام لیز خورد خوردم به نرده بيمارستان بخیه هام درد گرفتن شدید مجبور شدم شیاف بزنم از دردشون
مامان ماهلین خانم👶🏻 مامان ماهلین خانم👶🏻 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان
طبیعی
پارت2
دیگه فیش گرفتیم رفتم سمت زایشگاه ی استرس داشتم همش فک میکردم دستشویی دارم خلاصه سوار آسانسور شدم رفتم سمت زایشگاه ماما اومد معاینه کرد گفت ۲سانت بازشده وزن فشار روهم گرفت زنگ زد ب دکترم گفت درد نداره گفت بستریش کنید دیگه من برگه های سنو آزمایش رو دادم ب ماما دیگه رفتم پایین پول خانم دکتر رو واریزکنم کارای بستری رو انجام دادیم ساعت ۱بستری شدم باشوهرم خداحافظی کردم و کلی گریه😁🥲🥹
سوار آسانسور شدم با خواهرمم خداحافظی کردم ازش خواستم واسم خییلی دعاکنه حتما سوره انشقاق رو برام بخونه چون واقعا بهم کمک میکرد
دیگه رفتم داخل اتاق انتظار دراز کشیدم اومدن دستگاه n.s.tرو وصل کردن بهم خسته شده بودم تا صبح بهم وصل بود دستگاه ساعت ۲شد اومدن قرص زیر زبونی سرم زدن برام ساعت ۴شد گفتم من دردی ندارم چرا بهم امپور نمیزنید گفت قرص زیر زبونی گذاشتیم براتون🤦‍♀️
من فک میکردم حتما امپور میزنن بهم🤭 خلاصه اتاق زایشگاه روب روی اتاقم بود ۲نفر تو زایشگاه بودن میخواستن زایمان کنن از درد جیغ میزدن منم خواب بودم از صدای جیغ اونا بیدارمیشدم😂 گفتم چ غلطی کردم حامله شدم چ اشتباهی کردم طبیعی رو انتخاب کردم خلاصه همش داد فریاد میزدن
منم همش میترسیدم گفتم نکنه منم مث اینا بشم