دیروز با خواهرشوهر و دوتا بچه هاش رفتیم بیرون این بچش ک همسن مهدیاره از هیچی ترس نداره ن از مترو ن اتوبوس ن گم شدن هیچی گفتم ک کمک کنم از اتوبوس بیاد پایین ک دستمو نمی‌گرفت خودشو پهن اتوبوس کرد خودشو رو اتوبوس می‌کشید پیاده بشه آخر اینقد لفت داد راننده اتوبوس داد زد لامصب بغل کنید بعدم ک یهو تو مترو وحشی شد بدو بدو نزدیک بود بیفته چاله قطار دستشو میگرفتم کمک کنم جیغ و داد ک تو محکم میگیری خب من اونقدر میگیرم دست بچه رو ک یهو از دستم نتونه در بره خدای نکرده مهدیار هم با این قضیه مشکل نداره قشنگ دست منو میگیره خلاصه این از اول ک جیغ و داد کرد تا برگشتیم مهدیار میگفت دیگه اینا رو بیرون نبریم هر دفعه این جیغ میزد یا لج میکرد مهدیار هم گوشیشو میگرفت داد میزد چرا اینا رو با خودمون آوردیم دیگه مهدیار اصلا بیرون رفتن باهاش دوست نداشت دست مهدیار رو نمی‌گرفت اخر دیگه مهدیار گفت اینا رو ول کن خودمون دوتایی بریم نمدونم چرا این بچه اینجوریه کسی هم بیاد خونه نمیزاره اتاقشو بهم بریزه میگه اسباب بازیامو تازه مرتب کردم بهم نریز یا اسباب بازی فقط تو اتاق تو سالن بیشتر ی دونه اجازه نمیدن ببرن کلا حواسش ب بچه ای ک میاد خونمون هست اشتباهی نکنه یا ب چیزی دست نزنه ب دکوریا ک بچه ای دست بزنه سریع اخطار میده اینا وسایل مامانه نباید دست بزنی ناراحت میشه یا زیر دستت پیش دستی بگیر کلا جلو بچه های دیگه ی پا مامانه برا خودش خخخخ خدا کنه اخلاقش عوض نشه اما این اخلاقش برا خودش مشکل شده با بچه ها زیاد نمتونه ارتباط بگیره فقط با بچه ای ک مثل خودش باشه دوست میشه فقط

تصویر
۵ پاسخ

خب حتما خودتون خیلی بهش تذکر دادین که اینطوری روی همه چیز حساس شده، پسر خواهر منم بخاطر این که خواهرم حساسه الان اونم روی وسایلش حساسه و اگه یه خش به اسباب بازیاش بیفته خون به پا میکنه و اسباب بازیاشو به پسر من نمیده، ده سالشه ولی روز بروز حساستر میشه

والا با کارایی که بچه خواهرشوهرت کرده منم بودم خوشم نمیومد باهاش برم بیرون 😑😑😑😑 دلم میخواد بزنم لهش کنم ببین هیچ وقت همچین بچه ای رو قبول نکن بدون خانوادش جایی بری میدونی یه بلایی سرش بیاد همه بازخواستت میکنن دختر

چهرش مثل دختراس

کجایی هستید؟

از بس اذیت کرد نزاشت ی عکس درست حسابی بگیرم

تصویر

سوال های مرتبط

مامان مهدیار مامان مهدیار ۴ سالگی
سلام خانومیا میگم قرصی چیزی هست آدم بی‌خواب بشه قهوه و اینا رو من جواب نمیده روزی ۴ یا ۵ فنجون میخورم بی فایدس کم کار تیروئید دارم قرص میخورم تحت درمانم
من اینقد خانواده خودم زخم زبون زدن دیگه ب سطوح رسیدم کمتر میرم خونشون کمتر مهدیار میبرم بازم خودشون میان مهدیار میبرن از قبل عید اونجا بود امروز مهدیار اومد خونه من خوابم سنگینه شب تو خواب متوجه هیچی نیستم خونه مادرم مهدیار شبا بیدار میشه گاهی گریه میکنه بقیه رو بیدار میکنه من دیر متوجه میشم اونا مهدیار رو آروم میکنن میگن تو چرا اینقد خوابت سنگینه کمتر بخواب مگه سبک سنگینیش دست منه یا اصول تربیتم اینه بچه از پس کاری ک خودش بر میاد باید خودش انجام بده تا مسئولیت پذیر باشه کفشاش خودش میپوشه لباساشو خودش میپوشه تا میکنه میزاره کمد خونه مادرم بره حتی دسشویی خودش نمیره بقیه رو صدا میزنه ببرنش بعد ب من میگن تو ب فکر بچه نیستی الان اومده خونه حتی غذا نمیخوره میگه من بچم باید دهنم بدی غذا رو خب بابا روش من فرق داره میگن تو مادر بی مسئولیتی هستی عایا من تربیتم اشتباهه دیروز ساعت ۶ صبح بیدار شدم ساعت ۴ خوابم برد همه میگفتن چقد میخوابی ب فکر بچت نیستی خونه مادرم نخوابم کجا استراحت کنم خیالم راحته ۳ نفر آدم حواسشون ب مهدیار هست دیگه وقتی اونا همه کاراشون انجام میدن مهدیار اصلا ب من نیاز نداره من خودم کار شخصی داشته باشم یا خرید یا هرچیزی حاضر نیستن یکساعت مهدیار بمونه خونشون هرکدوم ی بهونه میارن از دکتر و آزمایش تا خرید بازار همه جا میبرمش با خودم اصلا هم ب فکر بچه دوم نیستم هی میگن اگه دومی رو بیاری عین خر تو گل میمونی
مامان گل پسر وتودلی مامان گل پسر وتودلی ۴ سالگی
مامانا یه چیزی ذهنم و مشغول کرده ...من پسرم قبلا ک کوچکتر بود اینطوری نبود الان مدتیه ترسو شده...یادمه چند وقت پیش در حیاطمون چند دقیقه باز مونده بود یه سگ اومده بود تو حیاط پسرم دید و ترسید از اون موقع مدام تاکید داره ک در حیاط و ببند ...حتی تا تو حیاطمون نمی ره بازی کنه تنها همش باید باهاش باشم ...با بچه ها ی فامیل یا بچه هایی ک باهاشون یه کم رفت و امد داریم زیاد مشکلی نداره اما مثلا میریم پارک اگه چند نفر رو سرسره باشن دیگه نمیره میگه مامان زیادن .همش میاد کنارم میشینه امشب پارک بودیم با چند تا بچه کمی همصحبت شد یکی دوتاشونو هم میشناخت اما نمی رفت کنارشون یا باهاشون بازی کنه اونا میدوییدن تا سمت این میومدن می ترسید و خودش و جمع میکرد همش ...این بار اول نیست ک اینطوره....منم نمیدونم واکنشم درست بود یا نه 😔 گفتم مامان اگه نری با بچه ها بازی کنی میریم خونه یا من میرم ...یکمی میرفت کنارشون ولی با فاصله از اونها میدویید
خلاصه اینجور موارد اذیتم میکنه از وقتی هم کوچک بود من مدام پارک و بیرون بردمش با هر شرایطی این نیست ک بگم نرفته عادت نداره....در مواجه با بزرگتر ها اینطور نیست ...مثلا میره بهشون دست میده سلام میکنه غریبه هم ک باشن ...یا مثلا اگه یه بچه باشه غریبه هم ک باشه باهاش ارتباط برقرار میکنه اما وقتی چن تا ان انگار ازشون میترسه.....نمیدونم طبیعیه؟ باید چ واکنشی در برابر این رفتارا داشته باشم ک درست باشه ؟؟
مامان سلنا مامان سلنا ۴ سالگی
مامان ستیا مامان ستیا ۴ سالگی