تجربه زایمان

سلام و خسته نباشید خدمت همه مامان های نازنین،و مامان های آینده


منم اومدم تجربه خودمو بگم از زایمانم تاریخ 1403/02/01

بنده دو هفته آخر زایمانم، پیاده روی روزی یکی دوساعت میرفتم، شیاف گل مغربی میذاشتم، خاکشیر تو آبجوش و نبات میخوردم، چند روز آخر هم پله نوردی میکردم حتی یروز میپریدم پله هارو که این اشتباه منو اصلاااا نکنید 🚫🚫چون بند ناف دور بچم پیچیده بود دو دور محکم و خودم احتمال میدم از همین پله پریدن ها بوده باشه.
خلاصه این کارهای من برای باز شدن دهانه رحم و درد اومدن بی فایده بود، و آخر
تو 40 هفته‌ و 2 روز با درخواست خودم ساعت 7شب تو بیمارستان 17 شهریور بستری شدم
و 4بار قرص فشار با فاصله 4الی 6 ساعت بهم میدادن، و گلاب بروتون چنبار بالا آوردم، همش حالت تهوع داشتم تا اینک یه آمپولی زدن و خوب شدم.
و من تا ساعت 3و 4 بعداز روز بعد اصلا درد نداشتم و هر دفه هم معاينه میکردن دهانه رحمم بسته‌ کاملا 😐
که دکتر به ماما گفت امپول فشار بزنن و چند ساعت مهلت میدن بهم که یعنی اگه دردام شروع نشد، ببرن سزارین و منم اصلآ سزارین نمیخواستم.

تصویر
۱۵ پاسخ

_2_
خلاصه از ساعت 9 شب دردام شديد تر شد با فاصله 3 دقیقه اینا،یه وقتا ک درد نداشتم با توپ ورزش میکردم، کمرم رو می‌چرخوندم، کارایی ک مامام میگفت رو انجام میدادم
و همش گیج خواب بودم، خیییلی دلم میخواست بخوابم تا درد ول میکرد
تا اینک معاينه کردن و گفتن 9 سانتی و هعی می‌گفتن زور بزن و من نمیتونستم از درد و خوابمم میومد.
هرجور بود زور زدم چنباری و بردنم اتاق زایمان و میگفتن یکم دیگه زور بزنم بچه به دنیا اومده و یکی دوبار زور زدم اما موفق نشدم و یه کوچولو برش ک زدن با تیغ رو فهمیدم اما ی سوزش خیلی خیلی کمی بود، و زور زدم با تمام توان و دخترم ب دنیا اومد حدود ساعت 3و چهل دقیقه صبح

وااااای اصلا نمیتونم چطور اون حس رو توصيف کنم واسه اونایی ک تجربش نکردم، یه حس سبکی یه حس خوووب،همه دردا رفتن،و چشام باز شد دیگ
و بچمو چند ثانیه گذاشتن رو سینم و گریم گرفت، من تو زایمان اشکم در نیومد اما بعد زایمان از ذوقم و اولین تجربه مادری گریه م گرفت.
و من اصلاااا جیغ نزدم و حتی داد هم نمی‌زدم، فقط تو اوج دردام با صداي عادی از خدا کمک میخواستم و کمک هم میکرد قربون بزرگیش

و از زایمانم در کل راضی هستم و خوش‌حالم تونستم طبیعی زايمان کنم و خدا کمکم کرد،
با اینک زایمان من طولانی شد اما درد زایمان طبیعی اینجور نيست ک قابل تحمل نباشه و اینک یکسره نیست ک نشه تحملش کرد، با سختی ای که داره شیرینه
درداش ب اون لحظه‌ آخرش واقعا می ارزه


و اینکه ان شاء الله خدا این حس ناب رو نصیب همه چشم انتظار ها بکنه
💚💛💙💜❤️🧡

تجربت حسابی باعث دلگرمیه گلم ممنون که نوشتی سالم باشی

_1_
آمپول فشار رو دقیق یادم نمیاد کی زدن برام، اما از همون حدود ساعت 4و5 اینا دردام یکم شروع شد و اینم بگم که خیلی خوابم میومد از اولی که بستری شدم. و از شناس خوبم ماما همراهم قبل از من برای ی خانمی اومد و تا اون زایمان کرد دردای منم شروع شد و از همون اول اومد بالا سرم
دردام که شروع شدن با فاصله 5 دقیقه بودن، معاینه م کرد گفت ی سانت بازم و تو همین معاينه هایی ک میکردن، دکتره کیسه آبمو پاره کرد و من گیج بودم، چون درد ول ک میکرد خابم می‌برد باز با درد بیدار میشدم هر چند دقیقه
و یه آب گرم و زیاد ازم میومد همش، و همینجور ک معاينه میکردن یادمه یبار گفتن 3 سانتم و وقتی 5 سانت شدم مامام و مامای دیگه خوشحال بودن و میگفتن آفریییین 5 سانت شدی، عالیه
انقد ک درد نداشتم وقتی دردم شروع شده بود خوشحال شده بودن 😂

اینهمه عذابو چراتحمل میکنین اخه

خداروشکر که بسلامتی فارغ شدی گلم انشالله هم خودت هم دختر نازت سالم و سلامت باشید 🥰♥️

خداروشکر که خیلی اذیت نشدی عزیزم

آخی خداروشکر عزیزم خیلی برات خوشحالم

عاخی خداروشکر🥹✨

لایکم کن ببینم

خب بعدش

خداروشکر ک سالم بدنیا اومد .عزیزم بالاخره کدوم بیمارستان رفتین

۳۹ هفته ۲ روز هستم هنوز دهانه رحمم باز نشده🥺🥺🥺

عزیزم بیمارستان دولتی بودی؟

ووووااااااییییییی عزیزم تجربت مثل تجربه منه آخراش 😍


چقد خوشحالم برات سختی نکشیدی 🥰

_٣_
اینم اضافه کنم که من اپیدورال هم اصلا یادم نبود درخواست کنم با اینک رایگان هم بود برام 🤦🏻‍♀️
و ورزش و پیاده روی رو حتما حتما انجام بدین اگه مشکل خاصی تو بارداری ندارین دیگ حداقل از 36 هفته شروع کنین
چون ورزش شاید باعث باز شدن دهانه رحم نشه اما تو روند زايمان و قوی شدن لگن و کمتر بخیه خوردن مفیده

سوال های مرتبط

مامان محمدصدرا مامان محمدصدرا ۵ ماهگی
تجربه زایمان من

من زایمان دومم بود زایمان اولم طبیعی با بی حسی بود و فوق العاده عالی و لذت بخش بود تنها مشکلش سردرد و کمردرد بعد زایمان که بخاطر بی حسی بود

زایمان دومم خودم خیلی دوست داشتم طبیعی باشه از 36 هفته کپسول گل مغربی می‌خوردم و از 37 هفته شیاف استفاده می کردم پیاده روی کم و بیش داشتم رابطه و دوش آب گرم و...
چون مسمومیت بارداری داشتم دکتر میخواست زودتر زایمان کنم بهم تایم داد که اگه تا 39 هفته زایمان نکردم خودم برم بیمارستان بستری بشم
از شانس من هفته آخر پام در رفت بخاطر همون پیاده روی نمیتونستم زیاد برم پاهامم خیلی ورم داشت
خلاصه 39 هفته شدم اما صبح نرفتم بیمارستان عصری رفتم معاینه شدم که گفت یک سانت دهانه رحم بازه برای 39 هفته و دو روز نامه بستری داد
رفتم بستری شدم دکتر گفت اول با قرص واژینال شروع کنن که دهانه رحمم نرم بشه داخل واژنم قرص گذاشتن و ماما تلاش کرد دهانه رحمم یکم بکشه پایین خیلی بالا بود این درد داشت برام
تا ظهر منتظر موندم نه دردی بود نه چیزی ساعت 12 اومدن سرم فشار رو بهم زدن همچنان درد نداشتم ساعت 3 یکم درد های کم شروع شد دیگه بهم توپ دادن و شروع کردم به ورزش با توپ همه چی اوکی بود خودمم با دردام اوکی بودم می‌گرفت ول میکرد
مامان Noora🐥 مامان Noora🐥 ۴ ماهگی
زایمان 1
سلام مامانا
منم بالاخره 30 تیر ماه زایمان کردم و دختر قشنگمو بغل گرفتم
حالا میخوام تجربه زایمانم بگم 29 تیر از صب ترشح خونی داشتم درد هم داشتم ولی با فاصله های زیاد که کم بود از ظهر ترشحاتمم بیشتر شد منم دوش گرفتم و ورزش کردم و پله بالا پایین کردم تا شد شب شب بعد از خوردن شام ساعت حدودای 9 به بعد دردای من اوج گرف به 10 یبار رسید بعد تا نیم ساعت که حاضر بشیم بریم دیدم دردام خیلی دارن بیشتر میشن رسیدیم بیمارستان مهدیه بعد از معاینه و اینا گفتن 2 سانتی ولی بخاطر خونریزی و ترشحات خونی حتما باید بستری بشی چون خطرناک ساعت 1 من بستری شدم رفتم اتاق زایمان
تا 3 خودم درد کشیدم اومدن معاینه کردن همون دو سانت بود
بعد شروع کردن به دادن دارو تا صب ساعت 10 4 دوز دارو گرفتم دردام خیلی شدید بود و فاصله نداشت تا دردام میخواست یکم آروم بشه بازم بهم دارو میدادن ساعت 10 دوباره معاینه شدم با همون 2 سانت بودم ولی از درد دیگه نای حرف زدنم نداشتم... همراهم اومد پیشم وقتی منو دید فهمید که دیگه من حالم واقعا بد و دیگ دارم واقعا میمیرم... من تا ساعت 12 باز همونجور درد کشیدم دیگه آخر دیدم نه باز معاینه شدم و همون دوسانتم و هر چقد التماس میکنم که اگر قرار بود دهانه رحمم حتی یکم باز تر بشه باز می‌شد اصلا نگاه نمیکردن
مامان معجزه زندگیم🥰 مامان معجزه زندگیم🥰 ۳ ماهگی
تجربه زایمانم من اصلا پیاده روی نمیکردم کلن تنبلی کردم از اول و فقط کارهای خونه و آشپزی اینا میکردم یک هفته قبل زایمانم رفتم خونه مانم اونجا که کلن بخور بخاب بودم بعد شدم طبق پریودیم ۴۰ هفته کامل دیدم از درد خبری نیست رفتم بیمارستان هاشمی نژاد گفتم من وقت زایمانم درد ندارم ان سی تی گرفتن و نوارقلب گرفتن همچی خوب بود فرستادن سونوگرافی طبق سونو ۳۷ هفته بودم بعد دکتر گفت برو هر دو سه روزی بیا چک شو من سونو اولم با پریودیم ۵ روز فاصله داشت منم گذاشتم بعد ۶ روز رفتم بیمارستان که از تاریخ سونو هم ۱ روز گذشته بود رفتم بیمارستان امام حسین ایندفعه دیگه چک کردن دهانه رحمم مثل قبل کامل بسته بسته بود نوار قلب یکم مشکل داشت گفت برو بستری شو دیگه کارامو کردمو بستری شدم ساعت سه و نیم بعد از ظهر بعد یه ۲ ساعت کمتر بهم قرص فشار دادن که دردم بگیره و چند بار میومدن ماینه میکرن بعد ۲ ساعت فکنم دردم گرفت کمکم فقط زیر دلم همش راه میرفتم بعد شدید شد و اصلا ول نمی‌کرد نیم ساعت بود درد زیاد داشتم زیر دلم فقط اومد معاینه گفت تازه شدی یه سانت همه میگفتن تا فردا همنجایی سکته کردم با این درد شدید تا فردا چجوری تحمل کنن ازون ور اونایی که طبیعی جلوی چشمم زایمان میکردن بیشتر وحشت مردم بعد نیم ساعت که دردم شدید شده بود ضربان قلب بچم بالا رفت چون بچه آماده اومدن بود و دهانه رحم من یه سانت شده بود و سری بردن برای سزارین و ساعت ۹ شب زایمان کردم و دختر قشنگم دیدم
مامان آنیسا و یسنا مامان آنیسا و یسنا ۴ ماهگی
خانمایی که پا به ماه هستین بیاین براتون از زایمان طبیعیم بگم من روز پنجشنبه ۴/۵رفتم بیمارستان برا ان اس تی طبق پریودم دیگه چهل هفته کامل بودم ولی طبق ان تی ۳۹هفته و ۴روز از شانس خوبم اون روز دکتر خودم شیفت بود اول ماما معاینه کرد گفت یه فینگری نمیشه با آمپول فشار زایمان کنی دکتر خودم اومد گفت بزار منم معاینه اش کنم با معاینه ی تحریکی دهانه رحمم رو دو فینگر کرد که خیلی درد داشت گفت باید بستریش کنید دهانه رحمش یک سانت نیست دو سانته و چون ۴۰هفته است پس بستری بشه من ساعت ۸شب روز پنجشنبه بستری شدم و آمپول فشار بهم وصل کردن ولی هیچ دردی نداشتم و هرچی معاینه میکردن دهانه رحمم همون دو سانت بود تا صبح دکترم بهم آموزشای باز شدن رحم رو میگفت ولی هرچی تلاش کردم درد زایمانم شروع نشد دیگه روز بعد که دکتر بعدی شیفت رو تحویل گرفت دوز دارو رو بیشتر کرد و من بلاخره از ساعت ۱۰دردم شروع شد ولی خیلی کم و با فاصله ی دو دقیقه ای کم کم دارو اثر میکرد و تا ساعت دوازده کیسه ی آب بچه پاره شد من با انقباض هام زور زدم و بچه هم کمک کرد تا کیسه ماره بشه ساعت دوازده بود دردای شدید شروع شد هربار دو سه تا نفس عمیق میکشیدم و یه زور محکم میزدم ساعت یک و نیم زایمان کردم و این درد سخت تبدیل شد به یک شادی از ته دل وقتی دخترم رو دیدم همه دردام از یادم رفت ۵/۵/۱۴۰۳
مامان رادمهر مامان رادمهر ۹ ماهگی
سلام من بعد ۲۵ روز اومدم از تجربه زایمانم تو بیمارستان مادر بگم شاید به دردتون بخوره
خب من با وجود ورزشای زیاد و پیاده روی های طولانی تو ۴۰هفته و ۵روز با نامه دکترم بستری شدم بیمارستان
ساعت ۸صبح رفتم بیمارستان و معاینه کردن و nst و بستریم کردن از نیم ساعت بعدش شروع کردن قرص زیر زبونی دادن بهم بعد یه ساعتی دردام شروع شد و خونریزی داشتم انقباضام شدید بود ولی بازم یه سانت بودم ماماهای بیمارستان هر یه ساعت سر میزدن و باهام حرف میزدن نزدیکای ظهر توپ بهم دادن و اموزش دادن چیکا کنم ورزش میکردم تو انقباضام تا ساعت ۹شب اخرم دهانه رحمم باز نشد ماما مدام وضعیتمو به دکترم تلفنی میگفت ساعت ۹دکترم اومد و گفت باید سزارین شم دهانه رحمم بعد ۱۳ساعت درد شدید با امپول فشار یه سانت بود بردنم اتاق عمل و سزارین شدم
ماماهای بیمارستان خیلی خوب بودن،رسیدگیشون خوب بود،زیراندازام تا یکم لکه میوفتاد عوض میکردن،غذاشون خوب بود،هر دو ساعت فرنی یا ابمیوه میاوردن،تو بخش خدمه دفعه اول که رفتم سرویس همه جامو شست و تمیز کرد خودش نوار بهداشتیمو گذاشت و لباسامو عوض کرد البته من اتاق خصوصی بودم
سوال بود در خدمتم