سوال های مرتبط

مامان لیام🧸 مامان لیام🧸 ۷ ماهگی
قسمت بعدی قسمت ریکاوری بود..
شما تو قسمت ریکاوری دردی احساس نمیکنید چون هنوز بی حسید...
اما به شدت می‌لرزید🫠🥶
من انقد توی ریکاوری لرز داشتم که دندونام میخورد بهم ولی سعی کردم تا جایی که میتونم سرمو و گردنمو تکون ندم😶‍🌫️

اینم بگم از رو تخت اتاق عمل یه آقایی منو بلند کردن که بزارن رو تخت بعدی...
اینو گفتم بدونید کلا این آقایون همه جا حضور دارن😬😂


بعد داخل ریکاوری هی فشارم چک میشد...
تموم که شد از قسمت ریکاوری بالاخره از بخش ۲ منو گردن گرفتن و بردنم توی اتاق ۲ تخته😌
اون موقع که من رفتم یه خانوم اونجا بودن که بعدش مرخص شدن..
و من اتاقم از دو تخته به وی آی پی تبدیل شد😂
تا وقتی که دوباره یه خانومی رو آوردن که اونم تازه زایمان کرده بود🥲😂
و مجددا اتاق از وی آی پی بودن در اومد...

خب بسه بی مزه بازی...

بریم سر اصل مطلب...

بعد از اینکه بی حسی رفت دردا اومد سراغم!
نمی‌خوام احساسیش کنم بگم فدای سر بچه م و اینا و فلان
بندازم گردن اون طفل معصوم
درسته بچمه جونمم واسش میدم...
ولی واقعا درد داشت🥹
مامانم که اومد پیشم تو خواب و بیداری بودم اثر دارو بی حسی بود
تو خواب هی ناله میکردم و گریه میکردم 🤕
دست مامانمو فشار میدادم...
تا اینکه یه ذره دردم خوابید
اومدن برام پوشک گذاشتن و شیاف گذاشتن و زیرمو عوض کردن

ساعت ۳ شد همه اومدن ملاقات...
دردش قابل تحمل بود اصلا خودتون نترسونید🖐🏻
درد. داشت دروغ نمیگم،ولی قابل تحمل بود

پارت ۴
مامان zeinab🩷 مامان zeinab🩷 ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین ۳

مرحله ای که من یخورده اذیت شدم ریکاوری بود منو که بردن کم کم لرزم‌ شروع شد با اینکه سردم نبود میلرزیدم‌ یجور تحمل کردم و کمتر شد بردن بخش و اونجا شیاف گزاشتن برام و دردام قابل تحمل بود
اونجور که بعضیا میگن دردش خیلی سخت بود و اینا و منم با حرف اونا ترسیده بودم
ولی اینم هست بدن با بدن فرق میکنه
تحمل آدما فرق میکنه
ولی اینم هست که خودتو هرچقدر بترسونی واست سخت میگذره
و من ساعت ۸ صبح که اومدم بخش تا ساعت ۳ بعدظهر هیچی نخوردم و بعدش کم کم گفتن مایعات‌ میتونم بخورم
و بعدش اومدن سوند کشیدن که اصن درد نداشت در حد یه گاز مورچه
که بعدش شروع به راه رفتن کردم
راه رفتن اولش برام سخت بود تا وقتی که پاهامو روزمین گزاشتم چند قدم راه رفتم دیگ اوکی شدم😂
حالا خودم نمیخواستم بشینم چون راه رفتنی خیلی بهتر تر میشدم
و خداروشکر کم کم بهتر شدم و فردا صبح مرخص شدم خداروشکر میکنم که برام راحت گذشت زایمانم
ووووو
اینم بگم که بیمارستان حتما شیاف ببرید چون اونا ۶ ساعت یبار میزارن خودتون ۱ ساعت یا ۲ ساعت یبار بزارید خیلی تاثیر داره رو درداتون
امیدوارم همه مامانا به سلامتی زایمان کنن خاطره خوبی براشون بمونه💖
مامان نورا مامان نورا ۶ ماهگی
قسمت پنجم زایمان :

بلافاصله دخترمو نیاوردن که ببینم لباس اینارو بهش پوشوندن‌ منم هعی گفتم دخترمو بیارین ببینم دیگه هعی گفتن صبر کن خوشگلش کنیم گفتم دخترمن خوشگله بیارینش🥹🥹🥹
آوردن دخترمو دیدن خیلیییی حس خوبی بود من میدونستم انقدر شیرینه اون یه ذره استرس هم نمیگرفتم‌ دخترمو دیدم بردن که گرمش کنن
منم ده دیقه بعد بردن ریکاوردی واقعاااا از عملم راضی بودم واقعااااا

رفتم تو ریکاوری دخترمو اونجا آوردن یکم شیر دادم باز بردن فقط از اتاق عمل اومدم تا برم بخش سردم بود ینی دندونام میخورد بهم همش میگفتم سردمه لرز داشتم بالاخره از ریکاوری دراوردن دیدم پشت در مامانم و مهدی نوران‌ که مهدی دخترشو ببینه حالم اوکی بود عادی بودم که بردنم بخش دخترمم آوردن مامانم دید سردمه همش پتو اینا میاورد ک گرمم‌کنه پرستارام یه لیست دادن به مهدی ک بره از پایین بگیره حالم خوب بود آرایش کردم برای ملاقات برای ملاقات سِرَم باز شد چون نورا ۶:۲۰دیقه صبح بدنیا اومد ملاقاتم ساعت ۳بعدازظهر بود سِرَم باز شد درد آنچنان نداشتم انگار پریود بودم که داشتم استراحت میکردم همین دل پیچه معمولی که زیاد نبود
ملاقات اومدنو مادرشوهر پدرشوهرم خاله هام بابام خواهرم دخترخاله هام دخترخاله های مهدی داییم اینا و اینا😅😅
اینا رفتن من نورا رو شیر دادم ساعت ۷اومدن سوند باز کردن جامو عوض کردن خونریزی زیاد نداشتم که کثیف کنه گفتن پاشو راه برو
همونطور که میگم حالم خوب بود ولی تو خودم راه رفتن رو نمیدیدم !!
مامان حنا🌼 مامان حنا🌼 ۶ ماهگی
پارت دوم سزارین
خلاصه بعد از بی حسی طولی نکشید صدای بچه رو شنیدم و بچه رو بعد از تمیز کردن آوردن گذاشتن رو صورتم و بعد بردنش سریع .
و دیگه کارهای بخیه و بعدش هم بردنم اتاق ریکاوری که اونجا خیلییی بد بود همش میلرزیدم ، لرز شدید داشتم راستی پمپ درد هم زود بهم وصل کردن که درد نداشته باشم
تقریبا ۲ ساعت تو ریکاوری بودم تو همون بی حس بدونم شکمم رو ماساژ دادن که خداروشکر درد نداشت
و بعد بهم گفتن پاهام رو تکون بدم وقتی دیدن میتونم تکون بدم گفتن ده دقیقه دیگه میبریمت بخش
و تو بخش خیلی گیج و بی حال بودم بیشتر بخاطر گرسنگیم بود
راستی اینو نگفته بودم وقتی بی حسی بهم زدن حالت تهوع شدید گرفتم و نزدیک بود بالا بیارم که سریع تو سرم برام ضد تهوع وصل کردن خداروشکر
اینم بگم که در آوردن سوند هم اصلا درد نداشت فقط باید شل بگیریم خودمون رو
بعدش هم برای اینکه دردام کمتر شه شیاف میزدم هر چند ساعت یه بار دو تا دوتا
اگه سوالی هست و چیزی نگفتم بپرسین جواب میدم😊❤️
مامان حسان👼 مامان حسان👼 ۷ ماهگی
..

قسمت ۳

یه پرستار خیلی مهربون بالا سرم بود چک می‌کرد منو همش. بامن حرف میزد. نمیدونم بدنم از سرما شروع کرد لرزیدن یا از عمل!! ولی بدجور از شونه به بالا میلرزیدم. برام حالت یه هیتر گذاشتن که خیلی خوب بود.یهتر شدم یکم. تو همون لحظه ها بود صدای گریخ اروم شنبدم..اوردنش بهم نشون دادن‌.پوستش خیلی نرم بود داغ بود.بوسش کردم 🥹🥹 خیلی حس خوبی بود.
دیگه ماساژ رحمی دادن که هیچی نفهمیدم ازش.فقط فشارشو حس میکردم. بخیه زدن برام. و تموم شد.. خیلی خوب بود سزارین. واقعا هیجی نفهمیدم. بردنم ریکاوری اونجا دردام شروع شد بی حسی داشت میرفت .خون میومد بین پاهام. پمپ درد داشتم بنظرم خوب بود. ماما اومد سینمو فشار داد شروع کرد ماساژ رحمی..خیلی دردداشت داشتم میمردم. بهم گفته بودن سرتو بالا نیار سردرد نگیری ولی مگه میشد؟ از درد خودمو میکشوندم بالا میگفتم بسه تروخودا. میگفت تحمل کن. .بنظرم سخت ترین قسمت عمل من ماساژ رحمی من بود

وقتی تموم شد ماساژ یکم دیگه موندم ریکاوری منو بردن بخش و جابه جام کردم تو اتاقم ..
من هفته ۳۸ و ۴ روز سزارین شدم.. خداروشکر
مامان پارسا مامان پارسا ۶ ماهگی
بالاخره منم زاییدم البته سزارین ولی خب خیلی تجربه بدی داشتم کلی تو ریکاوری قبل موندم سرد بود لرز بدنمو گرفته بود بعدش که رفتم اتاق زایمان یعالم پرسنل مرد بود و منم استرس و لرز داشتم هیچ کس نبود دلداریم بده همینجور اشک میریختم همراهاهمم نذاشتن بیان کنارم باشن لااقل بعدش باهمون لرز رفتم اتاق زایمان از ترسم واسترسم خودمو نتونستم شل کنم با بدبختی امپول کمرو زدن بهم که درد و برقش بدنمو ترکوند انگار موقع زایمانم کلی گریه کردم بچه رو نشونم نداد دکتر و مونده بود تو دلم ناجور فقط صداشو شنیده بودم بعدم منو اوردن ریکاوری که اونجام باز دونه دونه همرو بردن بخش و میگفتن جا نیست و منو اخرسر بردن بخش که تواون مدت طولانیم تشنگی و خفگی ازبس تو اتاق زایمان داد زده بودم بخاطر تکون تکونای دکتر که بچرو دربیاره حتی قفسه سینم و قلبم درد گرفته بود اصن خیلی وحشتناک گلوم درد گرفته بود به زور بعد چندساعت بهم یه لیوان اب دادن☹️ بعدم که اومدم بخش خانوادمو دیدم یجوری بدنم دستام صورتم باد کرده بود که اصلا حالم خوش نبود وتازه اونجا بعد همه من بچمو تازه دیدم 🥹♥️
نمیدونم شاید برای هرکسی فرق داره تجربه زایمان برای منکه فقط قسمت قشنگش دیدن بچم بود که همیشه ارزوشو داشتم ❤️
مامان پرنسا🥰🥰🥰 مامان پرنسا🥰🥰🥰 روزهای ابتدایی تولد
پارت سوم
به ماما پایین پام گفتم میشه دستتو در بیاری واقعا اذیتم وهل دقیقه است همونجاس اپیدورالمم تموم شده
تو چشمام نگاه کرد گفت ضربان قلب بچت افت کرده و یه مقدار از جیششم خورده الانم سرش تو لگنت گیر کرده پایین نمیاد نمی تونی زایمان طبیعی کنی باید بری سز دیگه تااینارو بهم گفت دکترمم رسیدو سوند زدن که من فقط هاج واج مونده بودم که چیشد یهو اینجوری شد
باهمون اپیدورال بردنم تو بخش جراحی که اصلا نه محیطش برام مهم بود نه توجهی کردم فقط به بچم فکر میکردم دوباره اپیدورال با دوز بالا برام زدن که من تموم دردام رفت دوباره گیج خواب شدم منتظر موندم که بچمو نشون بدن اما بهم امپول خواب زدن دوباره خوابم برد فقط صدای بچه رو شنیدم
چشمام که باز کردم تو ریکاوری بودم درد خیلی خفیفی داشتم که باید اینجا بگم متاسفانه اثر اپیدورالی که به کمر وصله باید شارژ بشه خیلی زود میره دیگه اومدن خیلی اروم شکممو فشار دادن وقتی دیدن ناله میکنم تعجب کردن بعد پرونده رو نگاه کردن گفتن به محض اینکه رفت تو بخش بهش مسکن بزنین منو بردن تو بخش
مامان طنین🍓🍫 مامان طنین🍓🍫 ۱ ماهگی
سلام مامانا من اومدم با تحربه سزارینم 🤗
ساعت یه ربع به هفت دکترم گفته بود بیمارستان آرتا باشم از ۱۲ شب به بعد نباید چیزی میخوردم، صبح رفتم بیمارستان از سوند وحشت زیاد داشتم ولی خب زیادم درد نداشت فقط اولش یکم سوزش داشت ، نوار قلب بچه رو گرفتن سوند وصل کردن بردن اتاق عمل ، اونجا دیدن استرس دارم انقد باهام شوخی کردن تا حال و هوامو عوض کنم امپول بی حسی رو زدن حتی یذره هم درد نداشت دکتر مهاجری یه اهنگی رو باز کرد و شروع کردن به عمل 😂 همین که بی حسی رو زدن من به ثانیه نکشید بی حس شدم یه پرده جلوم کشیدن به دو دیقه نکشید که صدای گریه بچمو شنیدم بهم نشون دادن انقددد سیاه بود که گفتم خدایا این به کی رفته😂😂😂ولی خب چند ساعت بعدش رنگ پوستش سفید شد، بعد از عمل منو بردن ریکاوری اونجا میلرزیدم که گفتن عادیه فشارمو گرفتن فرستادنم بخش اونجا یکم حالت تهوع و سرگیجه داشتم که باز گفتن عادیه اینم بگم من چون ترسیده بودم این حالتام به نظر خودم از همون ترسیدنه بود
مامان مهنا مامان مهنا روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین بیمارستان صارم پارت ۲
.
راستی سوند رو توی بی حسی زدن برام و هیچی حس نکردم. بعدش بردنم ریکاوری و از همونجا دردم شروع شد. اما هرچی گفتم درد دارم برام مسکن نزدن برام و گفتن باید بری بخش. حدود یه ربع ریکاوری بودم بعد رفتم بخش و اومدن بهم لباس پوشوندن و شورت و پوشک برام گذاشتن و شیاف گذاشتن برام. خیلی پرسنلش مهربون بودن و عین مادر رفتار میکردن اصلا نمیزاشتن آدم خجالت بکشه . خلاصه کارامو کردن و بعد بچه رو اوردن ولی داخل تختش بود و نمیتونستم ببینمش. توی بخش هم با وجود شیاف درد داشتم و هم دردای محل عمل بود هم درد پریودی. و از همه اینا بدتر ماساژ رحمی بود . تا وقتی بی حس بودم که چیزی نمیفهمیدم اما توی بخش اومدم بی حسیم رفت و هربار ماساژ میدادن واقعا درد وحشتناک داشت و عذاب میکشیدم. خونریزیمم زیاد بود و ماماها میگفتن باید زیاد ماساژت بدیم خطرناکه خونریزیت که انقدر شدیده. خلاصه تا میومد یه کم شیاف عمل کنه و اروم بشم میومدن ماساژ میدادن و درد وحشتناک میگرفت تو تنم