انقدحالم بده دارم دیوونه میسم چندروزه کارم شده گریه بخاطر زردی بچم چون نمیدونستم وواقعا زردیش بالا بود به حدی که به دستوپاهاشم رسیده بود شوهرم هیچوقت حرفامو جدی نمیگیره بهداشت گفت اورژانسی برو آزمایش بگیر قبول نکرد تاروز ۱۲ که آزمایش دادیم روی ۵ بود الآن فهمیدم زردی خیلی بد بوده دیوونه شدم منتظرم بیاد میخام راجع به طلاق باهاش حرف بزنم دعا کنین قبول کنه میخام برم دارم دیوونه میشم نه بچه هارو میخام نه چیزی فقط میخام دور بشم مردی که به حرفت ارزش نده هرچی بگی برعکس انجام بده تواین شرایط بیاد اززن گرفتن حرف بزنه تواتاق جای پا نیست سرایداری وجای تنگ پسرم شلوغیاش قبول نکنه سم هست دیگه نمیتونم دیوونه شدم

چطور بخاطر زردی بچه ات نگرانی بعد میخ آهی بزاری بری دلسوز بچه هات ناراحتی پس بخاطرشون بجنگ نه بزاری بری
اگه هر کی بپرسی هیچکی راضی نیست بخاطر زندگی همین ی مشکلی دارن همه دارن میسوزن میسازن
اینجا خیلی میبینن بچه هاشون تازه به دنیا آمدن فکر طلاق هم میکنن یکی نیست بگه تو که نمیدونی با خودت چند چندی چرا ی طفل معصوم به دنیا میاری وقتی نمیتونی نگه داری کنی میخواهی زندگیش تباه کنی بچه طلاق بشه
واقعا برا همچین ماداری متاسفم با این طور تایپک ها خیلی بهم میریزم
که به همین آسونی میتونن از بچه هاشون بگذرن

از زن چی حرف بزنه بچه هات و ول کنی فکز کردی براشون پدری میکنه میخوای فقد خودت ونجات بدی بچه هات چی

عزیزم فعلا تمرکز کن رو خوب شدن بچت اون مهمه بعدا این کارا بکن خدایی نکرده نزنه کبدش ببر بستری کن

حالا زردی بچه چی شد ؟

عزیزم
تو که میگی سر بچه اولت هم اینقد مشکل داشتی چرا فکر نکردی باز بچه آوردی
چرا فکر آینده این بچه ها نبودی وقتی اینقد طاقتت طاق شده
کسی نمیتونه قضاوت کنه شمارو
من نمی‌گم به خاطر بچه هات بمون با نمون
به نظرم شما خودت می‌دونستی این ازدواج اشتباه نباید با بچه ب این نتیجه میرسیدی

دیگه کار ازکارگذشته نمیشه بچه اولم بخاطرخسیس بازیاش سه بار تشنج کرد ازدوسالگی یبوست کمخونی کمبود انواع ویتامینا پشتش انقد گشاد شده نفس میکشه گوزش میره دیگه اشکی برام نمونده برم واینقد عذاب نکشم شاید مادرش به بچه ها برسه

هیچکی از زندگیش راضی نیست اگه اهمیت نمیده تو هم اهمیت نده
شلکغ بازی بچه ها طبیعیه نباید اینقد زود جا بزنی باید خیلی قوی باشی بخاطر بچه هات
مم سه تا بچه شیر به شیر دارم پسرم دوساله اون یکی پسرم یک سالشه دخترم تقریبا سه ماهشه هیچ موقع استراحت ندارم بازم هر لحظه دارم خدارو شکر میکنم لذت میبرم بخاطر شلوغی بچه بخواهی ب،آری بری که دیگه ........
به همین آسونی نمیگن بهشت زیر پای مادارنه

نه دیگه واقعا خسته شدم ازبچگی روز خوش ندیدم چندبارکردم رفتم اینکه نیومد دنبالم هیچ مامان بابام خودشون منو برگردوندن حتی اینا دروبازنمیکردن میگفتن که برو این دفعه میخام باطلاق برم که دیگه بر نگردم

الان پسرت چطوره
هیچ وقت تو عصبانیت تصمیم نگیر اون طفل معصوما چ گناهی دارن بزار تا آروم شی قشنگ بشین باهاش حرف بزن

شده به خاطر بچه هات بمون ولی مث خودش رفتار کن یا چن روزی برو قهر خونا مامانت طلاق چیزی خوبی نیست

درکت میکنم خواهر😔😔😔