۹ پاسخ

من سر بچه اولم خیلی استرس ترس زایمان داشتم یادمه ۳ روز میرفتیم بیمارستان برمیگشتیم چون دردنداشتم موعودتاریخ زایمانم داشت میگذشت بخاطر همین بستری شدم وقتی داشتم با آسانسور بالا میرفتم اشکام میریخت شوهرمم با نگرانی نگام میکرد در هرحال با آمپول فشار دردام شروع شد ۸ ساعت کامل مثل مار بخودم میپچیدم تا با هزاربدبختی تونستم ب ضرب چندین بخیه فراوان پسرم رو دنیا بیارم/ بچه دومم هم ۲ روز رفتم بیمارستان اومدم تا دردام شروع شد بعد از زایمان شوهرم با مادرم خودشون رو رسوندن اتاق بالا برق شادی رو توی چشمای شوهرم دیدم خندیدخوشحال بود خداروشکر ک پسرو دختر ب ما هدیه داد🥰

چون قبل عمل گفته بودن ضربان قلبش پایینه همینکه بهوش اومدم درست صحبت نمیتونینم هی میگفتم دخترم سالمه کجاست
شوهرم پشت در اتاق عمل نشسته بود رفتم تو بخش همینکه از در اومد تو با ذوووق فراوان گفت فاطییی شبیه شبیه توعه🤣🤣

من زدم زیر گریه😭🥰بچمم گریه میکرد شوهرمو ندیدم ک چ کرده فقط نگاهش کرده😍

من وقتی به دنیااومدحالم یه جوری بودهمش چشام میرفت اصلانمیتونستم چشاموبازکنم
باشوهرمم توبیمارستان بحثم شدع بودداغون بودم
وقتی به دنیاومدکل فکروذهنم این بودببینم سالمه وگریه میکنه اول ساکشن کردن خیلی ترسیدم بعددیدم داره گریه میکنه پرسیدم حالش خوبه ماماگفت آره ببین گریه میکنه خیالم راحت شدچشام رررررررفت
ماماهم بخیه زدکلی بخیه زدوباهام صخبت میکردجواب شومیدادم ولی نمیدونستم چی میگه بعضی حرفهاش فقط یادمه
بعداینکه بخیه زدآوردن گذاشتنش توبغلم ویه کم شیرخوردوگذاشتمش توبغلم وباهم خوابیدیم مادرپسری
تااینکه اومدن صدام کردن وگفتن پاشومیریم توبخش
وآوردن مون پیش شوهرم بچه رونگاه کردچشاش یه جوری برق میزداشک توچشاش حلقه زدبعدبه من نگاه کردگفت زشته بچه روگفت وبعدشم اومدیم توبخش

من که تو اتاق زایمان نشد ببینمش چون باید سریع میرفت دستگاه فقط یه لحظه مالیدش به صورتم و بردش.
شوهرمم دیده بودش نمیدونم چی بود عکس العملش
وقتی شوهرم اومد ملاقاتم خودم هنوز نمیتونستم از تخت بلند شم و بجه رو هم ندیده بودم
هی بهش میگفتم برو بچه رو ببین توروخدا ببین خوبه چطوره چی میگن نمیرفت میگف الان مامان بچه مهمه
بچه رو دیدم دیگه
اخر انقد گفتم اخر ساعت ملاقات رفت که گفتن دیگه نمیشه فقط مادرش میتونه ببینتش
تا نزدیکای شب که خودم تونستم برم ببینمش
وای خدا دلم قنج رفت براش واقعا حسش با هیچی قابل مقایسه نیس
کاش بیشتر دیده بودمش و لمسش کرده بودم

واای چ بد حالا من موقع زایمان انگار ن انگار زایمان کرده بودم با ماما و پرستاراچای میخوردم 😂😂😂

منکه اولین دیدارم فردای زایمانم بود رفتم بخش نوزادان بچم توی دستگاه بود رفتم ببینم اصلا چه شکلی هست.

اوه چرا؟ طبیعی بودی؟

من گریه کردم ولی مامای بیشعور نیاورد بزارتش رو صورتم موقع زایمان

سوال های مرتبط

مامان دیار💙 مامان دیار💙 ۲ ماهگی
خلاصه ک بردن نی نی رو کاراشو بکنن و عمل منو تموم کنن
همچنان پسر جوونه کنارم بود میگفتم بهش الان بچم کجاست میگفت همین کنار دارن کارشو میکنن
میگفتم الان برم ریکاوری میارن پیشم گفت ن چون خوشگله نمیدیمش بهت😂میخوایم نگه داریم‌مال خودمون😍😂گفتم عه گفت نه میاریم پیشت خیالت راحت عمل تموم شد دکتر قشنگم ندا حاجیهای عزیز و مهربون اومد با نی نیم گذاشت کنار صورتم سرشو بوس کردم قربون صدقه رفتم خود دکتر کلی دیار منو ماچ کرد از سرش و دستش قربون صدقش رفت
گفت شب پیشت
راستی اون ک‌شکمو میگفتن فشار میدن تواتاق عمل من هیچی نفهمیدم ولی بعدش تو ریکاوری و تواتاقم اومدن گفتن ببخشید یکم تحمل کن فشاربدیم اون یکم درد داشت بازم قابل تحمل بود
خلاصه ریکاوری یکم سردم شد برام نمیدونم یه دستگاه بود چی بود زیر پام و رو بدنم گذاشتن گرمم شد بچه رو اوردن شیر دادم
بعدش رفتم بخش مامانمو ک دیدم یکم گریه کردم احساسی شدم 😂🥲ماملنم قربون صدقه رقت ماچم کرد بعدش همسرمو دیدم اول اومد کنارم بوسم کرد قربون صدقم رفت بعد رفت نی نی رو دید و پر اشک ذوق شد و قربون صدقه رفتنای پدر پسری شروع شد
اتاقمم خصوصی بود من و مامانم بودیم همسرم بعدش رفت خونه خواهرش
من فقط خیلی تشنم بود نمیذاشتن چیزی بخوریم گفتن میگیم بهت
اولین راه رفتن یکم سخت بود واقعا شکم بندمو ک بستم واقعا تاثیر داشت اروم شوم
برام پمپ دردمو توهمون ریکاوری وصل کردن
توبخش هم شیاف گذاشتن زیرمو تمیز کردن چندین بار
واقعا همه مهربون بودن و واقعا رسیدگی عالی بود
بیمارستانم تندیس بود
اها سوند کشیدنی هم اصلا نفهمیدم
بعد اولین راه رفتن خودم هی پامیشدم راه میرفتم پرستارم هی میگفت اوه افرین زرنگ 😂😂
مامان لیانا مامان لیانا ۶ ماهگی
سلام مامانا من ۲۱ اردیبهشت زایمان کردم میخوام تجربمو براتون به اشتراک بذارم. صبح رفتم بیمارستان بستری شدم و ساعت ۱ونیم رفتم برای عمل. قبلش برام سوند وصل کردن ک درد نداشت ولی یکم سخته دیگه بلافاصله بردن برا عمل.من بیحسی بودم خیلی میترسیدم ولی واقعا حس قشنگی بود وقتی نی نیمو دیدم. یکم اون لحظه ک بالای دلم فشار دادن تا بچه بیرون بیاد سخت بود بعدشم حالت تهوع گرفتم ک با دارو کنترل کردن. متخصص هوشبری خیلی حواسش بهم بود. درکل عمل اونقدر ک فکر میکردم ترسناک نبود. بعدش بردن ریکاوری که اونجا سردم بود ک بخاطر اثر داروها لرز کردم. خیلی تو ریکاوری بودم چون حالم واقعا بد بود. ریکاوری از عمل خیلی سخت تر گذشت. بعدش بردنم داخل بخش حدود ۵بار شکمم فشار دادن که درد داشت.اخر شب از تخت اومدم پایین که اونم اولش سخت بود حس میکردم هر لحظه بخیه هام باز میشن ولی اونطور نبود.روز بعد هم مرخص شدم. تو خونه ام روزهای اول بعد زایمان خیلی ادم اذیته. کلا حال داغونی داشتم الان خداروشکر بهترم.
برای همه زایمان راحتی رو ارزومندم❤️
مامان 🎀Nilsa🎀 مامان 🎀Nilsa🎀 روزهای ابتدایی تولد
(سزارین پارت ۲)
و تا صداشو شنیدم اونقدر احساساتی شدم با هق هق گریه میکردم دکتر گف فک نمیکردم اینقدر احساساتی باشی گف بسه ضربان قلبت رف بالا ولی من انگار ن انگار گریه هام دست خودم نبود دخترمو اوردن کنار صورتم بوسش کردمو و خدارو شکر میکردم ،دخترمو ک بردن بخش نوزادان گریم تموم شد ،  شکممو ماساژ میدادن ک اونم دردش قابل تحمل بود و اونقدری ک میگفتن وحشتناک نبود  .ساعت ۹ و نیم دادنم بخش ،خلاصه تااینجا خیلی راحت گذاشت برام ( پمپ درد هم داشتم اتاق عمل وصل کردن )
بعد اینکه اثر بی حسی رف دردام شروع میشدن ک با پمپ کنترلش میکردم ، فرداش سوندو کشیدن ک درد اون خیلی بد بود و گفتن پاشو راه برو ، سختترین بخش سزارین اینجا بود برام خیییییلی درد داشتم اولین بار راه رفتنی ،خونریزیمم خیلی زیاد بود ،بعد اینکه پمپ دردم تموم شد دردام شدت گرفتن ک اونم شیاف میدادن خوب میشدم ،دوشب موندم بیمارستان پنجشنبه صب دکتر مرخصم کرد و اومدم خونه مامانم و توضیحات کاملو داد ک بخیه هامو هروز بشورم و تمیز نگهشون دارم ک خدایی نکرده عفونت نکنه .
این بود تجربه من از زایمان سزارین
❤️ ۱۴۰۳/۸/۲۲❤️
مامان ویهان👼🏼🩵 مامان ویهان👼🏼🩵 ۸ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۳👶🏻💙
ویهان رو که دیدم دیگه بعدش رو از شدت اینکه سرم ها هوشیاریمو برده بودن بین خواب و بیدار بودم یادم نمیاد یهو دیدم اومدم ریکاوری
اون لحظه ک تختمو تو ریکاوری جابجا کردن خیلی درد داشتم وایی
تو ریکاوری زااار میزدم از شدت درد انقدم احساس تنهایی داشتم ...
گریه میکردم میگفتم توروخدا بزارید مامانم بیاد پیشم اخر نتونستم درد رو تحمل کنم گفتم برام پمپ درد بیارید پمپ درد تو ریکاوری زیاد کمک حالم نشد ولی تو بخش خوب بود
رفتم ک بخش مامانمو همسرم اومدن پسرمم اوردن اونجام خیلی درد داشتم ار درد فقط زار میزدم گریه میکردم پمپ درد کفایت نمیکرد برام 🥺❤️‍🩹
خلاصه وقتی ویهان رو اوردن مامانم بغلش گرف همه رفتن سمت ویهان باز من تنها موندم🤣 فقط گریه میکردم 🫠
بعدش دگ از گشنگی هلاک شدع بودم نمیزاشتن جیزی بخورم حتی اب
ساعتی ک مشخص کرده بودن چیزی نخورم گذشت و گفتن باید راه بری
پاشدم راه برم خیلی سخت بود واقعا سختتت و دردناک بود برای من بشخصه
خونریزیم شدید بود موقع راه رفتن گلاب ب روتون اتاقم کثیف شد انگار شیراب باز شدع بود ...🤦🏻‍♀️
اومدم یه چیزی خوردم و خوابیدم ... در کل سزارینم خیلی دردناک بود
میشه گف فقط برش خوردنمو نفهمیدم دردای زیادی کشیدم تا روز بخیه کشیدن اما خب فدای سر بچم هنوزم ک هنوزه ۱۵ روز میگذره بخاطر بالا اوردن تو اتاق عمل سرمو چرخوندن سر درد و گردن وحشتناک هرروز باهامه 🥺🥲
-و این بود قصه ۱۴ اسفند ما👶🏻💙
انشالله همتون بسلامتی فارغ شید که بعد فارغ شدن کلی راه و مسئولیت دارید😍
مامان دلوین مامان دلوین ۵ ماهگی
تجربه_زایمان_سزارین ادامه
از روی اون تخت پاشدم و رفتم روی یک‌تخت دیگ که ان اس تی ازم بگیرم ک ببینم قلب بچه وضعیتش چطوره ک دکتر اومد و دید و گفت که افت داشته و باید سریع عمل بشم و بعد از اونم پاشدم و رفتم روی تختی ک قرار بود ببرنم اتاق عمل خوابیدم و بردنم سمت اتاق عمل رسیدم اونجا دکتر بیهوشی اومد پیشم و شروع کرد باهام حرف زدن بهم گفت میخوای بی حسی از کمر بشی یا بیهوشی کامل که گفتم بیهوشی کامل و اصرار داشت ک بی حسی از کمر بهتره و بچتو همون‌موقع میبینی که من امتخابم فقط بیهوشی بود چون نمیخواستم اون لحظه چیزی بفهمم😅😅بعد از اونم رفتم توی خود اتاق واسه عمل و دکتر اومد و جلوم یک پرده ای کشیدن و میخواستن شروع کنن لحظه ای که بتادین و ریختن خنک شدم هم متوجه شدم بعد اون دکتر بیهوشی دارو زد و من دیگ متوجه نشدم تا زمانی که چشممو به زور خواب و بیداری باز کردم ک دیدم توی ریکاوری ام شکمم هم توی ریکاوری فشار دادن متوجه فشار و درد توی هوش و بیهوشی میشدم ولی خب در حد کم بعد از اون دخترمو اوردن و گذاشتن روی سینه ام که حس خیلی خوبی داشت بعدم دیگه منتقل شدم به بخش 🥹دخترم صبح روز ۲۷خردا ساعت ۷و۲۶دقیقه صبح با وزن ۲۳۰۰کیلو به دنیا اومد خیلی کوچولو بود🐥😍 و خودمم توی۳۶هفته ۶روزگی زایمان کردم.
از زایمان سوالی داشتین در خدمتم 🙏🏻
مامان دیار مامان دیار ۳ ماهگی
سلام مامانا الان که پسرم خوابه گفتم بیام از تجربه زایمان براتون بگم
تو تاپیک های قبلیم گفتم ک دکترم چیشد دکتر جدیدم زنک زد ساعت ۸شب گفت تا ۱۱خودتو برسون بیمارستان (مریم گلشهر)
خلاصه ما رفتیم بیمارستان من رفتم بلوک زایمان اونجا تا رسیدم ی فرمی پر کردم دوباره پرستار اومد سونو کرد و انژوکت وصل کرد برام و لباس عمل پوشوند و سوند وصل کرد از سوند بخام بگم اصلا نه درد داره نه ترسی فقط باید نفس عمیق کشید ....خلاصه بردنم با ویلچر اتاق عمل پرستارا یکی از یکی مهربونتر اونجا ی آقایی اومد از کمر برام بیحس کرد اصلا امپولش درد ندارع
بعد اون جلو صورتم پرده کشیدن شروع کردند ب عمل حین عمل همه چی آدم متوجه میشه خودش قشنگ معلوم بود دارن میکشم پاره میکنن بعد چند لحظه صدای گریه اومد منم همزمان گریه کردم پسرمو آوردن گذاشتن رو صورتم اونجا انگار دنیا رو بمن دادن خیلی لحظه قشنگی بود من عملم کلا ده دقیقه طول کشید و ۲۰دقیقه بخیه شد
بعد اون اوردنم ریکاوری ی پرستار مهربون داشت فرشته بود یعنی بشارتی گفت ازت فیلم گرفتن گفتم چون شب بود فیلمبردار نداشت گفت صبر کن خودم ازت فیلم میگیرم شروع کرد به فیلمبرداری و عکس انداختن از مانیم تا چهل دقیقه هم تو ریکاوری بودم که اونجا هم بچمو آوردن تو بقلم بهش شیر دادن
ادامه تاپیک بعد....
مامان آوا ُ آرشا🧿❤️ مامان آوا ُ آرشا🧿❤️ روزهای ابتدایی تولد
ادامه تاپیک قبلیم
۲ ساعت پسرم زیر اکسیژن بود و بعد از اون آوردنش بخش و واکسن هاشو زدن
من خودمم انقد حالم بعد بود ک دوبار زیر تیغ عمل حالم بعد شد یع بار کلا فشارم افتاد ک یع حس مثل حالت تهوع شدید بهم دست داد یکبار هم انقد فشارم رفت بالا ک چنان سردرد گرفتم ک هرلحظه احساس میکردم سرم میخواد بترکه
خلاصه ک زایمانم خیلی پرخطر بود خیلی
بعد از اونم ک اومدم بخش و بی حسی از بدنم رفت ‌. دردام شروع شد ر زایمان قبلیم اصلا درد نکشیدم من. هیچی احساس نکردم . ولی این سری خیلی حالم بدع خیلی . جوری ک با اینکه ۵ روز از زایمانم گذشته هنوز جای بخیه هام درد میکنه اصلا نمیتونم زیاد بشینم زیاد راه برم . جای آمپول بی حسی کمرم اندازه یه گردو روی کمرم خیلی خیلی درد میکنه و اینا همش همش بخاطر کم بودن فاصله دوتا سزارین 😶
انقد تو بیمارستان درد داشتم ک ب خودم انقد بد و بیراه گفتم ک حد نداشت ‌ . از درد من ۲ روز گریه کردم 🙂
خلاصه الان بهترم و حال پسرم خیلی خوبه خداروشکر ریه هاش هم تشکیل شده بود نیازی ب رفتن تو دستگاه نداشت 🤲🧿❤️
مامان آیسل❤🤰🧿 مامان آیسل❤🤰🧿 ۲ ماهگی
پارت دو
یه چند ساعتیم با اون آمپول درد کشیدم انقد جیغ کشیده بودم گلوم گرفته بود پرستارمم یه سر نمیزد بهم ببینه مردم یا نه دیدم کسی نمیاد اون دستگاهه چرخ داشت با اون رفتم حمومی ک تو اتاق بود آب داغ رو باز کردم گرفتم رو شکمم دردم کمتر شده بود منو خواب گرفته بود یعنی وقتایی ک درد میرفت با کمک آب داغ حس بیهوش شدن داشتم خوابم میومد شدید دوشبم بی‌خوابی کشیده بود بخاطر دردام تو مرز افتادن بودم ک کیسه آبم ترکید زیر دوش آخ همین ک کیسه آبم ترکید دردام درحد مرگ شده بوداصلا خوده مرگ بود حس میکردم دونه ب دونه استخونام داره میشکنه یجوری آروم آروم رفتم بیرون پرستارو صدا کردم اومد دید کیسه آبم ترکیده معاینه ام کرد گفت تازه چهار سانتی داشتم میمردم بازم همونجوری با اون همه درد سرپا وایسادم انگاری شیر وصل کرده بودن بهم همونجوری ازم آب میرفت هی از ساعت میومدن معاینه میکردن میدیدن هنوز فول نشدم دیگ ساعت شد ۱۱ نیم اینا اگه اشتباه نکنم ک اومدن گفتن شدم ۹ سانت کم کم آماده شدن باز یه آمپول دیگ زدن ک هی زورم میومد یجوری ک چشام از کاسه داشت درمیومد دستگاه رو باز کردن خوابیدم رو تخت هی گفتن زر بزن وقتی دردت اومد انقد زور زدم انقد درد کشیدم تا ساعت شد یک ک شیفت پرستارم تموم شد منم نفسای آخرم بود هی اکسیژن و فشار اینجور چیزا ازم میگرفتن
مامان 🎀گندم🎀 مامان 🎀گندم🎀 ۲ ماهگی
پارت دوم

ساعت ۶ک اماده شدم فرمی به شوهرم داد ک رضایت بده ک بچه بره دستگاه چون منو شوهرم از دستگاه خاطره خوبی نداریم من افتادم گربه ک تو رخدا دستگاه نبرین و من لحظه ب لحظه ک شوهرم فرم رضایتو پر میکرد اشک میرختم و فقط خدا رو امامها رو صدا میکردم
رفتم اتاق عمل خدایی دکترای اتاق عمل همشونننن مهربون بودن یکی از یکی مهربون تر سند تمام وسایلا احتیاجو بهم وصل کردن دکتر بیهوشی ک اومد بهم گفت خودتو شل کن و اصلا تکون نخور ک اگه بخوری دوباره باید سوزن بزنیم منم همین کا رو کردم ولی وقتی سوزنو فرو کرد انگار سیخ داغی کردن ببخشید وسط پام انقد بد درد کرفت و تکون خوردم و دوباره سوزنو تکرار کرد ولی سعی کردم تکون نخورم
خلاصه دراز کشیدم پرده وصل کردم جلوی صورتمو اماده عمل شدن تا شکممو باز کرد دکتر یا خدااااا از این همه چسبندگی سزارین قبلیت کی دکتر بود منم اسم دکتر رو گفتم خلاصه گفت اگه میدونستم چسبندگی داری اصلا دست نمیزدم چون خیلییی کار داری
لایه بلایه ک پوستمو میبریدن حس میکردم ولی درد نداشتم دستگاه اکسیژن بهم وصل کردن تا بهتر نفس بکشم ولی نمیدونم چرا همش احساس حالت تهوع داشتم و حس میکردم وزنه صد کیلویی رو گذاشتن رو قفسه سینم
تا لحظه ای ک صدای گندممو شنیدم خدا رو شکر خدا رو شکر دخترکم صحیح سالم ب دنیا اومد و احتیاجی ب دستگاه نشد 🤲 دخترکم بردن نشون باباش دادن باباشم از ذوق اشک میرخت و بعدش اوردن نشون خودم دادن اون چیزی بود که همیشه با خودم فک میکردم یه دختر ناز خوشگل گرد قلمبه
خلاص گندمو بردن ریکاوری و منو بخیه زدن و لایه ب لایه چسبمدگی هامو جدا میکردم ک هر لحظه ازش یرام صد سال گذشت چون همش احساس خفگی میکردم
بعد یه ساعت رقتم بخش ریکاوری ک اونجام شکممو فشار دادن
مامان نورا مامان نورا ۳ ماهگی
حینی ک من زور میزدم دوتا بی حسی بهم زد بعد با قیچی بریدش
دردش در حد سوزش بود در مقابل دردی ک برا زایمان میکشیدم هیییچ بود
برش ک زد یه زور دیگه زدم ک بچه رو در اورد و جقد لحظه خوشی بود اون لحظه
کل دردام یادم رفت ب کل
اتگار از اول دردی نداشتم اصلا
بخیه هم دردی نداشت فقط 3 تای اخری یه مقدار سوز میداد وقتی نخ رو میکشید
بردنم تو بخش
ماما اومد شکمم رو فشار داد ببینه خونریزی دارم یا ن.ک نداشتم
ولی بعد 4 ساعت بلند شدم برم دسشویی ک همینجوری انگار شیلنگ آب بود ک اینجور خون ازم میرفت
اومدن معاینه کردن و شکممو فشار میدادن واااای از دردش نگم
کل اون سه جهار ساعت درد زایمان ب اندازه یک صدم این هم درد نداشت
منی ک با درد زایمان گریه نکردم شکمم رو ک فشار میدادن مث چی گریه میکردم و از درد دست و پاهام میلرزید
دیگه شکمم رو کامل خالی کرد و زیر انداز گذاشت زیرم و رفت نیم ساعت بعد دوباره اومد فشار داد ولی اندفعه زیاد فشار تداد دیگه خونریزیم قطع شده بود
اینم تجربه من
توصیه من بهتون اینه ک نفس بکشید جیغ نزنید
با ماماتون همکاری کنید تا زودتر و راحت تر زایمان کنید
اگه خونریزی داشتید حتما حتما بهشون بگید ک بعدا براتون مشکل ساز نشه