من سر بچه اولم خیلی استرس ترس زایمان داشتم یادمه ۳ روز میرفتیم بیمارستان برمیگشتیم چون دردنداشتم موعودتاریخ زایمانم داشت میگذشت بخاطر همین بستری شدم وقتی داشتم با آسانسور بالا میرفتم اشکام میریخت شوهرمم با نگرانی نگام میکرد در هرحال با آمپول فشار دردام شروع شد ۸ ساعت کامل مثل مار بخودم میپچیدم تا با هزاربدبختی تونستم ب ضرب چندین بخیه فراوان پسرم رو دنیا بیارم/ بچه دومم هم ۲ روز رفتم بیمارستان اومدم تا دردام شروع شد بعد از زایمان شوهرم با مادرم خودشون رو رسوندن اتاق بالا برق شادی رو توی چشمای شوهرم دیدم خندیدخوشحال بود خداروشکر ک پسرو دختر ب ما هدیه داد🥰
چون قبل عمل گفته بودن ضربان قلبش پایینه همینکه بهوش اومدم درست صحبت نمیتونینم هی میگفتم دخترم سالمه کجاست
شوهرم پشت در اتاق عمل نشسته بود رفتم تو بخش همینکه از در اومد تو با ذوووق فراوان گفت فاطییی شبیه شبیه توعه🤣🤣
من زدم زیر گریه😭🥰بچمم گریه میکرد شوهرمو ندیدم ک چ کرده فقط نگاهش کرده😍
من وقتی به دنیااومدحالم یه جوری بودهمش چشام میرفت اصلانمیتونستم چشاموبازکنم
باشوهرمم توبیمارستان بحثم شدع بودداغون بودم
وقتی به دنیاومدکل فکروذهنم این بودببینم سالمه وگریه میکنه اول ساکشن کردن خیلی ترسیدم بعددیدم داره گریه میکنه پرسیدم حالش خوبه ماماگفت آره ببین گریه میکنه خیالم راحت شدچشام رررررررفت
ماماهم بخیه زدکلی بخیه زدوباهام صخبت میکردجواب شومیدادم ولی نمیدونستم چی میگه بعضی حرفهاش فقط یادمه
بعداینکه بخیه زدآوردن گذاشتنش توبغلم ویه کم شیرخوردوگذاشتمش توبغلم وباهم خوابیدیم مادرپسری
تااینکه اومدن صدام کردن وگفتن پاشومیریم توبخش
وآوردن مون پیش شوهرم بچه رونگاه کردچشاش یه جوری برق میزداشک توچشاش حلقه زدبعدبه من نگاه کردگفت زشته بچه روگفت وبعدشم اومدیم توبخش
من که تو اتاق زایمان نشد ببینمش چون باید سریع میرفت دستگاه فقط یه لحظه مالیدش به صورتم و بردش.
شوهرمم دیده بودش نمیدونم چی بود عکس العملش
وقتی شوهرم اومد ملاقاتم خودم هنوز نمیتونستم از تخت بلند شم و بجه رو هم ندیده بودم
هی بهش میگفتم برو بچه رو ببین توروخدا ببین خوبه چطوره چی میگن نمیرفت میگف الان مامان بچه مهمه
بچه رو دیدم دیگه
اخر انقد گفتم اخر ساعت ملاقات رفت که گفتن دیگه نمیشه فقط مادرش میتونه ببینتش
تا نزدیکای شب که خودم تونستم برم ببینمش
وای خدا دلم قنج رفت براش واقعا حسش با هیچی قابل مقایسه نیس
کاش بیشتر دیده بودمش و لمسش کرده بودم
واای چ بد حالا من موقع زایمان انگار ن انگار زایمان کرده بودم با ماما و پرستاراچای میخوردم 😂😂😂
منکه اولین دیدارم فردای زایمانم بود رفتم بخش نوزادان بچم توی دستگاه بود رفتم ببینم اصلا چه شکلی هست.
اوه چرا؟ طبیعی بودی؟
من گریه کردم ولی مامای بیشعور نیاورد بزارتش رو صورتم موقع زایمان
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.