یعنی سایه شوم خواهر شوهر و مادر شوهر همیشه روی زندگی ماست خسته شدم اینقدر احترامی که شوهرم براشون قائله و اینقدر که منو ادم حساب نمیکنه… فکر کنین روز اولی که عروسی کردیم گفت من خیلی ناراحتم که پیششون نیستم صبح زود عروسی رفت پیششون من خودم تنها تو خونه گریه میکردم انتظار داشتم شوهرم بغلم کنه حرف بزنیم … تو بارداری هم همینطور اصلا کنارم نبود همه اونجا صبح تا شب خسته شدم اینقدز بهشون اهمیت میده که به من و بچم اهمیت نمیده یه چیزی تو خونشون نباشه فوری تهیه میکنه برا من کوچیک ترین چیزا بهونه میکنه و یا میگه ندارم خلاصه سرتون رو درد نیارم کم اوردم با شوهر وابسته.. خسته شدم منم احتیاح دارم به یک زندگی اروم دلم میخواد کنار شوهرم باشم حرف بزنیم فیلم ببینیم نه فقط اینکه برا زمان خواب برگرده خونه همه اونجا نشسته باشه خدایا خودت بهم صبر بده.
#نوزاد نی نی ان اس تی زایمان سزارین طبیعی شیر خشک سوپرامیل نان شیشه شیر شیشه شور لباس سیسمونی

۹ پاسخ

بدتر از شوهرم نه برامن امروز خونه بود چشاش و باز نکردن رفت خونه ننش پیش مادرشو خواهرش الان آقا اومده خونه

برعکس من از حود شوهرم ناراحتم خونوادش کاری ب کارم ندارم.اخلاقش تنده زود عصبی میشه از کورم در بره فحش میده باهاش هر دفعه مسافرت میری دعوا راه می ندازه همین دفعه باهاش رفتیم شمال تو ماشین بچه خسته شد مامانم همرام بود جلو مامان ب بچه میگفت مرگ.دیگه تصمیم گرفتم دیگه باهاش سفر نرم خودم با بچه با تور یا خونوادم برم.

من و چی میگی که با خانواده شوهرم تو یه ساختمونیم ، تا حالا تنهایی جایی نرفتیم چون همش اونجاست ، الآنم با خانواده خودم اومدم بیرون هوا بخوریم اون نیومد موند پیش باباش

عزیزم واسه منم همینجوری عین خودت

همه اوایل همینجورین،ما رو از زندگی سیر میکنن بعدمیگن خیلی عوض شدی

وای عزیزم اینطوری خیلی سخته، درکت می کنم

عزیزم والاه همه تو زندگیشون یه مشکل دارن یعنی الان من بخوام برات بگم بخودت صد رحمت میگی کاری نمیشه کرد باید تحمل کرد بخاطر بچه هامون

چرا تحملش کردی. وقتی میبینی اینجوریه هرچیزی اندازه داره ن اینکه گندشو دربیاره

💔💔💔💔هی

سوال های مرتبط

مامان طاها مامان طاها ۱۰ ماهگی
مامان نفس👧🏻🩷 مامان نفس👧🏻🩷 ۶ ماهگی
مامانا شما ميشينيد با شوهراتون حرف بزنين؟شوهر من هيچوقت با من حرف نميزنه هيچي هيچ و وقتي مادرش اينا ميخوان خونمون خيلي جلوشون دعوام ميكنه بعدش هروقت مادرش اينا اومدن خونمون مادرش ب همه خواهراش و بچه هاي خواهرش زنگ ميزنه ك بيان😐اين مسئله خيلي اعصاب منو خورد كرده🥲شوهرمم ب من هيچ اهميت نميده معلم هست شوهرم وقتي هم از مدرسع مياد نهار ك خوردم من تو اتاق بچه مو ميخوابونم و نمياد پيشمون تو سالن ميشينه چيكارش كنه خيلي دلم ب خودم ميسوزه صبح بچه انقدر گريه ميكنه ك من وايسادم نهار درست ميكنم بغلش نميكنم 🥲ولي بازم اين شوهر هيچي تو چشمش نيس پول ك هيچي برام نميده تا دو مليون تو كارت ريخت يه ساعت بعدش خودش ميره با كارتم خريد ميكنه🥲صبح كارتم يه مليون داشت ٨٠٠ تومنش ريخت تو حساب داداشش🥲يني انقدر اعصابم خورد ميشه ك نگو ميخواستم برم ارايشگاه هيچ پولي تو كارتم نبود بهش هم نگفتم پول نقد ك ب دخترم داده بودن برداشتم خدايا خودت ب من صبر بدع من دلم خيلي نازكه تا چيزي شد همون موقع ميزنه زير گريه🙂