#پارت سوم
اماده شدم برم برای ویزیت تو ماشین درد و سفتی شکم دذشتم و اذیت بودم کلا تو این دوران ب این فک میکردم نکنه تو اسنپ زایمان کنم 😂 رسیدم مطب و ب دکتر علائم و گفتم و گفت نکنه ماه اخری؟ 😉 ( به شوخی که ینی علائمت طبیعیه) اماده شدم واسه شنیدن ضربان قلب دستگاه و گذاشت و گفت اوو چه عجله ای ام داره نورا خانم واسه اومدن بخاب رو تخت مامان جان برای معاینه دراز کشیدم با درد و سفتی دوباره اومدم معاینه کرد و گف واااای دختر تو 6 سانت بازی درد نداری؟ حالا منی ک یه هفته اس دارم جر میخورم از درد و انقباض 😐😩 یه نگاه بهم کرد و گف تو میگی من درد دارماا ما میگیم نه طبیعیه 😐 برو یه سونوگرافی بده احساس کردم پاهاش پایینه مطمعنی سفالیک بود؟ گفتم اره و فرستاد دوباره سونو گرافی با بدبختی و تنها رفتم سونو گرافی بماند ک چقد شلوغ بود و اذیت شدم بخاطر دردا و فشار شکمم تو انتظار
سونوکردیم و نورا خانم سفالیک بود و برگشتم مطب برای ان اس تی
انجام شد و خداروشکر همه چی اوکی بود گفت برو اماده شو من امشب تورو میزائونمت...
من دوست داشتم تو بیمارستان نیکان حکیمیه زایمان کنم و تصمیممون این بود منتها خانم دکتر گف نیستم امشب اونجا تو سوم شعبان س تا زایمان دیگ دارم میترسم نرسم بهت میشه بیای اینجا قول میدم همه چی عالی باشه و پشیمون نشی ..

۳ پاسخ

عزیزم شما فعالیت داشتی ماه های اخر؟ورزش و اینا منظورمه

عزیزم مبارکت باشه هفته چندم زایمان کردی

واقعا من نفهمیدم این زایمان طبیعی چیه شما میگی درد قابل تحمل داشتی و ۶ سانت بازشدی من بارداری قبلیم واقعا جیغ میزدم از درد میگفتن فقط یک سانت بازشده ۱۰ ساعت درد کشیدم تازه شد دو سانت

سوال های مرتبط

مامان نورا👧🏻 مامان نورا👧🏻 ۷ ماهگی
#پارت چهارم
بهم گف من تو معاینه یکمم تحریکت کردم ک زود تر باز شی
اسنپ گرفتم و تو راه شوکه بودم ک الکی الکی وقت زایمانه و من اصلا توقعشو نداشتم الان چون طبق انتی حداقل 14 روز دارم وقت
اومدم خونه و ب همسر و مادرمم جربان و گفتم خیلی دلم میخواست بمونم واس اردیبهشت ک هم تایمم تکمیل شه هم تاریخ رند شه
اومدم گفتم بزا یه دوش بگیرم اماده باشم ساک و اوکی کردم و اماده تو این حین مادرم چون شهرستان بود ب خواهرم خبر داد ک کنارم باشه اون راه افتاده بود و منم داشتم اماده میشدم و منتظر همسرم بودم تقریبا کارامو کرده بودم و استرس داشتم برای زایمان همسرم اومد و راهی شدیم تو ماشین دیدم دوباره انقباض داره شروع میشه منتهی تایم مشخص ندارع از شانس خیلی دیر پیدا کردیم بیمارستانو خلاصه رسیدم و رفتم بلوک زایمان و دکتر اومد جلوم واقعا خیلیی بهم ارامش میدادو دوسش دارم منم همین دکتر ب دنیا اورده بود اصن انگار مادرم بود 🥲 اومد استقبال و گف بیا داخل رفتم بخش زایمان و با یه مکان اروم و تمیز روب رو شدم و چشم خورد ب یکی از اتاقا 4 تا مادر پشت هم دراز کشیده بودن و ان اس تی بهشون وصل بود دکتر دستمو گرفت و برد پیش پرستارا و گف این مامان دهه هشتادیمونو ببینین 6 سانته (از اونجایی ک سعی میکنم ادم صبوری باشم سعی میکردم دردایی ک داشتمو بروز ندم ) پرونده ام و ک از قبل مرتب کرده بودم و چیده بودم و گذاشتم رو میز و تو این حین همسرم رفت واسه تشکیل پرونده . بهم گف دوباره اماده شو واسه معاینه رفتم و حاضر شدم درد داشتم و شکمم سنگ بود و سنگین.. اومدم معاینه کردو گفت خداروشکر 7،8 سانت شدی بیا دنبالم رفتم برد منو تو یه اتاااق فوق العاده تمیز با وان اب گرم ک برام پر کرده بود رو تخت دراز کشیدم واس چک نوار قلب نورا...
مامان کوچولو مامان کوچولو ۳ ماهگی
پارت سوم زایمان


بابونه رو خوردم و رفتم بیمارستان که معاینه کردن و گفتن به زور ۱ سانتی😑بااون همه درد ۱ سانت اخه؟
به ماماهمراهم گفتم و گفت خانم دکتر میگه برو سونو ببینیم چخبره وضعیت بچه چجوریه
تو ترافیک و هوای گرم و دردای شدید رفتم سونو و فقط به خودم میپیچیدم از درد که دکتر به منشی گفت بهم یه قند بدن سونو خوب بود و بچه تو لگن بود
رفتم سمت مطب دکترم که گفت بیا معاینت کنم معاینه که کرد گفت وای تو ۵ سانتی🫠
باهم راه افتادیم سمت بیمارستان و وقتی رسیدیم دکترم به اون مامایی که منو معاینه کرد گف این ۵سانته چجوری معاینه کردی
سریع لباسامو در اوردم و رفتم تو وان و اب گرم ارومم میکرد حدود یه ربع تو وان بودم که گفتن بیا معاینه که گفتن ۸سانتم
و همه پرستارا و کسایی که کنارم بودن تعجب کرده بودن شکم اول اینهمه زود دارم پیشرفت میکنم
همسرمم امد کنارم که دستمو گرفته بود و باهام هی حرف میزد و دلگرمی میداد
سریع فول شدم و گفتن وقت زوره…

ادامه تایپیک بعد
مامان فاطمه مامان فاطمه روزهای ابتدایی تولد
پارت سوم
دیگه خلاصه مامای بخش اومد منو دوباره معاینه کرد گف همون ۴ سانتی دیگه با خودم فکر کردم چقد اینجوری سخته دست تنها کسیم زیاد اهمیت نمیده که تو کی میخای زایمان کنی دیگه ماما خصوصی گرفتم قیمتش یک میلیون و سیصد و پنجاه تومان بود خانم داودی دیگه باهاش هماهنگ کردم و اوکی کردم شوهرم پولو همونجا واسش واریز کرد که اونم دست بکار شد و ورزش و ماساژ و کیسه اب گرم بعدش باز معاینه کرد گف ۵ سانت باز دوباره ورزش و ماساژ وااای واقعا درد وحشتناکی بود خعلی اذیت شدم دیگه باز معاینه کرد گف حالا دیگه به بعد زور بزن که سر بچه بچرخه، پاهامو جمع میکردم تو شکمم زور میزدم احساس میکردم دارم پاره میشم واقعا درد وحشتناکی بود دیگه دو سه زور اخررو گف بریم تو تخت زایمان دیگه دکترمم خانم شعرباف رو زنگ زده بودن بیاد رفتم رو تخت زایمان و تیغ زدن و بیحسی تا دکترم سر بزنگا رسید و زور اخری رو زدم و بچه بدنیا اومد و گذاشت رو شکمم و جفتمم دراورد و بخیه و خلاص
ان شاءالله یک زایمان راحت رو برای همتون ارزومندم
مامان ایلیا💚 مامان ایلیا💚 ۹ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت اول
خب من ۳۷ هفته بودم رفتم دکتر برای معاینه که با تعجب بهم گفت درد نداری گفتم نه گفت ۵ سانتی یهو ماما کنارش خندید گفت امشب زایمان میکنی منم استرس گرفتم کارامو نکرده بودم دیگ دکتر ان اس تی گرفت انقباض نداشتم گفت برو استراحت مطلق شو تا ۳۸ پر کنی ولی احتمال زیاد فردا دردت شروع میشه برو بیمارستان اومدم خونه مطلق شدم تا ۳۸ هفته پر کردم رفتم دکتر معاینه کرد گفت هنوزم ۵ سانتی چطوری درد نداری تو خلاصه دکتر گفت بیشتر این نمیتونم ریسک کنم ممکنه بچه جای بدی بدنیا بیاد اورژانسی بشی نامه داد گفت ساعت ۶ صبح برو بیمارستان به ماما همراهتم امشب زنگ بزن اماده باشه خلاصه به ماما زنگ زدم گفتم دکتر اینو میگه منم ۵ سانتم بنده خدا اونم تعجب کرده بود استرس گرفته بود ک من با ۵ سانت باز شدن دهانه رحم امشب زایمان میکنم😂خلاصه رفتم خونه هنوزم هیچ استرسی نداشتم ۶ صبح بیدار شدیم با شوهرم و مامانم رفتیم بیمارستان رفتم پذیرش بخش اینجا لباسامو عوض کردم و گفت بیا بخاب معاینه شی معاینم کرد گفت ۷ سانتی پروندمو گرفت کامل کرد کارامو کرد اینجا دیگه استرس گرفته بودم چون تنها شدم یهو از مامانم جدا شدم و صبح زودم بود تاریک بود تو پذیرش زایشگاه😀بعد زنگ زدن از قسمت زایشگاه اومدن منو بردن داخل اتاق زایشگاه و اونجا خوابیدم رو یه تخت و دستگاه بهم وصل کردن برا انقباضات و نوار قلب بچه پرسنل پرستار و ماما و خدمه کلا خیلی مهربون بودن مدام ازم میپرسیدن چیزی نیاز نداری بهم انرژی میدادن ولی با این حال حس غریبی داشتم همش میگفتم ماما همراهم کی میاد خلاصه ساعت هفت ونیم ماما همراهم اومد
مامان دخترم😍 مامان دخترم😍 ۷ ماهگی
اینم خاطره زایمان من
قسمت اول😂😶
من وارد ۳۹ هفته شده بودم ک کم و بیش درد داشتم کمرم و شکمم درد میکرد یه شب تا صبح دل درد داشتم یه شب کمر درد یه شب دوتاش رو باهم فرداش ک بیدار شدم زنگ زدم مامانم اومد خونمون و گفتم فک کنم موقع زایمانمه خیلی درد دارم درد جوری بود ک میگرفت و ول میکرد دیگه رسیده بود به ۱۰ دقیقه یه بار
ساعت ۱ ظهر با مامانم و مادرشوهر و شوهرم راهی بیمارستان شدیم ساعت ۲ رسیدم اونجا معاینه کرد و ان اس تی گرفت و گفت هم انقباض داری هم دهانه رحمت ۲ سانت باز شده
(من نظر خودم این بود بیشتر دردم رو تو خونه بکشم بعد برم بیمارستان فک میکردم با این ۳ شب و روز درد من حداقل ۳ ۴ سانت شایدم بیشتر دهانه رحمم باز شده)
دکتر گفت برو یه ساعت پیاده روی کن یه چیزی بخور و حتما بیا گفتم باشه
ساعت ۳ رفتم گفت بیا داخل دوباره معاینه ات کنم دکتر رفت دستکش بپوشه و اماده بشه یهو یه حس کردم یه پارچ اب گرم ازم ریخت ذره ای اختیار تو کنترل کردنش نداشتم کل لباس زیر و شلوارم و همههه کامل خیس شد من سریع دکتر و صدا کردم گفت نترس کیسه ابت پاره شده لباس بیمارستان برام اورد و زیرانداز انداخت رو تخت و گفت اماده شو وقت زایمانته ک اینجوری شدی لباسام رو عوض کردم و دادم مامانم
من همه ی قسمت هایی ک نوشتم رو پایین میزارم فقط لطفا به ترتیب لایک کنید بالا بمونه
مامان نون خامه ای مامان نون خامه ای ۳ ماهگی
پارت سه .
رسیدم اونجا گفتم من درد دارم که زودتر فرستادنم داخل دکتر معاینه کرد گفت دو سانتو نیم شدی گفتم این هممه ورزش تو ۱۰ روز فقط دو سانت پیشرفت داشتم خیلی نا امید شدم و ترسیدم که دکترم گفت عوضش بچه خییلی اومده پایین و دهانه خیلی خیلی نرمه خلاصه از مطب دکتر رفتم خونه مامانم مهمونی 😂😂 شام دعوت بودیم ماما همراهم زنگ زد که دردات شدید تر شد ؟ گفتم نههه بهتر شدم گفت حالا محض احتیاط فردا ۸ صبح برو ان اس تی بده گفتم باشه . اون شب بعد مهمونی با همسرم رفتیم پارک پیاده روی که یه انقباض دردناک دیگه ام موقع پیاده روی گرفتم دیگه اومدم خونه ساعت ۱ بود خوابیدم ساعت ۱ و نیم از درد بیدار شدم مثل پریودی بود فکر کردم بازم کاذبه اهمیت ندادم ولی دو بار تکرار شد و من بعدش خوابم برد ساعت ۲ بود که یهو گرررم شدم و سریع رفتم تو حموم دیدم شر شر داره آب میاد همسرمو بیدار کردم به ماما همراهم خبر دادم عقب ماشین دراز کشیدم و رفتیم تو راه مامانمو برداشتیم هی فاصله دردام تو ماشین کمتر میشد و دردا نزدیکای بیمارستان دیگه خیلی شدید بود تو بیمارستان وقتی رسیدم سریع معاینه کردن گفتن ۴ سانت .
مامان زینب جون😍👶🏻 مامان زینب جون😍👶🏻 ۷ ماهگی
#تجربه زایمان پارت دوم
با همه کارایی که میکرد هییییچ خبری از درد نبود..

شد ۱۷ فرودین من حس کردم حرکتای بچه کم شده رفتم ساعت ۱۲ شب رفتم بیمارستان معاینه کردن گفتن ۲سانتی بعد معاینه من همون دلحظه دردم گرفت تو ان اس تی درد ثبت کرد
منو ترسوندن گفتم موقعشه برو زایشگاه من اومدم یه دوش اب داغ دیگ گرفتم یه کاسه کوچیک روغن حیوانی سر کشیدم با مامانم اینا رفتیم زایشگاه شده بود ساعت ۳ صبح معاینه کردن گفتن نه یه سانتی گفتم درد دارم انگار حرکات بچمم کم شده، ان اس تی گرفتن گفتن نه دردم نداری😐
گفتن باید سونو بدی سونو هم دادم گفتن وضعیت بچه هم خوبه
گفتن برو هنوز یه هفته وقت داری .. خلاصه من دست از پا دراز تر برگشتم خونه
باز به ورزشا ادامه دادم شد ۲۱ فروردین ۴۰ هفته تمام
درمونگاه نامه داد که برم زایشگاه چون هیچ دردی نداشتم
دوباره آماده شدیم رفتیم باز قبول نکردن گفتن درد نداری برو تا ۴۱ هفته و ۶ روز وقت داری😐🤦‍♀️
باز برگشتیم خونه ، دیگ نا امید شده بودم میگفتم با این همه ورزش فقط یه سانت باز شدم ولی باز ادامه دادم
دیگ گذشت شدم ۴۱ هفتع و ۶ روز بدون درد رفتم بیمارستان باز معاینه کردن هنوزم یه سانت بودم😵‍💫
تو ان اس تی یکم انقباض نشون دادم و دیگ بستریم کردن🤦‍♀️😵‍💫

ادامه تاپیک بعدی...
مامان یاسان💙 مامان یاسان💙 ۷ ماهگی
ی چیز کلی بخوام از زایمانم بگم چون تصمیمم ب طبیعی بود از ۱۵ هفته ورزش میکردم ورزش با توپ اینا تو نت بزنی هست
من ۱۸ ام معاینه تحریکی شدم گف فردا پس فرداش دردت شرو میشه چون اخر هفته نبود خودش
گفت دکتر جایگزینش هست من خصوصی رفتم بیمارستانمو
خلاصه درد نداشتم ان اس تی میرفتم تو این دو روز تا ۲۱ شب ک تب و لرز کردم شب رفتم بیمارستان ان اس تی اینا خوب بود ازمایش گرفتن عفونت تو خون نشون داد ولی متخصص اونجا گف برو خونه با دارو کنترل میشه
رفتم ب دکتر خودم پیام دادم فرستادم ازمایشو گف نمون خونه برو بیمارستان ختم بارداری بدن اسم دکتر جایگزینشو گفت و گفت زنگ میزنم
هیچی رفتم ساعت ۱ شب بستری شدم تا صب تحت نظر بودم ان اس تی وصل بود بهم
صب ۶بردنم اتاق زایمان و دستگاه وصل کردن بهم و بعدش ساعت ۸ صبونه خوردم ۸.۳۰ اومد معاینه کرد ۲ سانت بودم دیگه سرم وصل کرد و امپول فشار اروم زد ک تزریق شه
دردام از ۹ منظم شد و قوی ۹.۳۰ اینا بود اومد چک کنع گفتم دردا کی تموم میشه گف مگه خیلیه گفتم اره ی جورایی گف بزا معاینه کنم معاینه کرد گف فول شدی دختررررر چرا صدات در نمیاد بچت داره دنیا میاد زور نزن دکتر الان زنگ میزنم بیاد🥹
ساعت ۱۰ دکتر اومد ۱۰.۳۰ زایمان کردم برششو بدون بی حسی زد ک اصن اونجوری نیس ک بفهمی مث کاغذ دستتو میبره اونجوری
ولی سر بخیع زدنش بی حسی زد
ادامه👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼
مامان 💙رادوین💙 مامان 💙رادوین💙 ۵ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۴:
وارد زایشگاه شدم لباس عوض کردم آزمایش خون و ادرار گرفتن منتظر موندم اتاق خصوصی زایمان خالی بشه که برم تو اتاقم تو زایشگاه عمومی منتظر بودم رو یه تخت همه داشتن درد می‌کشیدن جیغ میزدن من با استرس نگاه میکردم که یه ماما اومد گفت چند سانتی؟ گفتم ۵ سانت گفت تو چرا چیزی نمیگی؟خندیدم اومد یه آمپول برای رسیدن ریه های بچه زد و گفتم میشه یه خواهش کنم؟گفت جونم گفتم میشه به من آمپول فشار نزنید؟گفت به ماما همراهت میگم، اپیدورال میخوای؟گفتم نه اصلا گفت چه دل و جرأتی داری اگه اپیدورال میشدی زودتر فول میشدیا گفتم نه میخوام دردام طبیعی بره جلو خلاصه بعد یه ۲۰ دقیقه رفتم تو اتاق خصوصی نشستم رو تخت ماما همراهم اومد برام آهنگ گذاشت و گفت میخوام کیسه آبتو پاره کنم اونجا بود ک ترس اومد سراغم و گفتم چرااااااا؟گفت براراینکه یه موقع بچه مدفوع نکرده باشه گفتم درد داره گفت دردش مثل معاینه است کیسه آبمو پاره کرد و یهو یه تشت آب داغ ریخت گفتم بچه حالا خفه نشه گفت نترس همش نریخت ک، پاره کردم ک انقباضات زودتر پیش بره فول شی دیگه اونجا بود ک همسرم و مادرم اومدن پیشم با آهنگ قر دادیم و اسکات زدیم و ماما همراهم نقاط فشاری رو کار کرد باهام و مدام معاینه میکرد و تو معاینه کمک می‌کرد ب باز شدن دهانه رحمم تا اینکه ۸ سانت شدم اونجا بود ک چنان دردی اومد سراغم ک دیگه هیچ کاری نمیتونستم بکنم و عملا گوشام صدای هیچکس و نمیشنید فقط میخواستم از این درد خلاص شم خلاصه با کمک ماما همراه و اجبارش برای نشستن رو یه صندلی و انجام ورزش شدم ۱۰ سانت و به معنای واقعی کلمه معنی درد زایمان و فهمیدم