از طرف یک مادر خسته و دااااغان😅🤦‍♀️ :
درحالیکه همه روتین روزانه شون رسیدگی به پوست نوزاد و درست کردن اوتمیل و پنکیک و غذا دادن به کوچولوها به سبک blw و عکاسی های حرفه ای هست،روتین ماهم اینه😁👇
صبح با گریه دختر بزرگه بیدار شدم چون تو جاش جیش کرده بود😬🤦‍♀️
بردمش شستم و لباساشو عوض کردم و صورتشو شستم و صبحانه دادم بهش🍞☕️🫖
در همین حین ماشین لباسشویی در حال شستن بود و داشتم سرلاک پسر کوچیکه رو میدادم🍵🍼
لباسای شسته شده رو تو چند مرحله پهن کردم چون اون وسطا دختر بزرگه پی پی کرده رفتم بشورمش ازونطرف پسر کوچیکه خودشو کُشته از گریه که چرا از پیشم رفتی منو تنها گذاشتی😭🙉
سانس دو ماشین لباسشویی زدم و همه روتشکی و روبالشتی و پتو و لباسای جیشی دخترو انداختم شسته🤧و تو این فاصله دختر نهار خواسته بهش دادم خورده و حالا پسر کوچولو خوابش گرفته که شیر دادم و خوابوندمش👩‍🍼
و بلافاصله بعد خوابوندن بچه رفتم مرغهایی که همسرم دیشب خریده بود رو شستم و بسته بندی کردم و فریزر گذاشتم و یه مقدارشم گذاشتم بپزه آماده باشه برای غذای شب🍗
ساعت ۲ بعد از ظهر بالاخره وقت نماز و نهار خودم بوده(البته با چاشنی غرهای بچه ها)😤😡
عصر برای اعضای خانواده عصرونه آوردم خوردن
همسر یه مقدار خوابیده و من با بچه ها بازی کردم ساکت نگهشون داشتم که باباشونو بیدار نکنن🤫
آقای پدر بچه هارو نیم ساعت نگهداشتن تا من ظرفهارو بشورم و مقدمات شام و فراهم کنم
پسر کوچولو رو خوابوندم که برم شام آماده کنم که صدای رعدو برق نذاشت و بیدارش کرد🤦‍♀️و من بچه به بقل همراه با غُرهای دختر بزرگه غذا درست کردم😮‍💨
و الان شام خوردیم و من پشتم گرفته و فقط روی مبل دراز کشیدم و برای شما این متن رو تایپ میکنم و خونمون ترکیده 🤪🥲👩‍🦽

۱۵ پاسخ

چه زیبا توصیف کردی انگارررر اونجا بودیم
با این همه ی اوصاف خسته نباشی مادر مهربان و صبور

اي جاان خدا قوت

خسته نباشی....منم هر شب همینم...امشب رفتم خونه مامانم....و قبلش خونه رو بسیار مرتب کردم....و متاسفانه پنجره ها باز بود و طوفان آمد....با خستگی تمام از وقتی برگشتم همه جارو جارو کردم و دستمال کشیدم

به به خدا بهت سلامتی بده عزیزم

خسته نباشی عزیزم چقدر خوب مینویسی تو ی رمان بنویس🥰 من الان این پیامو صدبار پاک نیکنم و دوباره مینوسم بس که توپوق میزنم🤣🤣

خسته نباشی گلم

قسم میخورم عین من دقیق فقط تنها چیزی که فرق داشتیم من شوهرم نمیتونه نگهشون داره تا کا ی بکنم وایمستم تااون بره سر کار بعد اگه اگه اگه اروم بگیرن کارامو بدو بدو هام شرو میشه خدایا خودت پشت و پناه همه ی بابا مامانا باش مامانا یه کم بیشتر توروخدا

واقعاخسته نباشی عزیزم.من باپسرم سرویس شدم باهمین جریان جیش وپیپی کردن وبدوبدودویدن سمت دسشویی.ازالان به این فکرمیکنم خدابهم صبروتوان بده این یکی بچم دنیامیادآرامش خودمو حفظ کنم وبه کارامم برسم

خسته نباشی خواهر 🖐️🥹

خسته نباشی عزیزم🌹🌹🌹

خدا قوتت بده
نتیجه ی اخلاقی:
یکم فاصله سنی بین بچه ها نه تنها خوبه بلکه عالیه
پسرای من باهم پنج سال تفاوت سنی دارن ومن خیلی بزرگ کردن شون برام راحت تر بوده

خدا قوت عزیزم

خداقوت پهلوون

بازم شکر کن من از صبح تا حالا اشک ریختم چون دخترم شیر نمیخوره غذاهم ک اصلا نمیخوره

خخخخ خسته نباشی هر روزمون همینه واقعا...چندسالته شما؟؟

سوال های مرتبط

مامان شایان و ماهلین مامان شایان و ماهلین ۱۰ ماهگی
امروز روز استراحتم بود
پسره خونه پیش مامان مریم
دختره خونه هم پیش خودم بود
تا ساعت ۱۱ خوابیدیم
بعدش هم پاشدیم و رسیدگی به روزمرگی
اول برای ماهلین جان صبحانه آماده کردم تا خنک بشه جاشو تمیز کردم دست و صورتش رو شستم و لباسش رو عوض کردم بعدم صبحانه اش رو دادم شیرش دادم و خوابوندمش
سریع برای ناهار دست به کار شدم و حلیم بلدرچین پختم براش
این همه کار کردم ولی با خودم همش میگفتم امروز استراحت بودم 😂😂مامانای دو فرزندی کارشون خیلی زیاده
بریم سراغ دستور حلیم جوجه کوچولو 👇👇
بلدرچین
پیاز بلغور گندم
اول از همه بلدرچین رو شستم و با پیاز گذاشتم پخت تقریبا ۲ ساعت با شعله ملایم زمان دادم
بلدرچین و از قابلمه در آوردم و بلغور گندمی که خیس کرده بودم و حسابی شسته بودم تا نمکش بره و اضافه کردم به آب بلدرچین پیاز هم در آوردم و انداختم دور
بعد گوشت بلدرچین و ریش ریش کردم و به بلغور و آبگوشت اضافه کردم ۴۵ دقیقه زمان دادم تا بلغور بپزه و نرم و لعاب دار بشه بعدش هم با پشت قاشق یکم له کردم مواد رو دخترم دوست داشت و استقبال کرد خداروشکر 😍
البته عکس برای قبل از میکس شدن
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۱۰ ماهگی
مامان گل پسر قند عسل مامان گل پسر قند عسل ۱۴ ماهگی
یه ربع به هشت بیدار شد من باهاش بیدار شدم اول جاشو عوض کردم و صورتش رو شستم، شیرش رو آماده کردم، آوردمش تو پذیرایی شیشه‌اشو دادم دستش و مشغول شیر خوردن شد، رفتم آشپزخونه و ظرفای شسته شده دیشب رو داخل کابینت جابجا کردم، صبحانه خودمو آماده کردم، تلویزیون رو روشن کردم و رادیو آوا مثل هر روز صداش تو خونه پخش میشه، صبحانه خوردم، اتاق خودمون و پسرم رو سریع مرتب کردم، پسرم شیرش رو خورده بود شیشه رو شوت کرده بود اونطرف و به سبک خودش سینه خیز میرفت 🥹🥲، تشک بازی و یه سری اسباب بازی نرم و مطمئن براش آوردم مشغول بازی شد و تِرَک رفیق آرزوهات باش از سیامک عباسی از رادیو آوا پخش شد منم به شدت عاشق این تِرَکَم، پسرمو بغل گرفتم و باهاش رقصیدم و بلند بلند اهنگ رو تکرار کردم، حس شادی و خوشحالی و انرژی که دارم و کاملا میتونم درک کنم که به پسرم هم منتقل میشه، حتما این کارو انجام بدین ....
گذاشتمش تو تشک بازیش براش حريره بادوم آماده کردم بهش دادم بعدش هم یه مقدار آب با فنجون، هر سری که تو آشپزخونه مشغول باشم باهاش بلند بلند صحبت میکنم
چشماشو می‌ماله و نق میزنه چون وقت خوابشه بغلش میکنم به خودم میچسبونمش بوش میکنم میبوسمش، واقعا این حس مادری چیه؟؟ من چند برابر دارم ازش انرژی میدم، بهش شیر خودمو میدم و می‌خوابه، میزارمش تو جاش.
یه لیوان چای و گوشی و استراحت کوتاه