۱۶ پاسخ

بیمارستان خصوصی . دکتر داشتی جدا ؟؟؟هزینه چقدر شده ؟؟وای من همش تو فکر بخیه م زیبایی بزنه ولی دکترم گفت هزینه با بیمارستان درمیاد ۲۲تا خیلی برام زبادع

سلام عزیزم، من الان 4قسمت خاطره زایمان تون خوندم، آفرین برشما امیدوارم منم همینقدر راحت زایمان کنم ازالان پیاده روی وورزش دارم اما چون بچه اولمه استرس دارم که دردش چه جوریه اما باتمام وجود از خدامیخام طبیعی زایمان کنم

سلام عزیزم
ان شاءالله به سلامتی
میشه از ورزش هایی که میکردی بگی؟

خداروشکر همه چیز خوب بوده برات
خدا کنه منم راحت و آسان و بزودی زایمان کنم 🥺

سلام‌عزیزم مبارک باشه برای منم دعا کن‌ انشالله زایمان آسونی داشته باشم

میگما مگه اونجا ک برش و بخیه میزنن پوست و گوشت آدم نیست پس چرا خانما میگن وقتی برش میزنن حس نمیکنیم؟؟

عزیزم مبارکه و بسلامتی،قدمش پر نور و برکت باشه. کدوم بیمارستان زایمان کردی؟ و ورزش رو کجا میرفتی؟

برای منم دعابکن طبیعی راحت بود

بسلامتی عزیزم مبارک باشه💙🌺 مرسی که تجربتو نوشتی برامون. منم دوست دارم طبیعی زایمان کنم اگر بتونم تجربت خیلی کمکم کرد

عزیزمممم برای ماهم دعا کن که بتونیم این صحنه های به سلامتی و قشنگی حس کنیم و بچشیم

الهی عزیزم خدارو شکر که هر دو سالمین چقدر گریه کردم با خوندن خاطره زایمانت ان شالله که همه با دل خوش برسن به تو دلیاشون

ماشاالله بهت مامان قوی🥹♥️ خدا گل نی نیاتو برات حفظ کنه

انشالله برا مام اینجوری باشه

عزیزم🥹خدا حفظش کنه برات🩷
برا منم دعا کن دخترم صحیح و سالم و به موقع به دنیا بیاد🙏🏻

ای جانم 🥰🥰🥰💋💋💋🧿
خدا خفظش کنه
انشاالله نی نی ماهم بسلامتی بغل بگیریم
خدا یا توکل ب خودت🧿

واییی خداروشکر عزیزمممم برای ماهم دعا کن خیلی استرس دارم

سوال های مرتبط

مامان گلپر مامان گلپر ۸ ماهگی
تجربه سزارین ۲
،
ولی وقتی آمپول رو میزد انگار میخورد به استخون کمرم و ناخودگاه تکون میخوردم و دوباره آمپول در میاورد و میگفت خراب شد،سه بار این کار رو کرد تا بالاخره تونست بزنه،ولی خیلی درد داشت،آمپول میخورد به استخونم😭
بعدش زودی درازم کردن و حس کردم پاهام داره گرم میشه،هی داد میزدم خانم دکتر پام هنوز حس داره‌ها ببین تکونش میدم😅دکترم میگفت باشه تا بی‌حس نشی هیچ کاری نمیکنم،میگفت فعلا فقط دارم برات بتادین میزنم،
چند دقیقه گذشت که دیدم صدای گریه بچه میاد،
بی‌حس شده بودم ولی خودم نمیدونستم،دکتر گفت دخترت خیلی قشنگه😍
از بالای پرده بهم نشونش دادن و زودی گذاشتنش روی یه دستگاه،
دکتر اطفال هم بالاسرم بود که زودی به بچه رسیدگی کنه،
چون گریه میکرد گفتن خداروشکر تنفسش خوبه،و ازش خون گرفتن،وزنش کردن و دیگه همه حواسم رفته بود به بچه،
تا اینکه دکتر اطفال گفت قند خونش افتاده و خیلی سریع بردنش بخش ان‌آی‌سیو،
دیگه دکتر داشت بخیه‌م میزد،
همش احساس میکردم پاهام از هم باز شده،خیلی حس بدی داشت،هی داد میزدم تو رو خدا پاهام رو جفت کنین،میگفتن خانم به خدا پاهات جفته تو اینجوری حس میکنی،
خیلی حس بدی بود
بخیه تموم شد و دکتر کلی شکممو فشار داد،فشار رو حس میکردم ولی دردی نداشتم اصلا،
یه چیز دیگه که حس بدی داشت این بود که احساس میکردم تا بالای سینم بی‌حس شده و یه کم نفس کشیدن سخت بود برام،
بالاخره کارم تموم شد توی اتاق عمل و گذاشتنم روی تختِ بخش و رفتیم سمت بخش ،
وقتی از اتاق عمل اومدم بیرون و همسرم رو دیدم خیلی گریم گرفت😭😭
همه میگفتن بعد از عمل سردمون میشه و لرز میکنیم ولی من اصلا سردم نبود

بقیه تاپیک بعدی
مامان گل پسرا،گل دختر مامان گل پسرا،گل دختر ۵ ماهگی
خاطره زایمان
(قسمت سوم)
ساعت ۶ دکتر اومد دوباره معاینه کرد گفت فول شدی فقط بچه هنوز کامل نیومده پایین هروقت احساس فشار کردی بگو
من چند دقیقه بعد احساس دستشویی داشتم 😁 گفتم میخوام برم دستشویی ماما دکتر و صدا زد گفت وقتشه بخواب رو تخت
حالا من اصرار که اول برم دستشویی اصلا نمیتونم دکتر که بخواب این بچه اس فکر میکنی😂
دیگه خوابیدم با اینکه خیلی تو کلاسا یاد گرفته بودم چجوری زور بزنم اما بازم خوب زور نمیزدم و دکتر میگفت انرژیتو داری هدر میدی.
این لحظه ی اخر یه کم طول کشید و‌من دیدم چشام سیاه شد به دکتر گفتم چشمام سیاه شد یه دفعه ماما گفت قلب بچه افت کرده
من با شنیدن این حرف حالم بدتر شد
شوهرم که اون لحظه با دستای یخ زده کنارم بود و از ترسش هیچی نمیگفت تا شنید قلب بچه افت کرده حالش از من بدتر شد به کتر گفت یعنی چی که پرستارا اومدن به بهونه کارای بیمارستان بیرونش کردن و دیگه نذاشتن بیاد (بعدا شوهرم به من گفت بهش میگفتن خانومت گفته نمیخوام بیای که اون اصرار نکنه)

شوهرم که رفت بیرون دکتر گفت وسایلای عمل اماده کنید وقت نداریم که سریع چندتا پرستار با کلی وسایل اومدن داخل اتاق
دکتر گفت تا ۵ دقیقه دیگه بدنیا نیاد جراحیت میکنم😭😭😭
من اون لحظه اصلا برام مهم نبود دکتر چیکار میخواد بکنه فقط گفتم یا زهرا بچه م سالم بمونه 😭
دکتر گفت دختر خوب دستتو بگیر زیر پاهات با این انقباض بالاترین زورت و بزن به خاطر بچه ات
من همون کار و کردم و ساعت۶:۳۰ با انقباض اخر یه یازهرا گفتم و یه زور قوی زدم و پسرم مثل ماهی سر خورد اومد بیرون به ثانیه ای تموم دردام تموم شد انگار تا الان هیچ دردی نبوده 😊
مامان گل پسرا،گل دختر مامان گل پسرا،گل دختر ۵ ماهگی
خاطره زایمان
(قسمت دوم)
وارد بلوک زایمان شدم نامه دکتر و دادم به مامایی که اونجا بود گفت چند هفته ای گفتم ۳۶ و ۶ گفت پس چرا دکتر نامه بستری داده؟
گفتم چون ۵ سانت بودم ، پرستار گفت زود ممکنه بچه بره تو دستگاه😥
با شنیدن این حرف تمام ارامشی که به دست اورده بودم دوباره از دست دادم همه ی وجودم شد اضطراب و ناراحتی دیگه نفهمیدم چجوری لباسامو عوض کردم.😭
من ساعت ۳ بود که بستری شدم.
خداروشکر اجازه میدادن شوهرم کنارم باشه و بهش گفتم حق نداری از پیشم تکون بخوری😁
درخواست ماما همراه هم کردم که اومد بهم ورزشا رو میگفت و میرفت و من با شوهرم ورزش میکردم🤰🏻
ساعت ۴ و نیم بود که دکترم اومد، ازم پرسید هنوز درد نداری؟ گفتم نه . معاینه کرد گفت بین ۶و۷ای 😕 و از اتاق رفت بیرون
به ماما گفتم میخوام برم وان ، برام وان و آماده کرد و تا ساعت ۵ تو ان بودم. همش فکرم پیش بچه بود که مشکلی براش پیش نیاد به خاطر همین اصلا انرژی ورزش کردن نداشتم.
ساعت ۵ دوباره دکتر اومد معاینه کرد و گفت پیشرفتی نداشتی و بچه بالا به خاطر همین برام امپول فشار وصل کرد.
بهم گفت اگه اپیدورال میخوای الان میتونم برات انجام بدم که گفتم نه.
حدود ۱۰ دقیقه بعد از وصل کردن سرم تازه دردام شروع شد و هی بیشتر و بیشتر میشد 😣
اما هنوز قابل تحمل بود مخصوصا با ورزش و ماساژایی که ماما همراه انجام میداد دردا رفع میشد و یکی از چیزایی که خیلی کمکم میکرد تو دردا تکنیک های تنفس بود که واقعا کمک کننده بود و تسکین دهنده
مامان گل پسرا،گل دختر مامان گل پسرا،گل دختر ۵ ماهگی
خاطره زایمان :
(قسمت اول)
سلام این خاطره زایمان اولمه گفتم تعریف کنم شاید به درد کسی بخوره و از استرس بعضی ها کم کنه☺

من تو بارداری اولم کلاسای تئوری زایمان رو بیمارستان صارم میرفتم تا ۲۰ هفته بعد از اون هم کلاسای ورزش بارداری و پیش خانم کرباسی رفتم که واقعا عالی بود.😊

از هفته ۳۳ دردای پریودی اومد سراغم و هربار پیش دکتر میرفتم میگفت طبیعی....
گذشت تا ۳۶ هفته و ۶ روز بودم از شب قبلش همون دردای پریودی اومد سراغم
ولی کمی بیشتر بود هم تعداد دفعات هم شدتش ولی اصلا جوری نبود که اذیت بشم یا فکرم پیش زایمان برم
فقط تا صبح نتونستم درست از درد بخوابم.
من وقت دکترم هفته ی بعدش بود اما صبح به شوهرم گفتم نره سرکار که بریم دکتر ویزیت شم.😁
ساعت ۱۲ ظهر رفتیم مطب دکتر و گفتم بین مریض اومدم و تا ساعت ۱:۳۰ معطل شدم.
وقتی رفتم دکتر گفتم دیشب درد داشتم گفت پس بزار معاینه ات کنم😯 منم چون اولین معاینه ام بود و خیلی ترس از معاینه داشتم کلی ترسیدم🤕
اما خداروشکر با کلی ژل معاینه کرد و اصلا درد نداشت 😊
وسط معاینه چشمای دکتر اینجوری شد (😳😳)
گفت الان درد نداری؟ گفتم اصلا از صبح‌درد نداشتم فقط دیشب درد داشتم.
نشست پشت میزش یه نسخه نوشت داد دستم با خنده گفت دختر ۵ سانتی برو بیمارستان تا من بیام 🤒🤒
این جمله رو که شنیدم یه دفعه استرس گرفتم چون اصلا منتظر زایمان نبودم.
دیگه من وسایلمم اماده کرده بودم رفتم خونه یه دوش سریع گرفتم و تند تند وسایلمو جمع کردم و رفتیم سمت بیمارستان
مامان ماهلین مامان ماهلین روزهای ابتدایی تولد