۱۱ پاسخ

منم این ترسو دارم اما بگه دیگه طاقت نمیارم همه حرص عالمو میریزم سرش آنقدر ک ازشون پرم

خدا نگذره ازش

عزیزم اگر میتونی برو پیش مامانت اینا اگر شرایطشو نداری یمدت مامانت بیاد پیشت اقلن مادرشوهرت یکم حیا کنه زبونشو جمع کنه. محلش نذار خودتو ماراحت نکن چون اون قصدش همینه که ناراحتت کنه مریضه دیگه. من یادمه مامانم زاییده بود از بینارستان برگشت خونه من بچه بودم ولی هنوز یادمه فک کن زائو رسید خونه مادرشوهرش که بشه مادربزرگم بش گفت وای چقد بچت زشته مث خیار چنبره بعدم گفت مطمن باش نمیمونه برات چشاش آبیه. میخوام بت بگم بیشعوری ادمها نقطه انتهایی نداره یا برات مهم نباشه یا ازش دوری کن اگر خیلی حساسی

خدا بهت صبر بده
بگو مامانت بیاد پیشت

سعی کن‌باهاش زیاد روبرو میدونم سخته یکم اذیت میشی ولی زیاد بهش رو نده محلش نده تا چیزی ام‌گفت بگو دیگه تجربه دارم خودم‌میدونم
به یه بهونه ای هم‌مادرت رو بیار‌خونت یا خودتا بزن بمربضی‌برو خونه‌مادرت

من که چن روز باهاشون بودم ۱۰۰تا عیب روبچم گذاشتم شب روز کارم شده بود گریه

منم جا تو ترسیدم

وای. خدا صبرت بده.مادر شوهر منم تا یه جا منا میدید هی نظر میداد چرا مای بی بیش رو تند تند عوض نمیکنی.حالا نخوابونش .بده بغل کی باشه همش دخالت

سلام دنیا آمد بچه بردار یکماهیی برو خونه مامانت راحت .
این افسردگی واقعا درکت میکنم منم بعد زایمانم روی رفتارهای شوهرم خیلی حساس شده بودم اینا بخاطر هورمونمون هست

برو خونه مامانت بگو اونجا راحت ترم

الانم باهمید؟؟

سوال های مرتبط