سلام مامان سزارینی میشه ی چیزی بهت بگم؟

توانجامش دادی. اون بچه شیرین الان اون بغلته. بدن تو برای بدنیا آوردن یک زندگی کار خارق العاده ای کرد.
تو روی تخت اتاق عمل دراز کشیدی، اجازه دادی بدنت را بشکافن ، آسیب دیدی در عین شجاعت ، قوی و توانمند بودی، تا کوچک رویاییت را بدنیا بیاوری

وقتی که بدنیا آمد ، اشک از چشمات سرازیر شد نگاهم کردی بهت اطمینان دادم “آره مامان اون خوبه...”

تو اجازه دادی شکمت را با یک رحم زخمی ماساژ دهم ، حتی در حالی که از درد نفست بند می آمد ، دقیقا نزدیک جایی که چند دقیقه ای از شکافتن آن نگذشته بود

تو در حالی که پاهایت می لرزید با چشمان اشک آلود ، در میان راهروهای بیمارستان در حالی که دستت را از دیوارها میگرفتی راه رفتی ، چون هر قدم دردناک بعد از عمل تو را به رفتن بخانه همراه نوزادت نزدیک تر میکرد من تو را از پشت پیشخوان پرستاری دیدم
بارها با درد از تخت بلند شدی تا به صدای نوزادت که از گرسنگی گریه میکرد پاسخ دهی.

انگشتان خود را روی منگنه ها و پانسمان جای زخم تازه ، صورتی و چروکیده قرار دادی و فکر کردی که چگونه بهبود می یابد ، چه علامتی برجای می گذارد.

او نوزاد را به راحتی روی صندلی اتومبیل قرارداد ، روی صندلی نشست و منتظر آمدنت شد تو بدن رنجور خود را به ماشین رساندی و برایم دست تکان دادی تشکر و خداحافظی کردی
همه اینها ، مادر ، تو کردی. تو شجاع ، قوی و توانا بودی. تو به من ایمان ، اعتماد و امید را نشان دادی. تو بی سر و صدا خوب بودی. تو همان کاری را انجام دادی که زنان مرتباً انجام می دهند: همان قدر زیبا و بی تکلف
آفرین مامان!💜

چقدر قشنگ توصیف کرده .دقیقا لحظه لحظه اش رو با چشم دیدم .و لمس کردم

اینا ی بخش کوچیک از دردای من بود ،من درد طبیعی هم کشیدم ،نمیدونم اگر پسرم بزرگ بشه چ احساسی بهم داره فقط از خدا میخام خوشبخت باشه

منم طبیعی بودم ولی درد بخیه سخت بود نمیتونستم تا چهل روز میسوخت

یاد اون روزا افتادم خیلی سخت بود داشتم میمردم وقتی راه میرفتم حس میکردم کل شکمم دارع میریزع بیرون 🥲

چه زیبااا توصیف کردی عزیزم🥹♥️🥲
فقط قسمت درد ماساژ رحمی...واقعا واقعا غیرقابل بیانه..خیلی وحشتناک بود🥲
دقیقا همه ی اینا برای بغل گرفتن اون نی نی کوچولوییخ که تا چنددقیقه ی پیش توی وجودت بود و ازت تغذیه میکرد...
آخ که مادری چقدر شگفت انگیز و زیباست🤍

واااای مررررسی چقد حق

خیلی، قشنگ بود😥😥😥😥😥😥😥😥

مرسی
با خوندن این
کل اون روزا مرور شد برام بعد زایمانم با کمک بابام یک دقیقه راه میرفتم در روز اونم به زوررر
تا دوازده روز درد و عذاب
تو حموم سرم گیج میرفت
تا دوازده فقط با آب انبه زنده بودم
تو همون حال به بچه شیر میدادم
با معده ای که خالی بود
اگه مامان بابام نبودن نمیتونستم از پسش بر بیام‌جوری ک حتی میمردم

و یه چیزی من بهت بگم
حین سزارین دیواره رحمم افتاد به خونریزی
جوری که اگر دکتر سریع بخیه نمی زد و نمی بستش می رفتم تو کما
ولی بازهم گفتم خداروشکر که بچه ام سالم دنیا اومد

اشکم دراومد همه اون روز اومد جلو چشمم اما قشنگ تریم روز زندگیم بود 😍

چه قشنگ گفتی

مرسی عزیزم چه خوب گفتی😍

😭😭😭😭

بسیارعالی عزیرک👌👏👏👏👏👏💚

یادش بخیر
من بیهوشی کامل بودم بهوش ک اومدم اول گفتم نگار کو ؟
اوف خدایا چ روزایی بود چقدر درد داشتم چقد بهم مسکن میزدن ک آروم شم و چقد جیغ میزدم چقد رنگم زرد شده بود اصلا از روزی ک زایمان کردم کلا عوض شدم

چقدر قشنگ بود و یاد روز زایمانم و ترخیصم افتادم😭😭😭😭😭

چرا باید من گریه کنم چون دقیقن همینجوری بود 😭

یه لحظه خودمو یادم اومد فقط اون لحظه که شکممو میخواست فشار بده و من دستشو چنگ زدمو نزاشتم 🤭

چقد قشنگگگگ😍😍😍😍

عزیزممممم🥹قشنگ داشتم تصور میکردم ی فلش بک خوردم ب عقب 🥲 بعضی شدم اشکم در اومد😭

درسته سخته من خودم اورژانسی بودم نزدیک بود دورازجون بچم بمیره اون لحظه فقط به فکربچم بودم اینقدر گریه کردم اکسیژن بهم وصل کردم
دمت گرم ممنونم از متن زیبات