خوب تایپینگ قبلیم جریان قبل عمل و روند درمان... بود. بعد کلی استرس رسید روز جراحی و قلبم داشت از سینم در میومد هربار ماهان نگاه میکردم گریه میکردم شب قبل عمل براش یه غذا مقوی درست کردم بهش دادم و باید از ساعت ۵صبح بهش شیر نمیدادم. من اون شب از استرس نخوابیدم کلا ۱ساعت تونستم یه چرت بزنم و ساعت ۵اومدم به ماهان شیر دادم و دکترش کفت حتما حتما برای بستری صبح اول وقت بیمارستان باشید و من از ساعت پنج که ماهان شیر دادم تا از کنارش بلند شدم که کمی وسیله هارو جمع کنم ماهان هم بیدار شد با من. و من یه فلاکس ابجوش. نبات چای کیسه ای یه قاشق کوچیک و چنتا لیوان و شیشه ابشو برداشتم. و چند دست لباس پوشک... حدودا ساعت ها ۷صبح ما بیمارستان بودیم و کار های بستری ماهان انجام دادیم. و چون محیط براش جدید بود زیاد بهونه شیرو نمیگرفت فقط کمی نق میزد و ما نامه بستری گرفتیم رفتیم تو بخش و تختشو تحویل گرفتیم و لباس های بیمارستان تنش کردم و باهر روشی بود اینو حواسشو از شیر پرت کردیم امام ساعت های ۹که شد دیگه گریه هاش شروع شد برا شیر و ما هنوز منتظر بودیم که دکتر زنگ بزنه به بخش و بگه ماهان ببریم حدودا ساعت های ۱۰بود که اسم ماهان خوندن و ما رفتیم جلو در اتاق عمل و منو باباش قلبمون انگار داشت کنده میشد از استرس ناراحتی. ناگفته نماند که من اجازه ندادم کسی به جز همسرم بیاد بیمارستان چون یه دختر ۱۰ساله هم دارم و اون خونه بود و گفتم فقط حواسشون به اون باشه. و رفتیم اتاق عمل همسرم اومد نامه رضایت امضا کرد و فرستادنش بیرون منم لباس مخصوص تنم کردم و توی اتاق انتظار منتظر موندیم.

تصویر
۱۰ پاسخ

عزیزم😓عمل چی داشت؟خدا یارو یاورش باش خیلی این لحظات سخت

خداروشکر گذشت خدا سلامتی بده انشالله سلامت باشه

خیلی بخدا سخته خیلی الهی هیچ بچه هی مریض نشه

عزیزممم خدا سلامتی بده 🌹🌹🌹🌹من شبانه روز تو فکرشم ،تو انتخاب دکتر به مشکل خوردم هرکس ی چیزی میگه .ولی میگن سرپایی هس و سختی نداره از این بابت یکم دلم آروم میشه ...شما دکترتون اورولوژیست بود یا جراح اطفال؟

وای خواهر بخدا بغض کردم همه ی اینا رو من تجربه گردم سر عمل پسرم

عزیزممم خدا سلامتی بده 🌹🌹🌹🌹من شبانه روز تو فکرشم ،تو انتخاب دکتر به مشکل خوردم هرکس ی چیزی میگه .ولی میگن سرپایی هس و سختی نداره از این بابت یکم دلم آروم میشه ...شما دکترتون اورولوژیست بود یا جراح اطفال؟

وای خواهر بخدا بغض کردم

وای خواهر بخدا بغض کردم

انشالله سلامت باشه گل پسرت

خدا حفظش کنه پسرتو
میشه بهم درخواست بدی
من درخواستام پره

سوال های مرتبط

مامان مهرسانا👶ماهان مامان مهرسانا👶ماهان ۱۷ ماهگی
#بیضه نزول نیافته.

سلام. این متنو بیشتر برا اون مادرای مینویسم که شرایط منو داررن و من کاملا درکشون میکنم که چقدر این موضوع اذیتم میکرد و نمی دونستم بعدش چی میشه. اول از همه باید بگم که ماهان زمانی که به دنیا اومد دکتر توی ریکاوری به خودم گفت پسرت یه بیضش نیومده توی کیسه ومنی که شدم پر از غم ناراحتی چقدر استرسو نگرانی تحمل کردم. به من گفتن باید تا دو ماهگی صبر کنم شاید خودش بیاد پایین ما دوماهگی رفتیم سونو ولی هیچ فرقی نکرده بود دکترش گفت برید تا ۶ماهگی صبر کنید شاید بیاد پاین و۶ماهگی هم دیدیم خبری نیست و دوباره رفتیم سونو انجام دادیم و دکترش گفت زیر شکمش بالای کانال گیر کرده و نیومده پاین. دکتر خود ماهان گفت ببریدش یه دکتر ارولوژی احتمالا جراحی لازمه و این کلمه جراحی مثل یه پوتک محکمی انگار خورد تو سرم چند روزی با گریه ناراحتی دنبال یه دکتر خوب گشتم تا این دکترش پیدا کردم. بار اول که بردم پیشش گفت بعله باید جراحی بشه و برامون نوبت عمل گذاشت. و این عمل ۴بار کنسل شد هر بار یا سرما خورده بود یا دکتر رفته بود مرخصی و از ۸ماهگی تا ۱۱ماهگی طول کشید. و از اونجای که دکترش زیاد ادم کم حرفی بود برامون توضیح نمیداد که دوره نقاهتش چند روز طول میکشه بعد عمل چی میشه...... فقط بهمون گفت عمل سختی نیست.
مامان عشق جان مامان عشق جان ۱۴ ماهگی
خونه گرفتیم ب بچم ب زور ی کم شیر خشک دادم چون شیرم کمه بچه هم فقط تا ساعت 2میتونست غذا بخوره بخاطر عملش از خستگی نه جونی داشتم نه چیزی اما تلاشمو میکردم بچه رو بیدار نگه دارم، بغلش میکردم شیر میدادم غذا میدادم تااینکه ساعت1خوابش برد هرکاری کردم ک تا2بیدار بمونه نشد دیگه خوابید ساعت 4بیدار شد کمی شیرمو خورد خوابید دیگه از 5بیدارشد برا شیر اونم نباید چیزی میخورد از ساعت 5رفتیم در بیمارستان هی بچه رو بغل گرفتم راهش بردم ک آروم بگیره چون هم گرسنش بود هم خوابش میومد بدون شیر خودمم نمی‌خوابید بیمارستان هم بخش آنژیو ساعت 7و نیم میومدن ،برا من این تایم خیلی طولانی بود ک بتونم بچه رو آروم نگه دارم

خلاصه تا 8ونیم ک بردمش برا آزمایش همش رو کولم بالا پایینش میکردم و منم بگم حقیقتا همون اول کار انرژی کم آورده بودم وقتی بردیمش برا خونگیری بچم ب شدت گریه میکرد با اون چشای پراز اشکش ی جوری دنبالم میگشت ک بیاد بغلم ک الآنم چهرش میاد جلو چشمم گریم میگیره قشنگ داشت باهام حرف میزد بخدا قشنگ داشت می‌گفت چرا بغلم نمیکنی چرا نزدیکم نمیشی میرفتم بالا سرش بخدا برمیگشت بالا رو نگاه میکرد و انگار همین حرفا رو باز تکرار می‌کرد خیلی برام سخت بود از شدت گریه خودمم داشتم از حال میرفتم دیگه بردمش تو اتاق بخش، لباسشو عوض کردم تا پرستارارو میدید میزد زیر گریه می‌چسبید بهم

از شانس ما دکتر بیهوشی هم نیومد ک بچه هارو زودتر بفرستن شده بود ساعت 10و بچم همش گریه میکرد خوابشم نبرده بود هنوز

وقتی صدا زدن بردمش تو اتاق عمل خوشحال شدم ک قراره همه چی تا دوسه ساعت دیگه تموم بشه گذاشتمش رو تخت توی اتاق عمل این بار دوم بود ک بچمو می‌بردم تو اتاق عمل
ادامه تاپیک بعد
مامان دوقلوها مامان دوقلوها ۱۵ ماهگی
پارت یازدهم
رفتم بیمارستان إن اس تی گرفتن
گفتن حرکات بچه ها ضعیفه
من اصن دوس نداشتم اونجا زایمان کنم
دوست داشتم دکتر خودم باشه بیمارستانی ک خودم‌میخوام باشه
اما چون ۳۶هفته بودم جایی دیگه قبول نمیکردن
از من انکار ک من اینجا زایمان نمیکنم از اونا اصرار ک باید بستری بشه برای ما مسئولیت داره
خلاصه بالاخره قبول کردم تو زایشگاه بستری بشم
لحظه ی آخر گفت بیا معاینت کنم ببینم دهانه رحمت باز شده یانه
معاینه شدم دوسانت بودم 😨
رفتم زایشگاه اونجا دوباره معاینه شدم گفتن سریع اتاق عمل حالا همش میگفتم من آمادگی ندارم
مامانم بیرون مثلا ب عنوان همراه ک تو زایشگاه کاری داشتن موند
شوهرم داشت میرفت خونه
ک صدا زدن منو دارن میبرن اتاق عمل
مامان سریع زنگ زد شوهرم ک برو‌خونه لباساشونو بیار
ساعت حدودا سه شب دوقلوها بدنیا اومدن
پنج صبح رفتم بخش ی قل رو‌اوردن
ی قل ی چند ساعتی رفت آن ای سیو
خلاصه دوقلوها ۳۰مرداد بدنیا اومدن
اون روز همه چی خوب بود
عملم عالی بود از همه چی خیلی راضی بودم
شیر نداشتم شب دوقلوها گشنشون بود خیلی گریه میکردن کلا بیدار بودیم راه میبردیمشون
ساعت شد ۵صبح