۱۱ پاسخ

اخلاق من اینجوریه که اگه من بودم نشون میدادم ناراحتم تا حدشو بفهمه دیگه تکرار نکنه، من نمیتونم یه گوشم در باشه یکی دروازه باید ادبشو بفهمه ، نه دعوا میکنم نه هیچی سر سنگین میشم و رفت و آمدو قطع میکنم

یه گوشت در باشه یه گوشت دروازه
مادر شوهر من قشنگ تو روم میگه دخترت سینتو نخورد رید توش😐منم میخندم اصلا برام مهمم نیست
تربیت بچه مهم تر از اینه که با شیر مادر تغذیه میشه یا شیر خشک

چه حرف بدی😔 میگفتی اتفاقا چون بچه منه و من مادرشم بهترین شرایط رو براش میخوام و فعلا هم صلاح این بوده ک شیر خشک هم بخوره

اتفاقا شیرخشک خیلی سخت تره بخدا نصفه شب با چشم خواب باید پاشی واب سردو گرم کنی اونم من که بچم رفلاکس داره شیر مخصوص میخوره نحوه درست کردنش سختره ولی شیر خودت باشه هرجا باشی بنداز بیرون بده دهنشاونم میخوره منم مادرشوهرم همش بهم میگه تو مادرنیستی چون بچت بزرگ بشه نمیتونه قسم شیرمادرشو بخوره

اگه خودت شیرتو قطع کردی خب اشتباهه ولی گاهی یکی شیر نداره مجبوره
ولی بازم مادرشوهرت حق نداره اینو بگه من جات باشم کلا کات میکنم این حرفش بهترین بهانست که کلا بزاریش کنار تازه رفتی کمکش کنی جایه تشکرشه چه پرروئن مردم

قشنگ تا چند روز اصلا نرو خونه مادرشوهرت تا بفهمه ناراحت شدی

فقد میتونم عجب ادم گاو و نفهمی 😏 بهش بگو اره فقد تو مادری بیشعور 😒

عزیزم مادرشوهر منم همینه،هی میگفت تو پسر منی،من تورو بزرگ کردم،این مامانت نیست مگه بهت شیر میده؟
دو سه بار گفتم بهش اگه توزاییدیش مال خودت😂
ناراحت میشدماااا خیلی
ولی الان محلش نمیزارم اونم نه میاد خونمون،اگ بیادم چیزی نمیگه

وای واقعا که😡ناراحت نشیا ولی بعضیا هرچی سنشون بیشتر میشه عقلشون کمتر میشه🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️این چه حرفیه که به تو زده خجالت نکشیده😡میگفتی شیرخشکی که من میدم شبانه روز کلی وقت میذارم تا آبجوش بذارم،منتظر بمونم ولرم بشه تو حالت خوابالودگی از خودم میگذرم چی فکر میکنن با خودشون بعضیا

چقدر ادم قدر نشناسيه🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️

هیچکس دلسوز تر از مادر نی حالا همه چی مگه شیره این همه زحمتشو کشیدی

سوال های مرتبط

مامان فندق 🧚🏻‍♀️ مامان فندق 🧚🏻‍♀️ ۵ ماهگی
خانما من بشدت موهام میریزه یجور عجیبییییی بعد ما ترکا میگیم هر وقت بچه کامل مادرشو بشناسه موی مادر میریزه،بعد اون روز مادرشوهرم میگ این حرفو ب مادرایی میگن ک شیر میدن شامل تویی ک شیرخشک میدی نمیشه!!!!!واقعا ناراحت شدم از حرفش از اولش مشکل داره با شب خشک دادنم با اینک من شاغلم و از اول قرار بر شیر خشک بود همسرمم از شیردادن متنفره گفته بود نده بچم رفلاکس و الرژیم داره ک دکتر شیرخشک مخصوص نوشت ب خودمم رژیم داد خیلی سخت بود رسما نباید چیزی میخوردم شوهرم گف بیخیال خودت از بین میری شیر خشک بده کلا منم تا ۲ ماهگی شیر خودم دادم البته همراهش شیرخشکم میدادم کمکی خلاصه ک همش میگ بچه ات بزرگ بشه فرقشو با بچه هایی ک شیرمادر خوردن متوجه میشی!!!!شوهرم بشدت رو مادرش حساسه و چیزی بهش نمیگ منم حق اعتراض ب شوهرم ندارم پشت مادرش درمیاد! انگار من چون شیر خودمو ندادم مادر نیستم انقد این ۴ ماه چالش داشتم انقد حرف شنیدم و همه شدن دایه مهربان تر از مادر ک حالم بهم میخوره
مامان معجزه زندگیم مامان معجزه زندگیم ۴ ماهگی
پسرمو برده بودم واکسن دیدم تو سیستم زدن شیر مادر میخوره یا شیر مصنوعی اینقد ناراحت شدم ب خانومه گفتم چرا نوشتن شیر مصنوعی گف خب شیر مصنوعیه دیگه وقتی تنبلی میکنین شیر خودتونو نمیدین شیر خشک میدین استخونای بچه محکم نمیشه این بچه یبار ب این دنیا اومده از نعمت خدا محرومش کردی نذاشتی بخوره هی گف گف مگه دهنش بسته میشد،فرداییش رفتم خونه مادرشوهر داشتیم حرف میزدیم گف بچه هایی ک شیر خشک میخورن رابطه احساسی محکمی ندارن با مامانشون ارامش ندارن از مادر فاصله میگیرن محبت ندارن ب مادر البته اولین بارش نبود اینطوری صحبت میکرد فقط اینسری ی حرف جدیدم زد گف پیش من گذاشتنی بهش تو بغلم شیر میدم گریه میکنم میگم این بچه از شیر مادر محروم شده،نمیدونم چجوری حسمو بهتون بگم ولی واقعا فاصله ای با روانی شدن ندارم فک کنم تا اخر عمرم قلبم زخمی بمونه از این حس عذاب وجدانی که توش بی تقصیر بودم(من همهههههه کاری کردم ولی نشد که شیر خودمو بخوره) از خدا میخام به ادما شعور حرف زدن بده تا ب بقیه اینقد عذاب ندن
مامان معصومه🩷 مامان معصومه🩷 ۶ ماهگی
شوهرم دیگه شورش رو در آورده
اول ایند بگم ک ما چون خونه مون آپارتمانیه و طبقه پنجم هستیم پمپ آب استفاده میکنین چون آب فشار نداره. و این پمپ آب هر ۲، ۳ ماهی ب اصطلاح بادش کم میشه و فشار آب همش کم و زیاد میشه. باز پدر شوهرم میاد با تلمبه بادش میکنه ک درست شه. الان ۲، ۳ روزیه ک باز آب همش کم و زیاد میشه و قرار بود امروز عصر پدر شوهرم بیاد پمپ رو باد کنه.
حالا اصل ماجرا اینه ک ما امروز ناهار خونه مامانم بودیم هنوز نیم ساعتی از ناهار خوردنمون نگذشته بود ک شوهرم گف کم کم باید برم ک بابا میاد برای باد کردن پمپ من اولش نمیخاستم برم. ولی شوهرم زنگ زد ب مامانش گف شما هم با بابا میایین؟ مامانش هم گف آره
دیگه منم مجبور شدم ک برگردم خونه
وقتی رسیدیم دیدیم اونا زودتر از ما در خونه مون بودن😐
خلاصه ک من دخترم اذیت میکرد سوار آسانسور کردمش و چند بار تعارف زدم ب مادرشوهرم ک بیایین بالا. همش گف نه.
منم چون هوا سرد بود و میترسیدم دخترم سرما بخوره اومدم بالا خودم
وقتی رسیدم بالا درگیر دخترم شدم ک پوشکش رو کثیف کرده بود و اینا
بعدش چون دخترم بیدار بود و نمیتونستم بزارمش تنها و برم پایین، از طرفی هوا هم سرد بود ک بخام معصومه رو هم با خودم ببرم، زنگ زدم ب شوهرم گفتم ب مامانت بگو بیاد بالا ک من درگیر معصومم
دخترمم خابش میومد گریه میکرد همش
شوهرمم گف هر چی میگم ب حرف نمیکنه چیکار کنم. منم دیگه چیزی نگفتم قطع کردم.
ادامه ش تاپیک بعد چون طولانیه نمیاد همش