یعنی هیچی بدتر ازاین نیست که با کلی مصیبت و بدبختی و بعد یکساعت زمان بردن بچه روبخوابونی بعد داداشای فضولش بیان بایه صدا و یه جغجفه بیدارش کنن ازساعت ۲ دارم این بچه رو میخوابونم ولی زحمتام هرسری به باد میره سه دفعه خواب رفت بیدارش کردن شری آخر دیگه به مرزجنون رسیدم پاشدم سرشون داد کشیدم چندبارم خودزنی کردم و گریه کردم و نفرین خودم کردم‌آخرسر زنگ زدم به داداشم که بیا این وسطی رو ببر پیش مامانم یکسال وهشت ماهشه اولی هم رفت بیرون بازی کنه حالا هم که رفتن دلم بحالشون سوخت و نشستم کلی براشون گریه کردم خدایا مادربودن چقدرسخته مخصوصا مادر بچه شیربه شیر بودن خودت که به کل کناره میری و وقتی برا خودت نداری و نمیدونی شبا و روزا چجور میگذرن این به کنار وقت برا بچه ها هم کم‌میاری و نمیتونی بهشون برسی ومدیریتشون کنی خدایا خودت هوای ما مادرا روداشته باش فقط خودت میبینی که ما چه میکشیم و چه فشاری رو ما هست

۷ پاسخ

دقیقا همه رو درست میگی عزیزم، واقعا مادر شیر به شیر خیلی مظلومه بااینکه همه وقت و انرژی و جونش برا بچه هاش صرف میشه ولی هیچوقت هم از خودش راضی نیست و همش عذاب وجدان داره که این از همه چی بدتره😔

😂😂😂چقد حالت درک میکنم از چهار روپامه کوچیک بزرگ رفته بیرون الان یکم چشاش داره گرم میش

سلام عزیزم هروقت بیکار میشم میام تو صفحه ات سوالات جواب های ک ب بقیه میدی مخونم خیلی خوب حرف میزنی منم شیر ب شیر دارم برام دعا کن برگردم روستامون شوهرم بیاد

واقعاً من گاهی فکر میکنم چقدر لا به لای این زندگی فراموش شدم حتی خودمم خودمو از یاد بردم از بس غرق بچه و تر و خشک اینا شدم .
درکت میکنم با بند بند وجودم .

دقیقا منننننن.وسطی خیلی اذیت میکنه

چن تا بچه داری گلم

دقیییییقا
منم تمروز کلی خودزنی کردم😑

سوال های مرتبط

مامان سبحان و داداشیا مامان سبحان و داداشیا ۵ سالگی
دلم میخواد اینجای زنگیم یهو بره روتند و ببینم یهو شده اردیبهشت ۴۰۴
ناشکری نمیکنم ولی بادوبچه شیربه شیر دیگه واقعا کم آوردم الان کوچیکه نزدیک‌چهارماهشه دلم میخواد یهو ببینم شده یکسال وچهارماهش وسطی هم شده باشه دوسال و هفت ماهش سختی های بزرگ‌کردن دوبچه شیر به شیر رو فقط خدا خودش و کسانی که اینو تجربه کردن درک‌میکنن و بس
الان دارم گریه میکنم کلافم بعضی وقتا میگم شکرت بابت داشتنشون بابت سلامتیشون ولی آخه چی دیدی تو وجود من که اینجوری غافلگیرم کردی که اینجوری دارم‌امتحان میشم سخته خیلی سخت داره میگذره هرسری کوچیکه یه چالشی برام داره تازه رفلاکس و کولیک و نافش و بی قراریهاش خوب شده که شروع کرده به سینه پس زدن و باید باکلی مکافات بخوابونمش و توخواب بهش شیر بدم حالا مگه وسطی میذاره که بخوابه الکی و از روی عمد میاد جیغ میزنه و بیدارش میکنه خودمم از درد گردن نمیتونم گردنمو تکون بدم وعاجزشدم
خدایا قربونت بشم این روزای سختو زودی برام رد کن دارم له میشم
بازم خدایا شکرت که هوامو داری منو محکم بغل کن فقط خودت داری میبینیم
مامان میر محمدو فاطمه مامان میر محمدو فاطمه ۵ سالگی
مامانا من یه کار خیلی بد کردم
پسرم سه ماهی میشه که اینجوری شده همش مدفوعش رو به شلوارش میکنه
همش براش توضیح میدم نکن برو دسشویی دوباره همون آش و همون کاسس
از سه سالگی گرفتمش اصلا تا به حال اینجوری نشده بودش
از وقتی دخترمو که الان سه سالشه شروع کردم به پوشک گرفتن اینطوری شد
حالا ظهر انقدر اعصابم بهم ریخت گرفتم مفصل کتکش زدم
واقعا عصبی بودم نتونستم خودمو کنترل کنم
اینم بگم که خیلی به ندرت میزنم بچه هامو ولی اون لحظه واقعا نتونستم کنترل کنم خودمو
دو سه هفته دیگه میخواد بره پیش دبستانی هنوز مدفوعش رو تو شورتش میکنه من آخه حرص میخورم چند ماهه توضیح میدم خودشو زده به نفهمی
آخرش خیلی بد کتکش زدم بعد گفتم بمون تو دستشویی از حرصم چند دقیقه تنهاش گذاشتم 😭😭😭
بعد رفتم درو باز کردم گفتم بیا بیرون
یکم که گذشت دیدم شکمشو گرفته میگه دارم میمیرم از درد شکم
بردم اینور اونور هواسشو پرت کردم ولی میگه درد دارم
الانم خوابیده
به نظرتون به خاطر اینکه من زدم اینجوری شده
از دست بچه هام نمیدونم کجا برم خدایا 😭
مامان سبحان و داداشیا مامان سبحان و داداشیا ۵ سالگی